eitaa logo
انجمن ادبی نوجوانان سیب نارنجی
43 دنبال‌کننده
74 عکس
9 ویدیو
1 فایل
انجمن نوجوانان سیب نارنجی
مشاهده در ایتا
دانلود
اتاق محبوب من 😍 به سمت اتاق محبوبم حرکت می‌کنم. در زرد رنگش را باز و چراغ‌هایش را روشن می‌کنم. از راهرو شیشه‌ایش رد می‌شوم، از پله‌های دایره‌ایش می‌گذرم.صندلی را کنار می‌زنم و پشت میز می‌نشینم.این‌جا اتاق فکر من است؛ اما همه به خاطر عجیب بودنش آن را ترسناک می خوانند. من پشت میز این اتاق می‌‌نشینم، چای می‌نوشم و به کارهای گذشته، آینده و حالایم فکر می‌کنم. بعد هم برای ورزش مغز کمی با روبیک‌های ایستاده‌ام که تا به حال کسی جز خودم آن‌ها را حل نکرده است بازی می‌کنم. در پایان نتیجه‌ی روزم را همراه با تاریخ در دفترم ثبت می‌کنم.این‌طوری به راحتی می‌توانم فردایم را مفیدتر از امروزم بسازم. به شما هم پیشنهاد می‌کنم اگر اتاقی مثل من ندارید، در اتاق خود یا جایی ساکت است این اتاقک را بسازید. راستی اسم اتاقم را نگفتم اسمش(اتاق درون من)است. زهرا دوست فاطمه کلاس هفتم ۲۵ اسفند ۲ انجمن ادبی نوجوانان سیب نارنجی @sibenovjavan
زاغ زباله 🐦‍⬛🐦‍⬛🐦‍⬛ زاغک عاشق وسایل براق بود و هر چیز براقی را که می‌دید، برای خودش بر می‌داشت مثلاً یک بار که توی یک خانه سرک می‌کشید، یک چنگال بسیار براق را روی یک میز دید و آن را با ناخن‌های تیزش گرفت و توی لانه‌اش گذاشت. شب اشتباهی روی آن چنگال خوابید. چنگال توی پرهایش گیر کرد. فردای آن روز که از خواب بیدار شد و رفت تا یک وسیله‌ی براق دیگر پیدا کند، یک‌دفعه صدایی شنید‌. سنجابک بود و داشت دنبال فندقش می‌گشت. سنجابک با تعجب به زاغک نگاه می‌کرد. زاغک گفت: چی شده چرا این جوری نگام می کنی؟ سنجابک گفت: یک چنگال به پرهات چسبیده. زاغک با تعجب گفت: به پرهام؟ سنجابک با مسخره گفت: آره خیلی هم بهت میاد و خوشگل شدی!.😏 زاغک هم آن حرف را جدی گرفت و از آن به بعد هر چیزی که دم دستش بود یا پیدا می‌کرد به خودش وصل می‌کرد. پرهای زاغک پر از آشغال و وسائل مختلف شده بود. وسایلی مثل پلاستیک، گیره، انبر دندان‌پزشکی و حتی خوراکی‌های براقی مثل آبنات. اگر روزی زاغی را دیدید که لابه‌لای پرهایش زباله چسبیده بود، بدانید که زاغک داستان ما را دیده‌اید. زهرا مرادی کلاس هشتم. نویسندگان نوجوان @novjavane
خیس شده ام اما احساسی ندارم. خیلی وقت است چیزی احساس نمی کنم. از زندگی خسته ام و دلم یک استراحت جانانه می‌خواهد.اشک هایم بی آنکه از من اجازه بگیرند جاری اند.سرم را بالا می آورم و می گویم: می دونم هستی ولی بیشتر باش! دلم یک بغل از جنس دوست داشتن می‌خواهد اما دریغ! فقط باران مرا دوست دارد... زینب شهبازی کلاس هفتم. @novjavane