🇮🇷 ﷽؛
اولین امام جماعت حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
✨ آيت الله العظمی مرعشى نجفی گويد: هنگامى كه در قم سكونت كردم، صبحها در حرم حضرت معصومه (عليهماالسلام) اقامه نماز جماعت نمى شد و من تنها كسى بودم كه اين سنت را آنجا رواج دادم و از 60 سال پيش به اين طرف، صبح زود و پيش از باز شدن درهاى حرم مطهر و زودتر از ديگران مى رفتم و منتظر مى ايستادم. زمستان و تابستان نداشت. در زمستانها هنگامى كه برف همه جا را مى پوشاند، بيلچه اى كوچك به دست مى گرفتم و راه خود را به طرف صحن باز مى كردم تا خود را به حرم مطهر برسانم.
💍 در آغاز خود به تنهايى نماز مى خواندم، تا پس از مدتى یک نفر به من اقتدا كرد و پس از آن كم كم افراد ديگر اقتدا كردند و به اين ترتيب نماز جماعت را در حرم مطهر آغاز كردم و تا امروز كه 60 سال از آن تاريخ مى گذرد ادامه دارد.
📚 اکبر دهقان ؛ هزار و یک نکته اخلاقی از دانشمندان ؛ نکته ۲۲۶
همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جایی رسیده اند
#داستان_نماز
💖 مرکز تخصصی نماز 💖
@namazmt
﷽؛ 🌼 نماز #امام_زمان 🌼
🌷 شهید محمد بروجردی رو به من کرد و پرسید: نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را چطور می خوانند؟ با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که می خواهی نماز امام زمان عجل الله تعالی الشریف را بخوانی؟ گفت: نذر کردم و بعد لبخندی زد.
🌷 نماز را که خواندیم، گفت برو هر چه زودتر بچه ها خبر کن. وقتی همه جمع شدند بروجردی با اطمینان، روی نقشه، یک نقطه را نشان داد و گفت: باید پایگاه اینجا باشد. یکی یکی آن منطقه را بررسی کردیم، همه گفتند: بهترین نقطه همین جاست.
🌷 گفتم: چطور شد محلّی به این خوبی را پیدا کردی. گفت: قبل از خواب، توسّل جستم به وجود مقدّس امام زمان و با خودم نذر کردم که اگر این مشکل حل شود به شکرانه، نماز امام زمان بخوانم و بعد همان جا روی نقشه به خواب رفتم.
🌷 تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی آورم. ولی انگار مدت ها بود که او را می شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم. آمد و گفت که اینجا را پایگاه بزنید، ایجا محل خوبی است و با دست روی نقشه را نشان داد.
🌷 از خواب پریدم دیدم هیچ کس آنجا نیست.
بلند شدم و آمدم نقشه را دقت کردم. تعجب کردم، اصلاً به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم.
📗 امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شهدا ؛ ص 50 ؛ خاطره آقای شفیعی
#نماز_شهیدان #نماز_مستحبی #داستان_نماز
🍓مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز🍓
﷽؛ 🍎 هم نماز، هم سلامتی 🍎
🌹 در ابتدای اسارت، تصور می کردیم در اسارت هم باید با بعثی ها جنگید و به دستور های آنها گردن ننهاد. به همین دلیل هماره با هم درگیر بودیم و هر از چند گاهی چندین نفر از ما مجروح و حتی زخمی می شدند و این موضوع، موجب صدمه دیدن بچه ها و تضعیف روحیه آن ها می شد.
🌹 در اولین دیدارمان با حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا ابوترابی در موصل ۳ موضوع را با ایشان مطرح کردیم و چاره مشکل را جویا شدیم.
ایشان با استناد به حدیث «رفع» که یکی از موارد آن اضطرار می باشد، فرمود: در زمانی که انسان مسلمان، در اضطرار است، برخی از تکالیف از گردن او برداشته می شود و چون ما باید خود را در اسارت حفظ کنیم، پس لازم است رفتارمان را در موارد برخی از تکالیف تعدیل کنیم، مثلاً به جای نماز جماعت، نماز اول وقت بخوانیم،
🌹 اما اگر عراقی ها به ما گفتند اصلاً نماز نخوانید باید در برابر آنها ایستادگی کنیم. با اجرای این رهنمود حاج آقا ابوترابی، توانستیم هم، نماز هایمان را بخوانیم و هم سلامت بچه ها را حفظ کنیم.
📚 کتاب تسبیح ابوترابی ؛ حسن شکیب زاده ؛ ص 78 ؛ خاطره آقای عظیم نوایی
#نماز_شهیدان #داستان_نماز
🍒مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز🍒
﷽؛ 🍎 ناراحتی از قضا شدن نماز زیر دست 🍎
💠 شهید علی عبّاسی به عنوان مسئول آموزش، نیروها را جهت رزم شبانه برده بود و من بی سیم چی بودم. بعد از 10 روز که رزم شبانه را انجام دادیم نزدیک اذان صبح برگشتیم.
💠 ایشان به نیروها گفت: نماز صبح را بخوانید، بعد استراحت کنید، دیگر به شما کاری نداریم. یکی از نیروها که خیلی خسته شده بود خوابید و نمازش قضا شد.
💠 عبّاسی خیلی ناراحت شد و به او گفت: این رزم و این راهی که آمدی فقط بخاطر نماز آمدی، اگر قرار باشد شما در رزم یا در شب عملیّات نمازت را نخوانی تمام اینها بی فایده است. شما برای کی جنگ می کنی؟ امام حسین (علیه السلام) برای نمازش جنگید.
📒 اطلاعات دریافتی از كنگره سرداران و 32000 شهيد استانهای خراسان، شهید علی عباسی عنبرکی
#نماز_شهیدان #داستان_نماز #نماز_قضا
🍒مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز🍒
﷽؛ 🍃 نماز قضا نشود 🍃
💜 تابستان سال ۶۰ مرا از اردوگاه موصل شماره ی یک به بغداد بردند. در آن جا با افسران شایسته و لایقی مانند سرهنگ مدارایی و سرهنگ وطن پرست و تعدادی دیگر، هم سلول شدیم. آن ها در عملیات رمضان اسیر شده بودند.
💙 در کنار این افسرها نوجوان دوازده ساله ای به نام علی رضا احمدی را دیدم. او را از پدرش ( که اسیر بود ) جدا کرده و برای تبلیغات به بغداد آورده بودند.
دو سه روز اولی که در آن سلول بودیم، این عزیزان کمتر با من صحبت می کردند؛ ولی بعد که مرا شناختند، با هم مأنوس شدیم.
💚 سه روز علی رضا برای نماز صبح بلند نشد؛ روز سوم به من گفت: «حاج آقا! من قبلاً برای نماز صبح بیدار می شدم، لطفاً مرا بیدار کنید!»
علی رضا حتی برای یک مرتبه هم از من نپرسید که بابای من کجاست و سرنوشت من چه می شود، تا چه برسد به این که گریه کند. او به فکر نمازش بود که قضا نشود؛ در حالی که هنوز بالغ نشده بود.
📒 قصه ی نماز آزادگان، ص 209، خاطره ی شهید سید علی اکبر ابوترابی
#نماز_شهیدان #داستان_نماز #نماز_قضا
🍒مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز🍒
﷽؛ 💛 نماز قضای پدر 💛
🍁 پدرم سکته کرده بود. من تماس گرفتم که دادش بیا حال پدر خوب نیست. ایشان گفت: خوب برادر جان شما که هستی رسم و رسومات و کارها را بهتر از من می دانی مرگ حق است همه باید بمیریم. هر چند روز چند نفر شهید می شوند من نمی توانم بچه ها را تنها بگذارم عملیات در پیش است من بعداً می آیم.
🍁 دوازده روز بعد از فوت پدرم آمد. گفتم: چرا نیامدی؟ بابا چشم به راهت بود. گفت: برادر جان شوینداین درست است ولی در جبهه افراد زیادی چشمشان به من بود. بعد از اینکه ایشان چند روزی در مشهد بود به جبهه برگشت. چون برادر بزرگتر بود بنابراین نماز و روزه پدر هم به گردن پسر بزرگ است.
🍁 وقتی به جبهه بر می گردد، می گوید: می خواهم برای پدرم نماز بخوانم. این طور که می گویند تمام تیپ تحت امر شهید حتی تیپ امام جعفر صادق (علیه السلام) و تیپ امام موسی کاظم (علیه السلام) نیز آمدند و به او احترام گذاشتند و نماز یکسال پدرش را در یک روز به جای آوردند.
📚 اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23 هزار شهید استانهای خراسان، شهید عبدالحسین برونسی
#نماز_شهیدان #داستان_نماز #نماز_قضا
🍒مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز🍒
🌹 ﷽؛
🌸 خاطرهای تکان دهنده از جنش تکلیف دختر ۹ ساله 🌸
🍃 در سال 1362 قرار شد برای ما، در مدرسه جشن تکلیف بگیرند. مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچهها داشت و تنها معلمي بود كه سر وقت در مدرسه با بچهها نماز مي خواند، به کلاس ما آمد و گفت: «بچهها برای دوشنبهي هفتهي آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكليف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.»
🍃 من همان جا غصهدار شدم چون در خانه ما به اين چيزها بها داده نميشد و خبري از نماز نبود.
🍃 روزهای بعد، بچهها یکییکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه ميآوردند.
مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاورده ای؟» من گریهکنان از دفتر بیرون آمدم.
🍃 فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادر نماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.»
ولی من میدانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست.
🍃 بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوشکلامی برای ما سخنرانی کرد و گفت: «بچهها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خداي خود هر چه بخواهید خداي مهربان به شما میدهد.
آن روز خیلی به ما خوش گذشت.
🍃 به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجادهام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهي به سجاده كرد و با حالتي خاص اصلاً به من توجهی نکرد.
🍃 من كه تازه به سن تكليف رسيده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گيرم كه اينگونه نشد.
اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را ديد، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشهای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟!
🍃 بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد.
🍃 اذان صبح از حسینیهای که نزدیک خانه ما بود به گوش میرسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریهام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد.
🍃 پدر و مادرم هر دو مرا صدا میکردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کردهاند، با نگراني پرسيدم: چه شده؟! كه يكدفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیدهایم.!
🍃 خواب ديديم ما را به طرف پرتگاه جهنم میبرند، میگفتند شما در دنیا نماز نخواندهاید و هيچ عمل خيري نداريد و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانيت سؤال ميكردند و ما هم گریه میکردیم، جیغ میزدیم و هر چه تلاش میکردیم فایدهای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم.
🍃 خیلی وحشت كرده بوديم. ناگهان صدایی به گوشمان رسيد كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه داريد، دیشب در خانهی اینها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.»
🍃 آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزههای خود را بجا آوردند و در يك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آنها را مورد عنايت قرار داد.
این روند ادامه داشت، تا در سال 74 هر دو به مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند.
🍃 اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را میگذراند.
🍃 وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهار محال و بختیاری پیدا کردم، دیدم پارچهای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفتهاند.
🍃 یک هفتهای میشد که به رحمت خدا رفته بود. خدا او را که باعث انقلابی زیبا در زندگی ما شد بیامرزد.
🍃 حال من ماندهام و سجاده آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. حالا من به تأسي از آن مدير نمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم كلاس سوم ابتدايي هستم و در جشن تكليف دانش آموزان، ياد مدير متعهد خود را گرامي ميدارم و هر سال که میگذرد برکت را به واسطهی نماز اول وقت در زندگی خود احساس میکنم.
خواهر کوچک شما ـ التماس دعا
📚 کتاب پر پرواز ص 122
#داستان_نماز
❇ این خاطره طولانی ولی زیبا را از دست ندهید ❇
#منبرک
#کوتاه
#نماز
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
هدایت شده از مرکز تخصصی نماز
﷽ ☀️ بالاترین وزنه!! ☀️
🌸 از #حسین_رضا_زاده پرسیدند: بالاترین وزنه چند کیلو است که اگر یک نفر آن را زد می توان به پهلوان گفت؟!!
🌸 آقای رضازاده در جواب گفت:
بالاترین وزنه یه پتوی ۴۰۰ یا ۵۰۰ گرمی است که صبح باید بلند کنیم تا #نماز_صبح یا #نماز_شب رو بخونیم،
هر کس بتواند این وزنه را بلند کند پهلوان است.
📚 زیر باران، آیتی و محمودی، نکته ۱۶
#داستان_نماز
🍬مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز🍬