eitaa logo
کانال نور ولایت
252 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
9.6هزار ویدیو
1.1هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 مرا نشناخت ! 💠 یک روز پسرم را که دو ساله بود ، به آوردند. یکی از سربازان دوان دوان آمد و گفت: پسر شما را آورده اند . به درِ زندان نگاه انداختم ، دیدم یکی از افسران مصطفی را بغل گرفته و به سوی من می آید. مصطفی را گرفتم و بوسیدم . کودک ، به علت این که مدتی طولانی از او دور بودم ، مرا نشناخت . لذا با چهره ای گرفته و اخم کرده و حیرت زده به من می نگریست سپس زد زیر گریه به شدت می گریست نتوانستم او را آرام کنند لذا او را دوباره به افسر دادم تا به همسرم و بقیه - که اجازه دیدار با من را نداشتند - بازگرداند . این امر به قدری مرا ساخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دل آزرده بودم . 📚 ص 151
🚨 به حضرت زهرا سلام الله علیها 🔘 حجت الاسلام علی صادقی کاشمری: 💠در سال ۱۳۵۰ هجری شمسی ، که قضیه جشن های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی پیش آمد. ندای ره از نجف اشرف باعث حرکت هایی در حوزه علمیه مشهد گردید و با اطلاع از اینکه همه ی این تحریک ها ، به محوریت چند نفر انجام می پذیرد که در رأس آنها حضرت است ، ایشان را دستگیر و روانه کرد. بنده نیز به همین دلیل در زندان بودم. فردای آن روز معظم له که در مجاور من بود ، بر اثر که در زندانبانان گذاشته بود ، موفق شد از سلول بیرون بیاید . ایشان وقتی مرا با آن وضع رقت بار دید ، فرمودند: دیشب تو بودی که ناله میکردی؟ پاسخ دادم: بله و ادامه دادم : با همین وضع مجبور شدم نماز صبح را برای اینکه قضا نشود ، به جا آورم ، آیا نمازم صحیح است؟ آقا فرمودند: بهترین نمازی که شاید در عمرت موفق به خواندن آن شدی همین دو رکعت بوده است ، دیشب که ناله های تو را به این نحو می‌شنیدم با خود می گفتم این شخص کیست؟ یک لحظه در دلم به جده ام سلام الله علیها متوسل شدم که صاحب این ناله هر که هست از شکنجه خلاصی یابد . این سخن آن چنان در من تاثیر گذاشت که دردهای ناشی از را به فراموشی سپردم . 📚 سلاله الابرار - بهاء الدین قهرمانی نژاد - ص ۱۰۲ 📚 حدیث آفتاب - مرتضی یقینی پور - ص۳۱۲