۲۵ آذر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
ایثار و از خودگذشتگی مادر 🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
۲۵ آذر ۱۴۰۳
سلام و عرض ادب و احترام 🌷
خاطرات اسارت 💐
قسمت ۲ 🥀
موضوع : ۱۷ روز زندان انفرادی🌾
.......ادامه از قبل
ظهر طبق روال که سوت آمار را زدند، ضابط ( ستوانیار)خلیل همراه سربازها بود. کمی خیالم راحت شد که اگر ضابط احمد بود شاید میآمد سراغ من و بخواد زهر چشمی بگیره..ولی الحَمْدُلله اون دیگه فعلا امروز نیست . توی همین فکر ها بودم که آمار گیری اتاق ما تمام شد. یک لحظه ضابط خلیل برگشت و اشاره به من کرد و گفت بلند شو.. السجین (سجین یعنی زندان)
منو میگی بیشتر تعجب کردم تا اینکه ترس و خوفی داشته باشم..چون ضابط خلیل که زمان بحث ما در آنجا نبود چطور منو شناخته و رصد کرده و الان به زندان فرستاد...!!!😳
ضابط خلیل در ظاهر برخلاف ضابط احمد، فردی آرام و با کلاس خودش را جلوه میداد ولی فوق العاده خبیث تر و موذی تر بود. ضابط احمد را به هارت و پورت و تکبرش میشناختند و خیلی موذیانه عمل نمیکرد ولی ضابط خلیل اینطور نبود آب زیرکاه بود و به قول بچه ها با پنبه سر می برید. او در ظاهر و در حضور خودش اجازه نمیداد کسی را کتک بزنند. ولی در زندان خودش بعضی روزها که همراه سربازها می آمد، می ایستاد و میگفت کتک بزنند...😢
یکی از سربازها، یقه من را گرفت از صف آمار کشید بیرون و هل داد به سمت زندان . هرچقدر اصرار کردم برم وسایل شخصیم را بردارم و بیام، قبول نکردند.😔
داخل زندان هم چهار سلول جداگانه که یکی از آنها بعنوان دستشویی و حمام استفاده میشد. سلول های تاریک و سرد و بیشتر اوقات هم روی کف و دیوار سیمانی آن آب می پاشیدند که سرد تر و نمناک تر باشد.
به سرباز یه جوری حالی کردم که موقع نهاره، نهار از آسایشگاه برام نمیارید؟😅
با خشم و غضب گفت: ماکو طعام... ماکو مای... (یعنی غذا نیست ، آب نیست ..!!). گفتم پس اجازه بده برم وضو بگیرم و دستشویی برم...، بازم با همان حالت قبلی گفت...،ممنوع... کل شی ممنوع...!!
منو با یه لگد هل داد داخل سلول دوم که کنار دستشویی بود و درب آهنی را بست. داخل سلول دو تا پتو و یک لگن بود و بس...خیلی هم سرد بود.
به لطف خدا آن روز و شب را به صبح رساندم. هنگام آمار صبح طبق معمول پس از شمارش همه آسايشگاه ها می آمدند سراغ زندان...، دو سه نفری که معمولا خبیث تر و عشق کتک زدن داشتن برای زهر چشم گرفتن و خود شیرینی پیش افسر بعثی شون می آمدند داخل..
ادامه دارد ..🌹
راوی : ابوالقاسم تختی🌻
برگرفته از کانال ناگفته هایی از اسارت🌸
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
۲۶ آذر ۱۴۰۳
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
عکس یادگاری اسارت 💐
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
۲۶ آذر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 رهبر معظم انقلاب، در دیدار دستاندرکاران برگزاری کنگره بزرگداشت شهدای استان اصفهان:
▫️بنده آن کسانی را که برای احیای یاد مجاهدان و شهدا کار میکنند، مجاهدان فیسبیلاللّه میدانم؛ یعنی خود این، یک جهاد فیسبیلاللّه است.
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
۲۶ آذر ۱۴۰۳
شاهرخ حر انقلاب 9.mp3
21.23M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
زندگی نامه و خاطرات 🌻
قسمت ۹ 🌷
حُر انقلاب 💐
شهید شاهرخ ضرغام 🌾
سردار بی نام و نشان 🌺
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
۲۶ آذر ۱۴۰۳
چه زیبا خواند آهنگران : 🌷
رفیقانم دعا کردند و رفتند 💐
مرا زخمی رها کردند و رفتند🌻
رها کردند در زندان بمانم🌸
دعا کردند سرگردان بمانم🥀
.
رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا و اشک های برادری در فراق و شهادت رفیقش ...
آری ،خون دلها خورده ایم 🥀
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
۲۶ آذر ۱۴۰۳
سلام و عرض ادب و احترام 💐
خاطرات اسارت 🌾
قسمت ۳🌷
موضوع : ۱۷ روز زندان انفرادی🌸
یکی از روزهایی که خود ضابط خلیل هم همراه سربازها داخل زندان آمده بود پرسیدم، سیدی، کم ایام آنی بالسجین؟ (یعنی، قربان چند روز من باید در زندان باشم..)، با انگشتان دست نشان داد و گفت: انت خمسه العش ایام..(یعنی تو پانزده روز...) 😖
هر روز صبح چند کابل و چند لگد و سیلی و فحش و ناسزا... روال عادیش بود. 😢
خدا به یکی از سربازها به اسم کاظم خیر بدهد. هر زمانی که شیفتش بود بقیه سربازها را بیرون میکرد و وانمود میکرد که داره کتک کاری میکنه، با کابل به در و دیوار و ستون زندان میزد و خودش سر و صدا در می آورد و به در و دیوار ناسزا میگفت به من هم میگفت سر و صدا کن و به روی من میخندید... 😊
بهترین روزهای من در آن مدتی که در زندان بودم زمانی بود که شیفت کاظم بود. بعضی وقتها که خودش تنها بود اصلا برای آمار در را باز نمیکرد و می آمد پشت در و من را صدا میزد: "ابوالقاسم احمد..." (خطاب عراقی ها با اسم، اسم پدر، پدر بزرگ بعدش اسم فامیل بود، بعضی وقتها هم خلاصه فقط اسم و اسم پدر را خطاب میکردند)
من هم بلند جواب میدادم، نعم سید کاظم..😩
ظهر ها هم میگفت غذای حسابی از آشپزخانه برام بیارند ، بیشتر از سهم یک نفر در آسايشگاه میشد.البته فایده ای نداشت، از ترس اینکه شب دستشوییم بگیره معمولا غذا اضافه می آمد. در حد بخور و نمیر استفاده میکردم
پنج یا شش روزی از زندانی شدنم میگذشت. این چند روزه کسی دیگری را به زندان نیاوردند. هم جای خوشحالی داشت و هم برای من جای دلتنگی..😔.
خوشحالی از اینکه با سختی ها و شکنجه های مضاعف زندان عزیزی دیگر از اسرا مواجهه نخواهند شد و دلتنگی از بابت تنهایی خودم و نداشتن هم صحبتی در آن ایام سخت و دیر گذر زندان... 😔
در طول 24 ساعت، بجز یک یا شاید دو ساعت از روشنایی خارج از سلول انفرادی (در محوطه زندان) بهره مند نمیشدم. آن یکی دوساعت هم فاصله بین آمار صبحگاهی و صبحانه بود. بعد از همه آسايشگاه ها صبحانه برای زندان می آوردند و این باعث میشد زمان تنفس من هم خارج سلول کمی بیشتر باشد.
ادامه دارد ..🌹
راوی : ابوالقاسم تختی 🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌺
۲۷ آذر ۱۴۰۳
85.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داداش عزیزم
شما از همان ابتدا
قهرمان من بودی،
و حقیقت این است که من
همیشه میخواستم
مثل شما باشم.
تو دوستی بودی که پروردگار عزیزم
به من داده بود،
برادر شهیدم
تو دوستی بودی که صبر و استقامت، مردم داری، خدمت بدون منت را من یاد دادی
حالا باید با فراقت چگونه سر کنم ؟
🌷 «شهادتت مبارک داداش عزیزم»🌷
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
۲۷ آذر ۱۴۰۳
🍂 تمام سختیهای جنگ یکطرف ؛
اینکه رفیقت جلو چشمت شهید میشد
و نمیتونستی بخاطرِ شرایط پیکرش رو
به عقب بیاری یک طرف دیگه...
سخت بود دل کندن...
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
۲۷ آذر ۱۴۰۳
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
عکس یادگاری اسارت 🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
۲۷ آذر ۱۴۰۳
شاهرخ حر انقلاب 10.mp3
22.9M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات و زندگی نامه 🌻
قسمت ۱۰ 🌸
حُر انقلاب 🌺
شهید شاهرخ ضرغام 🥀
سردار بی نام و نشان 🌼
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
۲۷ آذر ۱۴۰۳