فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
تنها روزهای باورنکردنی🥴🌺
چه زود گذشت یادش بخیر🙃🌸
۳۳سال پیش🧐🥀
کانال خاطرات اسیر مفقودالاثر تکریت ۱۱
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
شاهرخ حر انقلاب 4.mp3
24.72M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
زندگی نامه و خاطرات 🌻
حُر انقلاب 🌸
قسمت ۴ 🌷
شهید شاهرخ ضرغام 💐
سردار بی نام و نشان 🌺
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌺
خاطرات اسارت 💐
موضوع : حرس خمینی 🌷
بعد از اینکه اسیر شدم، در هر مقر و پایگاهی که من را میبردند، عراقیها سوال میکردند، "انت حرس خمینی" و من هم در جواب، می گفتم بله.
آنها هم با پوتین و قنداق اسلحه به جانم می افتادند.
هر جا سوال می کردند، از طرف من همان جواب قبلی و باز هم کتک و شکنجه!!
یک جا دستها و پاهای مرا از پشت بستند و دو روز تمام به همین حالت نگه داشتند.
روز سوم یک سرباز عراقی که به زبان فارسی مسلط بود از من سوال کرد، پاسدار هستی؟ گفتم نه.
گفت پس چرا دو روزه هرچه از تو سوال میکنند جواب مثبت میدی؟
اینجا بود که من تازه معنای "انت حرس خمینی" یعنی "تو پاسداری؟" را متوجه شدم البته خیلی به قیمت گران 😁
معزالدین اصغری 🌹
برگرفته از کانال ناگفته های اسارت🌻
لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..🌸
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
عکس یادگاری 🌸
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
“پنجشنبه”
برای ما یک روز است
ولی برای آنها یک قرار است
دل شان را به قرارِ پنجشنبهها
خوش کرده اند...!🌹
پنجشنبه های دلتنگی 🌻
یاد شهدا با ذکر صلوات 🌸
کانال خاطرات اسیر مفقودالاثر🌺
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
مستند کوتاهی به یاد شهیدلشکری🌻
امروز سالروز آزادی اسرای جنگ تحمیلی است. در میان اسرا داستان سرلشکر آزاده شهید لشکری از همه شنیدنیتر است. این شهید خلبان چند ماه قبل از شروع جنگ تحمیلی اسیر شد. سالها بدون اطلاع صلیب سرخ در زندان انفرادی عراق بود. سال ۷۷ هشت سال بعد از همه اسرا آزاد شد و ده سال بعد به شهادت رسید. خودش درباره زندگیاش میگوید: وقتی اسیر شدم فرزندم دندان نداشت، ولی وقتی آزاد شدم، دانشجوی داندانپزشکی بود.🌹
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
شاهرخ حر انقلاب 5.mp3
27.4M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
زندگی نامه 🌻
حُر انقلاب 🌸
قسمت ۵ 💐
شهید شاهرخ ضرغام 🌾
سردار بی نام و نشان 🌸
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🥀
خاطرات اسارت 🌺
موضوع : پناهندگی به منافقین🌻
خدا رحمت کنه بهروز طاهر خانی را..
یک روز از بلندگوی اردوگاه اسم بهروز را خوندند و او بدو رفت طرف مَقر.(دفتر )
بعد از ده دقیقه برگشت، پرسیدم چه کارت داشتند ؟؟؟ گفت یکی از همسایه های ما آمده و به منافقین پیوسته و نامه نوشته و از من خواسته که به منافقین بپیوندم. ملازم کریم(افسر عراقی) نامه را برایم خواند وگفت نیم ساعت وقت میدهم تا فکر کنی وجواب بدهی حالا میخوام باشما مشورت کنم که جواب ملازم کریم را چه بدهم نظر شما چیه؟
گفتم اگه دوباره صدات کرد بگو من دلم برای خانواده ام تنگ شده و از غربت خسته شدم میخواهم به ایران بر گردم.
گفت اگر قانع نشد چه بگویم؟
گفتم تحمل کتک خوردن داری گفت البته که دارم گفتم اگر با این حرفها کوتاه نیامد بگو من یک تار موی سفید ّبابام را به کل کشورهای عربی نمی دهم با این حرف شاید کتک بخوری ولی ملازم از شما نا امید خواهد شد.
ماهنوز مشغول صحبت بودیم که دوباره از بلند گو صدایش کردند. رفت ولی خیلی زود برگشت پرسیدم چه شد گفت هیچی، آخری را اول گفتم ؛پرسیدم یعنی چی گفت وقتی وارد اتاق شدم ملازم گفت، ها بهروز فکرهاتو کردی میری پیش دوستت وبه مجاهدین (منافقین) ملحق میشی یانه؟
گفتم بلی فکر کردم باید بگویم که من نمیروم و می خواهم به ایران بر گردم. من یک تار موی سفید پدرم را به همه کشورهای عربی نمیدهم.. ملازم وقتی این حرف را شنید درحالی که از غیظ داشت منفجر میشد ازپشت میزش بلند شد و دنبالم کرد و گفت حالا آنقدر خاک به سر کشور های عربی شده است که تو قشمر (مسخره ) با یک تار موی پدرت عوض نمی کنی!
من هم پا به فرار گذاشتم و از مَقر (دفتر )زدم بیرون بدون این که یک سیلی بخورم.
😄😄
نثار روحش الفاتحه مع الصلوات🌹
راوی : علی علیدوست (قزوینی)🌸
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌼
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
عکس یادگاری اسارت 🌼
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
🍂 باری اگر حال مرا
خواسته باشید
ملالی نیست!
اینجا با "شهدا" همنشینم ...
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
شاهرخ حر انقلاب 6.mp3
22.85M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
زندگی نامه و خاطرات 🌻
حُر انقلاب 🌸
شهید شاهرخ ضرغام 🌼
قسمت ۶ 🌺
سردار بی نام و نشان 🥀
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌸
موضوع : تبادل اُسرا 🌼
روز آخر اسارت، یک نماینده از صلیب سرخ و یک سرگرد عراقی با همراهانشون از روی لیست، تک تک بچه ها را صدا میزدند و سوال میکردند، "میخوای پناهنده بشی یا بروی ایران"؟.
نوبت من که شد، نماینده صلیب سوال کرد میخوای بری ایران یا پناهنده بشی، گفتم سیدی میخوام پناهنده بشم.
(آن زمان عراق بتازگی کشور کویت را اشغال کرده بود). گروهبانهای عراقی جاسم و فاروق خوشحال شدند، گفتن کدام کشور میخوای بری؟
من هم به #انگلیسی و #عربی گفتم کشور کویت!😂
جاسم چنان دادی زد گفت قشمر ( مسخره ) "کویت صار محافظه سته عش عراق"
یعنی کویت استان شانزدهم عراق شده!!
بعد متوجه شد مسخره کردم گفت "یا الله عیسی روح ایران"
من هم خندیدم گفتم فامن الله
راوی : عیسی سرداری 🌹
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
عکس یادگاری دوران اسارت🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
گذراندن اوقات فراغت در جبهه با ورزش...🌻
فوتبال در زمین خاکی⚽️
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
شاهرخ حر انقلاب 7.mp3
21.9M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
زندگی نامه و خاطرات 🌻
حُر انقلاب 🌺
شهید شاهرخ ضرغام 🌸
قسمت ۷ 🥀
سردار بی نام و نشان 🌷
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 💐
خاطرات اسارت 🌸
قسمت ۲ 🌹
موضوع : ۱۷ روز زندان انفرادی🌺
در سال ۶۲ ، برای اولین بار تلویزیون برای چند آسايشگاه آورده بودند و مجبور میکردند که باید همیشه روشن باشه و همه نگاه کنند...معمولا روی شبکه های مبتذل مصری و عراقی هم اصرار داشتند که باشه و بچه ها نگاه کنن... 🥴
عبدالسلام از بچه های آبادان مسول آسايشگاه ما بود. برای آسايشگاه ما هم تلویزیون آوردند، استقبال زیادی نشد و اکثریت نگاه نمیکردند. تعداد معدودی هم بودند که تمایل به تماشا کردن تلویزیون داشتند ولی به احترام بقیه واکنشی نشان نمیدادند. لذا تلویزیون اکثر اوقات خاموش بود 🙃 نگهبان عراقی می آمد خودش روشن میکرد .
عراقی ها بعد از اینکه متوجه شدند که اوضاع از چه قراره، آسايشگاه را زندان کردند و تهدیدات فراوان که اگر تلویزیون را بازهم خاموش کنید و نگاه نکنید فلان میکنیم و بَهمان میکنیم..
چند روزی از زندانی شدن آسايشگاه گذشت، یک روز قبل از ظهر ضابط ( ستوانیار)احمد مسئول اردوگاه به اتفاق اکیپی از سربازها وارد آسایشگاه شد. همه به حالت آمارگیری به ردیف ۵ نفره پشت سر هم به حالت چمباتمه نشستیم.
ضابط احمد ، با آن شکم گنده و قد کوتاه و چشمان ریز و شخصیت متکبرانه و چوب دستی افسری، موقعی که حرف هم میزد یک عالمه تف به بیرون پرتاب میکرد...
بعد از ورود به آسایشگاه و پس از توپ و تشرهای رایج خودش با همان ژست های موصوف گفت : آنهایی که تلویزیون نگاه میکنند بروند آن طرف به صف شوند. چند نفری بلند شدند و رفتند.
متوجه شد خیلی ضایع شده و اکثر بچه ها سرجاشون نشسته اند.😜..من هم ردیف های اول نشسته بودم
آمد جلوی من ایستاد با چوب دستیش زد رو سرم و گفت تو هم تلویزیون نگاه نمیکنی؟
عبدالسلام ترجمه کرد ، بلافاصله جواب دادم که بهش بگو اگر میخواستم تلویزیون نگاه کنم که اینجا نمی نشستم میرفتم آن طرف...
ضابط احمد که بدجوری کِنف شده بود ضربه محکمی با چوبش به سرم زد و چند فحش هم نثارم کرد...
بعد شروع کرد به سخنرانی و شستشوی مغزی به اصطلاح... ، صحبت ها هم معمولا تکراری بود!
خمینی به شما اهمیت نمیده و شما را به بهانه و عده بهشت به جنگ فرستادند و حرس خمینی ها ( پاسدارها )خودشان جبهه نمیاند و شما بسیجی ها و سربازها را روانه خط مقدم میکنند" و از این حرفها..
یکی دو بار دست بلند کردم که صحبتی دارم، توجهی نمیکرد ولی مشخص بود با بغض و کینه نگاهم میکنه و داره من را به خاطرش میسپاره . یک گروهبان مو قرمز بود اسمش نجیب بود که اون هم نسبتا خبیث بود.
به ضابط احمد گفت، سیدی ببین این چی میگه؟ اشاره به من کرد و گفت بلند شو ببینم چی میگی؟ ☹️
گفتم اینکه میگی خمینی به ما اسرا توجه نمیکنه و به فکر ما نیست را از کجا متوجه شدید و بر چه اساسی میگی؟ مِن و مِن کرد و گفت همه میدانند و از BBC..
گفتم اینکه میگی فرماندهانتون شما را دم مرز رها میکنند و خودشان نمیان را نمیتوانم قبول کنم
چون افرادی فرمانده گروهان و گردان بودند که در کنار خودم کشته شدند... اینو که عبدالسلام ترجمه کرد
مثل برق پرید هوا و چند فحش رکیک داد و چند لگد نثارم کرد و همه بیرون رفتند.🥴
چند روزی از زندان شدن کل آسایشگاه گذشته بود و چیزی عایدشون نشده بود و با این جلسه شتشوی مغزی هم دست از پا دراز تر رفتند ولی بالاخره آسایشگاه را هم آزاد کردند..🌹
ادامه دارد .....🌻
راوی : ابوالقاسم تختی 🌸
برگرفته از کانال ناگفته هایی از اسارت🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
عکس یادگاری اسارت 🌼
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
کمک دانش آموزان مقطع ابتدایی به جبهه های جنگ 🌼
یکی ۱۲ ریال کمک کرده 🌹
یکی ۷ تومان کمک کرده 🌸
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
ایثار و از خودگذشتگی مادر 🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌷
خاطرات اسارت 💐
قسمت ۲ 🥀
موضوع : ۱۷ روز زندان انفرادی🌾
.......ادامه از قبل
ظهر طبق روال که سوت آمار را زدند، ضابط ( ستوانیار)خلیل همراه سربازها بود. کمی خیالم راحت شد که اگر ضابط احمد بود شاید میآمد سراغ من و بخواد زهر چشمی بگیره..ولی الحَمْدُلله اون دیگه فعلا امروز نیست . توی همین فکر ها بودم که آمار گیری اتاق ما تمام شد. یک لحظه ضابط خلیل برگشت و اشاره به من کرد و گفت بلند شو.. السجین (سجین یعنی زندان)
منو میگی بیشتر تعجب کردم تا اینکه ترس و خوفی داشته باشم..چون ضابط خلیل که زمان بحث ما در آنجا نبود چطور منو شناخته و رصد کرده و الان به زندان فرستاد...!!!😳
ضابط خلیل در ظاهر برخلاف ضابط احمد، فردی آرام و با کلاس خودش را جلوه میداد ولی فوق العاده خبیث تر و موذی تر بود. ضابط احمد را به هارت و پورت و تکبرش میشناختند و خیلی موذیانه عمل نمیکرد ولی ضابط خلیل اینطور نبود آب زیرکاه بود و به قول بچه ها با پنبه سر می برید. او در ظاهر و در حضور خودش اجازه نمیداد کسی را کتک بزنند. ولی در زندان خودش بعضی روزها که همراه سربازها می آمد، می ایستاد و میگفت کتک بزنند...😢
یکی از سربازها، یقه من را گرفت از صف آمار کشید بیرون و هل داد به سمت زندان . هرچقدر اصرار کردم برم وسایل شخصیم را بردارم و بیام، قبول نکردند.😔
داخل زندان هم چهار سلول جداگانه که یکی از آنها بعنوان دستشویی و حمام استفاده میشد. سلول های تاریک و سرد و بیشتر اوقات هم روی کف و دیوار سیمانی آن آب می پاشیدند که سرد تر و نمناک تر باشد.
به سرباز یه جوری حالی کردم که موقع نهاره، نهار از آسایشگاه برام نمیارید؟😅
با خشم و غضب گفت: ماکو طعام... ماکو مای... (یعنی غذا نیست ، آب نیست ..!!). گفتم پس اجازه بده برم وضو بگیرم و دستشویی برم...، بازم با همان حالت قبلی گفت...،ممنوع... کل شی ممنوع...!!
منو با یه لگد هل داد داخل سلول دوم که کنار دستشویی بود و درب آهنی را بست. داخل سلول دو تا پتو و یک لگن بود و بس...خیلی هم سرد بود.
به لطف خدا آن روز و شب را به صبح رساندم. هنگام آمار صبح طبق معمول پس از شمارش همه آسايشگاه ها می آمدند سراغ زندان...، دو سه نفری که معمولا خبیث تر و عشق کتک زدن داشتن برای زهر چشم گرفتن و خود شیرینی پیش افسر بعثی شون می آمدند داخل..
ادامه دارد ..🌹
راوی : ابوالقاسم تختی🌻
برگرفته از کانال ناگفته هایی از اسارت🌸
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
عکس یادگاری اسارت 💐
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 رهبر معظم انقلاب، در دیدار دستاندرکاران برگزاری کنگره بزرگداشت شهدای استان اصفهان:
▫️بنده آن کسانی را که برای احیای یاد مجاهدان و شهدا کار میکنند، مجاهدان فیسبیلاللّه میدانم؛ یعنی خود این، یک جهاد فیسبیلاللّه است.
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
شاهرخ حر انقلاب 9.mp3
21.23M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
زندگی نامه و خاطرات 🌻
قسمت ۹ 🌷
حُر انقلاب 💐
شهید شاهرخ ضرغام 🌾
سردار بی نام و نشان 🌺
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
چه زیبا خواند آهنگران : 🌷
رفیقانم دعا کردند و رفتند 💐
مرا زخمی رها کردند و رفتند🌻
رها کردند در زندان بمانم🌸
دعا کردند سرگردان بمانم🥀
.
رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا و اشک های برادری در فراق و شهادت رفیقش ...
آری ،خون دلها خورده ایم 🥀
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹