باعرض سلام وادب خدمت تمامی بزرگواران !!!! چنانچه بزرگواران درمورد خاطرات که درکانال بارگذاری میشود نظریا پیشنهادی دارند به بنده در شخصی تذکر دهند ۰۹۱۳۴۳۳۶۵۴۸محمدعلی نوریان🌷🌷🌷🌷
17.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💖عشق بازی یک سبزواری با خداوند جل و جلاله
این کلیپ را چندین بار ببینید و بشنوید، همان طور که رهبرمون چندین بار متنش را خوانده
@nurian_khaterat🌹
11.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و عرض ادب 🌹
معرفی رزمندگان اسلام 🌹
لشگر ۸ نجف اشرف🌹
⭕️ رزمندگان گردان ناصر لشکر8نجف در عملیات نصر5 (بخش دو از سه) @ksn2500
سلام این کلیپ رو ببینید داخلش مرحوم حاج علی شهرآشوب مصاحبه میکنه خودشو نعلبند قاطر معرفی میکنه و یه نعل قاطر دستشه گردان ناصر رو میگه گردان تانک😂😂 البته ظاهرا بچه ها بهش گفتند بگو گردان تانک😂البته
درعملیاتهای کوهستانی چون قاطر جهت حمل آذوقه ومهمات نقش اساسی داشت مجبور بودند قاطرهارو تیمار یا نعل بزنند در شهرستان نجف آباد دو نفر متخصص این کار بودند یکی مرحوم حاج علی شهرآشوب که دراین فیلم مصاحبه میکنه و یکی مرحوم حاج ابوالقاسم کرباسی که خود هم سازنده نعل بود و هم نعلبند بود مرحوم کرباسی خود پدرشهید بود که فرزندش شهیدمهدی کرباسی درعملیات کربلای ۴ شهید شد هردو این بزرگواران مغازه هاشون محله حکیم روبرو مسجد حکیم نجف آباد بود روحشان شاد
@nurian_khaterat🌹
34.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۸ شهریور ماه ۱۳۶۴ -- آغاز مرحله دوم عملیات قادر
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
#خاطره_گویی
🎥 عباس اخضری، رزمنده لشکر ۸ نجف اشرف از ۴ الی ۵ روز محاصره در بین نیروهای عراقی و افراد گروهک کومله می گوید.
#عملیات_قادر ---- تابستان ۱۳۶۴
🔴 #جدال_مرگ_و_زندگی
اخضری، با ذکر جزییات ماجرای # محاصره ، ما را به جایی می برد که گویا خود در آن صحنه ها حاضر هستیم: هر لحظه ممکن است نیروهای خودی، اسیر عراقی ها یا گروهک کومله شده و یا به شهادت برسند.
در آن دشت وسیع که کاملا در محاصره دشمن بود، این عده اندک، علیرغم گرسنگی و تشنگی، تنها با لطف خداوند و مددهای غیبی، توانستند بدون دادن شهید یا اسیر، از مهلکه گریخته و جان خود را نجات دهند.
#توکل
#امید_به_نصرت_الهی
#بسیجیان_از_جان_گذشته
برادر رزمنده عباس اخضری رزمنده بسیجی اهل نجف آباد از گردان قمربنی هاشم به فرماندهی برادر آزاده ولی الله یوسفی که درهمین عملیات به اسارت دشمن درمیآید شهیدمحمدعلی خرمیان که از او نام برده میشود او هم به اتفاق تعدادی ازنیروهایش به مدت ۷ روز درمحاصره دشمن بود که توانستند نجات پیدا کنند شهید خرمیان بعد درعملیات کربلای ۴ در جزیره ام الرصاص به درجه رفیع شهادت رسید روحش شاد
@nurian_khaterat 🌹🌹
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
#نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
سلام و عرض ادب
بزرگواران میتوانند نقطه نظرات خودشون رو در شخصی اطلاع دهند انشاالله استفاده نمائیم🌹۰۹۱۳۴۳۳۶۵۴۸
سلام با عرض ادب 🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
شوخ طبعی رزمندگان🌹
ترکش خمپاره سرگردان😂
یه خاطره از شوخ طبعی رزمندها میخوام براتون بگم 🌹یکی از رفقا (حالا اسمشو نمیارم ) تعریف میکرد یکی از بچه های نجف آباد توی کربلا ۵ ترکش خورده بود توی باسنش (.....) زخمیو خون آلود بود بهش گفتم فلانی چطورشدی ؟?؟ با اون شوخ طبعیش گفت هیچی😂 پسر یه ترکش خمپاره داشت اینجا تاب میخورد سرگردان بود به من گفت من کجا برم😂 منم به شوخی بهش گفتم بیا برو اینجا (......)اون هم حرفم روجدی گرفت،و رفت 😂
راوی محمدعلی نوریان🌹
@nurian_khaterat🌹
📌 لبخند دلنشین شهید زیباروی مقاومت در قبر
همیـشه بشــاش و خنــدهرو بـود. انرژی خاصی در صورتش موج میزد و لبخندی که همیشه همراهش بود، حتی در قبر هم از او جدا نشد.
◇ اهتمام زیادی به نماز و مخصوصاً نماز شب داشت. همیشه سوره واقعه را تلاوت میکرد. از صله رحم بسیار سخن میگفت و به آن عمل میکرد.
◇ همیشه فانی بودن دنیا را به خود و اطرافیان تذکر میداد و میگفت که: «باید از لذتهای این دنیــای فــانی هم فاصله بگیریم.»
@nurian_khaterat🌹
شهید غریب اسارت
قبل از ورود به اردوگاه ما را بازجویی کردند. از اتاق بازجویی فقط صدای ناله می آمد. جوانی بود که با لباس پاسداری اسیر شده بود. او را می زدند و می گفتند: تو پاسدار خمینی هستی!
او را می شناختم. از بچه های لشگر علی ابن ابی طالب علیه السلام بود. هرچه او را زدند هیچ حرفی نزد. حسابی از دست او عصبانی شدند. در آخر فقط یک کلام گفت: کمی آب به من بدهید.
بعثی ها رفتند و ظرفی که فکرمی کردیم آب است، آوردند! به زور محتویات ظرف را در دهان او ریختند. فریادی زد و در پیش چشمان ما جان داد!
بله،جلادانی که وارث شمر و یزید بودند قیر مذاب به جای آب در کامش ریخته بودندواو بالب های تشنه به شهادت رسید!
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
موضوع: اولین مرتبه ای که موشک آرپی جی ۷ شلیک کردم🌹
آقا ما قبل عملیات والفجر۴ گردان ۱۴معصوم بودیم یه روزی از روزها همگی افراد گردان رفتیم کوه پیمای و رزم در کوهستان آخه عملیاتی که در پیش داشتیم والفجر۴ کوهستانی بود. خلاصه کلام اینکه یه جایی دربین مسیر دستور توقف و استراحت دادند یه بنده خدای اومد آموزش عملی آرپی جی ۷ بده خودشو معرفی کرد به نام نعمت الله گردانی این آقا بعدها فرمانده گردان ما شد منم فرمانده گروهانش شدم در خط پدافندی فاو🌹 ( اینجای کارمن کمک آرپی جی زن بودم و آرپی جی زن شهیدسید محمود موسوی بود که توی همین عملیات شهیدشد)🌹ماهم البته چون منطقه کردستان نا امن بود مسلح بودیم به سلاح و مهمات کافی ولازم 🌹 هیچی خلاصه اش اینکه همینجور که آقای گردانی داشت آموزش عملی آر پی جی ۷ رو میداد گفت یه نفر یه موشک به من بده تا نحوه موشک گذاری وشلیک رو هم عملی آموزش بدم من فضول شدم😂 وسریع یه موشک از کوله آرپی جی در آوردم و بهش دادم خواستم بشینم گفت وایسا خودتم شلیک کن😂 حقیقتش من خوشحال شدم اما توی دلم میترسیدم چون تا حالا شلیک نکرده بودم😂 فرمانده گروهان ما آقای مددی مخالفت کرد که من بزنم گفت موشک رو بده خود آرپی جی زن بزنه آقای نوریان کمکی هست 😔😔 اما آقای گردانی گفت نه بزار همین کمکی بزنه من خیلی خوشحال شدم چون فهمیدم خودم باید شلیک کنم😂 آقا قبضه آرپی جی رو داد دست من موشک رو هم داد و گفت این سنگ بزرگ رو میبینی اونجا گفتم بله فاصله سنگ با ما حدود ۳۰۰متر بود گفت بعنوان هدف شلیک کن 🌹😂 خودشم نشست کنارم آقا منم موشک رو روی قبضه جازدم و حالت نشسته هدف گرفتم حالا هم ضربان قلبم گروم گروم میزد😂 یه موقع هم شلیک کردم موشک تقریبا ۱ متری سنگ اصابت کرد و منفجر شد😂 آقا یه وقت من دیدم گوش هام وز وز و جیر جیر میکنه بنگ بنگ شده بودم اما خوشحال بودم که به من اعتماد کردند برا شلیک موشک🌹 بماند که عملیات بعدی که خیبر بود آرپی جی زن شدم ولقب محمد آر پی جی گرفتم 😂😂
راوی محمدعلی نوریان
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
عملیات والفجر ۱۰ ( حلبچه )🌹
راوی : علی شهره مطلق ازکاشان🌹
شب عملیات وافجر ۱۰ وقتی سوار قایق شدیم که وارد خاک عراق شده و کنار رود خانه تقریبا رو بروی قلعه بالامبو پیاده شده وهمراه گردان بسوی مواضعمون حرکت کنیم
قایق ران ما حدود ۱۵ نفر رو اشتباها حدود ۳۰۰ متر جلوتر از بقیه پیاده کرد
حالا همه مات ومبهوت دنبال بقیه برادرانی که زود تر از ما حرکت کرده بودن میگشتیم فرمانده گروهان اقای اصغر عرفان و اقایی معاون با بیسیم داشتند بررسی میکردن ومشغول بودند که مارو به بقیه گردان ملحق کنن
در این حال وهوا من حواسم به طرف انتهای رود خانه درسمت عراق بود که دیدم یه قایق اروم اروم سمت ما میاد ازطرف عراق من یقین کردم که گشت شناسایی عراقیه چون از سمت اونا داره میاد
بچه ها همه نشسته بودند دور هم باهم اروم صحبت میکردند
من قایق روداشتم میدیدم که ازتقریبا فاصله ۲۰۰ متری داره میاد اون طرف رود خانه کم کم متوجه شدم سر خر رو ( سر قایق) کج کرد اریپ داره میاد سمت مو
یه موشک ارپی جی اماده کردم توی قبضه فرو کرده سمت اونا اماده شلیک چخ ماق کشیده دست روی ماشه
اما ازاونجایی که قرار نبود تا موقع درگیری شلیکی صورت بگیره نزدم
خلاصه تا ۱۰ ،۱۵ متری رسیدند گفتم هر موقع اتش تیر بار یا دوشکا ش روشن بشه منم شلیک خواهم کرد
یه دفه اقای عرفان اومد بالا سرم زد روی شونم گف چکار میکنی گفتم گشتی عراقیه
گفت ن بابا حاج امده نزنی
بلند شدم سری موشک رو در اوردم گذاشتم داخل کوله آرپی جی ام
که قایق پهلو گرفت دیدم خدا حاج امد کاظمی وعابدی وچند نفر مسئولین لشگر نجف پیاده شدند
خدا رحمت کنه حاج احمد سریع مارو هدایت کرد سمت بقیه نیروها
البته بعد از حال واحوال وخوش وبش
میگفت اخویا اینجا چیکار میکنید بلند شید سریع برگردید همه گردان منتظرتوند
خیلی خدا رحم کرد اون شب بعدا از اقای عرفان پرسیدم اینها ازکجا میومدن
گفت دیروز برای شناسایی رفتن توی حلبچه که ببینن یه موقع عملیات لو نرفته باشه کمین نخوریم وحالا قبل از شروع عملیات داشتن بر میگشتند
@nurian_khaterat🌹
اگه اون شب قایق رو زده بودم الان خدمت شما حرافی نمیکردم
یاباید میرفتم عراق پناهنده میشدم😂 یا اعدامم میکردن😂
شوخی نبود باشلیک من لشگر نجف بی صاحب میشد😂
بازم خدا روشکر هنوز یادش میفتم تنم میلرزه
این خاطره قابل توجه اونایی که خیلی ازهمه عزیزان عذر میخام زر زر ( حرف مفت میزنند) میکنند که فرمانده های سپاه وبسیج بچه های مردم رو به کشتن میدند
بازم عذر خاهی میکنم ازهمه سروران عزیز رزمنده
سلام و عرض ادب🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
قسمت اول🌹
موضوع: عملیات موفق والفجر ۴ در محور لشگر ۸ نجف اشرف
آقای که شما باشید یادم میاد بعدازظهری که قراربود شبش عملیات شروع بشه گردان ما قمربنی هاشم به فرماندهی سردار رشید اسلام شهید رضا نورمحمدی . از مقر عملیاتی خود حرکت کرد به خط مرزی و نقطه حرکت.. دم دمای غروب رسیدیم اونجا استراحت کردیم به نظرم میاد حدود ۲ الی ۳ ساعتی شد که سلاح و مهمات خودمون رو بازرسی کردیم و کم و کاستی هارو جبران کردیم. من اونجا برای اولین بار سردار رشید اسلام سید رسول حسنی رو از نزدیک دیدم یعنی یکی ازبچه ها گفت این سید رسول حسنیه مسئول اطلاعات عملیات محور گردان ما . که شامل ۴ گروهان میشد ۱_ گروهان ما که فرمانده اش محمدحسین مددی بود۲_ گروهان برادرجانباز حسینعلی میرعباسی ۳_ گروهان علی رضا جابری که بعددر عملیات خیبر شهید شد ۴_ یک گروهان از ارتش تیپ سقز که این گروهان در گروهان های دیگه تقسیم شدند که تعدادشون تا جایی که یادم میاد حدود ۱۸۰ نفر بود با دسته ادواتشون خلاصه. کلام اینکه قبل از تاریکی هوا غذا آوردند اون شب شام ران مرغ بود با یه عدد نان جاتون خالی خوردیم😂 و اذان شد نماز مغرب و عشا رو تیمم کردیم و با پوتین ها رو در نیاوردیم و یه نماز باحالی خوندیم 😢 و بعد نماز بچه ها با همدیگه وداع میکردند و حلالیت میطلبیدند و گریه و زاری میکردند چه شبی بود اون شب😢😢 بعد سازماندهی شدیم و بصورت ستونی حرکت کردیم که گروهان ما آخرستون حرکت میکرد همین طور که ما حرکت میکردیم از یال کوه ( سرازیری) به طرف پائین رسیدیم به دشت. سمت چپ علفزار و خارو خاشاک بود که آتش گرفته بود از قبل و آثارش بود خلاصه رسیدیم اول میدان مین دشمن که از چندحلقه سیم خاردار حلقوی و عمودی محصور شده بود .بچه های تخریب زودتر از ما حرکت کرده بودند و یه معبر به عرض یک متر و طول عمق میدان که حدود ۱۰۰ متری میشد با موفقیت باز کرده بودند و یه نوار سفید رنگ رو معبر انداخته بودند .وقتی به اول میدان مین رسیدیم یه نسیم خنکی میوزید که بوی شهادت عده ای از دوستان مارو میداد خلاصه ازمیدان مین همگی بسلامتی رد شدیم 🌹
ادامه دارد.........
راوی محمدعلی نوریان🌹
@nurian_khaterat🌹