eitaa logo
🌹خاطرات اسیر مفقودالاثر اردوگاه تکریت ۱۱🥀
633 دنبال‌کننده
273 عکس
308 ویدیو
13 فایل
💐 یاد باد آن روزگاران یاد باد 💐 خاطرات صوتی دوران اسارت و دفاع مقدس اینجانب محمدعلی نوریان اعزامی از نجف‌آباد اصفهان الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم ارتباط با من: @Mo_Nouriaan_PV313 .
مشاهده در ایتا
دانلود
36.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و عرض ادب و احترام🌹 وقتی این کلیپ از تلویزیون عراق پخش می‌شد ما هم به فارسی و تَمسخر یه شعری ساخته بودیم و میخوندیم و میخندیدیم: : 🌹سیدی وضعیت خرابه سیدی🌹 سیدی سَمون (نان) نداریم سیدی 🌹 سیدی شُورتت خرابه سیدی😂😂😂 البته من صدا و لحن حماسی این خواننده رو خیلی دوست داشتم😂 @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب البته هر سه کلیپ بالا از نوع حماسی عراق هست در زمان جنگ
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت🌹 قسمت ۴۹ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔 آقا حالا اینجا که ما آسایشگاه ۴ بودیم خبرهای دروغ و راستی رو از تلویزیون عراق پیگیری میکردم ...خب برای یک اسیر هیچ خبری خوش‌تر از پایان جنگ نبود😳 البته بماند که در روز های پایانی جنگ... عراق حملات و پاتک های زیادی رو در جبهه های جنگ انجام داد و اغلب مناطقی رو که از دست داده بود دوباره بدست آورد مثل: منطقه فاو و جزایرمجنون و منطقه شلمچه و...🥴 اما در این راستا منافقین یعنی همون دارودسته رجوی هم بیکار ننشستند و با حمایت عراق از سمت جنوب غرب یعنی کرمانشاه از پشت خَنجر خودشون رو زدند اما به حول و قوه الهی سرکوب شدند 😜 خوب یادم میاد از گوینده تلویزیون عراق یعنی همان سیمای مقاومت منافقین شنیدم که میگفت نیروی هوای🛬 و هوانیروز🚁 ارتش ایران نیروهای مارو زمین گیر کرده 😝 بهرجهت اعلام پایان جنگ و استقرار نیروهای سازمان ملل در مرزهای بین المللی رو ما از تلویزیون عراق شنیدیم و شاید بهترین خبر خوشی که ما در طول اسارت شنیده باشیم همین خبر بوده😊 حالا نگهبانهای عراقی که خیلی خوشحال بودند ماهم خوشحال بودیم اما دو طرف بر این باور بودیم که شاید تا چند ماه آینده تبادل اُسرا انجام بشه بر همین اساس فشارهای روحی روانی و ضرب وشتم ها یه مقدار کمتر شد🙃 تلویزیون عراق هم یه پُشت بِزن و برقص بود ..حالا نمیدونم چی شد که چند نفر از ما رو بردند بند ۴ آسایشگاه ۱۱ مسئول آسایشگاه یکی از برادران بسیجی اهل همدان به نام خیرالله بود🌹 وقتی ما اومدیم بند ۴ احساس کردیم یه جوّ سنگین و خفقانی وجود داره و مثل اینکه فشارهای روحی و روانی اینجا خیلی بیشتر هستش😔 حالا نمیدونم چرا وقتی ما اومدیم بند ۴ عراقیها توی صف آمار به نظام جمع ما گیر سه پیچ می‌دادند😖 از این جهت یکی از مسئول آسایشگاهای بند ۳ به نام ناصر که عرب زبان بود و اهل خوزستان اومد که با ما تمرین کنه ...حالا یعنی بهتر بتونیم به چپ چپ و یا به راست راست رو انجام بدیم 🥴 نمیدونم والا این ناصر لُکنت زبان داشت یا واقعاً خودشم کاربلد نبود ..وقتی فرمان به چپ چپ میداد ما درست متوجه نمی‌شدیم یه تعداد به راست راست بودیم یه تعداد اصلا انجام نمی‌دادند نگهبانها هم عصبانی !!! ما را دِ بزن 😂که پدرسگ ها شما چند ساله اسیرید چرا نظام جمع درست بلد نیستید؟؟🙃 یکی از اُسرا به نگهبانها گفت این ناصر بلد نیست صحیح فرمان بده به کسی دیگه بگید بیاد🥴 آقا خیرالله رو گفتند تو فرمان بده !!! خیرالله هم صداش بلند و فصیح بود.. شروع کرد به فرمان دادن... خُب ماهم دُرست انجام می‌دادیم ..دیگه از کتک نجات پیدا کردیم😉 ادامه دارد...🌹 راوی : محمدعلی نوریان🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
آزاده شهید مظلوم مرتضی عبداللهی اهل تهران که در اردوگاه ۱۱ تکریت عراق بر اثر بیماری اسهال به شهادت رسید. @nurian_khaterat
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت🌹 قسمت ۵۰ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔 آقا حالا اینجا که من بند ۴ آسایشگاه ۱۱ بودم با یه نفر از بچه های نجف آباد به نام محمود کریمی که سرباز ارتش بود آشنا شدم..محمود کریمی مسئول پاشیدن آب بود روی حیاط خاکی اردوگاه 😊 حالا آب از کجا میاورد؟؟؟ یه حوض آب توسط مرحوم مهندس اسدالله خالقی وسط بند ۳ و ۴ ساخته شده بود محمود کریمی یه سطل ۳۰ لیتری داشت اونو پُر آب میکرد و با یک سطل ۳ لیتری کوچک از داخلش آب برمی‌داشت و آب پاشی میکرد💦 به محمود گفتم منم بیام کمکت بدم گفت باشه بیا ..آخه من همشهریش بودم و تازه باهم آشنا شده بودیم🌺 محمود به من گفت ۵ نفر از بچه های نجف آباد به نام سیدمهدی کافی موسوی و جعفر قربعلی و مرتضی ابوطالبی و محسن مردانی و فضلل الله کیانی توی بند ۳ آسایشگاه ۸ هستند همه اینها کربلا ۴ اسیر شده بودند😔 من قبلش توسط یکی از اُسرا به نام مجید نصیری که گال (جرب ) گرفته بود و اومده بود بند ۲ فهمیده بودم ...خیلی دنبال بودم یه جوری برم باهاشون ارتباط بگیرم🥴 یه نگهبانی بود اگه اشتباه نکنم اسمش نوفل بود رفتم پیشش خبردار پا کوبیدم و گفتم سیدی اجازه هست من برم با دوستهام یه سلام و احوال پرسی کنم؟؟ گفت یالا روه سریع اِرجع 😡 آقا منم خوشحاااال رفتم از پشت پنجره باسید مهدی و محسن مردانی یه ارتباط کوچک و دست رو بوسی و سریع برگشتم🥰 چون اوایل آتش بس بود عراقی ها یه کم تُرمز فشارهاشون رو کم کرده بودند یکی از اُسرا بند ۴ به نام احمد اهل کرمانشاه معروف به احمد کُرده این بنده خدا رفته بود یواشکی که نگهبان نفهمه یه دونه خیار از باغچه اردوگاه چیده بود 😏 نگهبان نوفل دیده بود آقا این بنده خدا رو برده بود اون پُشت سمت آشپزخونه و حدود ۷۰ کابل روی کمرش زده بود احمد بدنش کبود و سیاه شده بود😢 عصر موقع آمار وقتی افسر عراقی به نام شلال اومد آمار بگیره احمد پاشد شکایت نگهبان نوفل رو به افسر شلال کرد که مگر جنگ تمام نشده؟؟ افسر گفته بود چرا چطور مگه؟؟ احمد گفته بود سیدی من یک خیار از باغچه چیدم ببین نگهبان نوفل بامن چه کرده و بدنشو نشون افسر شلال داده بود🤨 خُب عراقیها فکر کرده بودند الان که جنگ تمام شده ممکنه چند وقت دیگه تبادل اُسرا بشه و براشون دردسر بشه به همین خاطر احمد کُرده رو فرستادند بیمارستان جهت درمان 😪 بعدشم نوفل رو برده بودند اون پشت سمت آشپزخونه و کرده بودندش داخل یک گونی بزرگ و درشو بسته بودند و به نگهبانهای دیگه گفته بودند بزنیدش...وقتی یه دو روز بعدش نگهبان نوفل اومد داخل بند ۳و۴ یه قیافه دَرهَم و عصبانی داشت مشخص بود که کتک مفصلی خورده😝 ادامه دارد....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱🌹 @nurian_khaterat🌹
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 جملات عجیبِ لحظاتی قبل از شهادت شهید سعید مریدی رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر شهرستان رودان استان هرمزگان که ۲۲ فروردین در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر به شهادت رسید! ♦️جملاتی که تداعی گر این صحبت های شهید آوینی است که فرمود: «ساعتی بیش به شروع حمله نمانده است و اینجا آیینه تجلی همه تاریخ است. چه می جویی؟ عشق؟ همین جاست. چه می جویی؟ انسان؟ اینجاست. همه تاریخ اینجا حاضر است. «بدر» و «حنین» و «عاشورا» اینجاست و شاید آن یار، او هم اینجا باشد. این شاید که گفتم از دل شکاک من است که برآمد؛ اهل یقین پیامی دیگر دارند.» 🔸آری، سعید هم نشان داد که از اهل یقین بود و پیامی دیگر داشت... @nurian_khaterat 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 استوری| . 🔹روايتي از درب منزلی که ۴۳ساله بازه ... "مادری که هر لحظه چشم به راه و گوش به صدای پوتین آمدنش دارد ... " 🌹 همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
18.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# سلام و عرض ادب و احترام🌹 مستند دفاع مقدس🌹 در این رزم بودیم و خواهیم بود؛ ضرر کرد انکه رهش کج نمود!🌹 ویدیو فوق بخشی از عملیات والفجر ۸ و تصرف فاو است. جاده فاو به بصر ه بسمت کارخانه نمک،۶ ماه قبل از اغاز این عملیات نیروهایی عمل کننده وارد این منطقه شدند،هیچ کدام از این افراد تا شب عملیات بعلت محرمانه ماندن اطلاعات به عقب برنمی گشتند،این عملیات از شروع تا پایان بیش از ۹۰روز طول کشید،در این ۹۰روز تمام‌ نیرو ها و لشگر هایی عراق شب و روز پاتک می زدند که شهر فاو را باز پس بگیرند،این صحنه اخرین پاتک گارد ریاست جمهوری عراق است که اخرین تلاش خوش را انجام داد،در این صحنه مشاهده بفرماید،فرمانده و نیرو هایی تحت امرش زیر۲۵سال دارند،جالب اینجاست در ان صحنه که هیچ امیدی به زنده ماندن نبود وقتی بچه ها ارپی جی زن جهت شکار تانکها جلو می رفتند فرمانده به فکر بیت المال بوده،می گوید مواظب مهمات باشید هر گلوله یک تانک @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۵۱ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔 آقا حالا یه روزی یکی از نگهبانهای بند ۴ اومد دَم آسایشگاه ۱۱ و به خیرالله مسئول آسایشگاه گفت یک نفر مخالف (نافرمان) رو می‌خواهیم بفرستیم بند ۲ یک نفر رو معرفی کن 🥴 از بَس فضای بند ۴ سنگین بود من به خیرالله گفتم منو بفرست ..خیرالله یه مکثی کرد!!! آخه من مخالف که نبودم🤥 راضی شد و به نگهبان گفت : سیدی هذا..( یعنی این ) نگهبان به من گفت یالا سریع اُخرُج منم خوشحاااال وسایل شخصی ام رو برداشتم اومدم بیرون همراه نگهبان اومدم بند ۲ و دوباره آسایشگاه ۴ حالا اینجا که من آسایشگاه ۴ بودم در طول این ۳۸ ماه اسارت عراقیها به من یک عدد شورت🩳 یک دست لباس راحتی و یک عدد حوله و یک دست لباس زرد رنگ مخصوص اسارت دادند.. که اون لباس راحتی مخصوص داخل آسایشگاه بود و لباس اسارت زرد رنگ مخصوص بیرون و محوطه اردوگاه بود که علامت انگلیسی روش بود یکی روی سینه سمت راست و یکی هم روی پُشتش pw مخفف پرزونر وار یعنی اسیر جنگی سمت چپ لباس روی دَر جیب هم اسم خودم و پدرم و پدر بزرگم و فامیلم رو با نخ و سوزن حالت گلدوزی نوشته بودم🥴 حالا اون لباس راحتی و شورت رو از بَس که زیاد شُسته بودم پوسیده شده بود همراه با پارگی های زیاد.. خب سوزن نخ 🪡داشتیم چون بهمون داده بودند اما وصله پیراهن و شلوار و شورت نداشتم 😒 آقا منم شروع کردم از سر آستین پیراهن کوتاه میکردم و هر کجای پیراهن پاره بود وَصله میزدم یا از سر پاچه های شلوار راحتی کوتاه میکردم و به جاهای دیگه وصله میکردم..اما شورت رو نمیشد کاریش کرد😂 باید از کسی یه تکه پارچه میگرفتم که واقعاً توی اون شرایط کمیاب بود..شلوار راحتیم یه پاچه اش تا سر زانوم بود یه پاچه اش تا زیر زانو😂 پیراهنم هم تقریباً نصف آستینی شده بود یه موقع شِمُردم دیدم پیراهن و شلوار راحتیم تقریبا حدود ۶۰ وصله داشت و دو لایه وصله روی هم بود و شورتم حدود ۳۵ وصله داشت که هر کدوم یه رنگی بود چون از دیگر اُسرا گرفته بودم ..یادم میاد یه روزی به محمدرضا حبیب الهی همشهریم گفتم ببین این وصله های شورت منم هر کدوم یه رنگیه و هر رنگش نشان پرچم یه کشوریه🥴😂 آخه لباسهای راحتی همراه با شورت رو ما بیشتر میشُستیم و بعد هم که روی سیم خاردارهای جلوی آسایشگاه پهن میکردیم موقع برداشتین سیم های خاردار باعث بیشتر پارگی لباسها می‌شد 😒 ادامه دارد.....🌹 راوی : محمدعلی نوریان🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
13.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با عرض سلام و ادب و احترام 🌹 📽 انیمیشن گشتی در اردوگاه ۱۱ تکریت 🌹 @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۵۲ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔 آقا زمانی که ما آسایشگاه ۴ بودیم یه روزی سرهنگ عراقی فرمانده اردوگاه اومد داخل اردوگاه 👨‍✈️ ما هم نشستیم صف آمار شروع کرد به صحبت کردن که : بله شما میهمان ما هستید و ما و می‌خواهیم رسم مهمان نوازی رو بجا بیاریم و سیدالرئیس صدام حسین دستور دادند برای شما آبسردکن بیاریم🥴🥴 البته حرف مُفت میزد اصلاً دستور صدام نبود... منِ اسیر فلک زده ساده لوحِ زود باورکن پیش خودم گفتم آخ جون از این به بعد همیشه آب سرد داریم و از این شرایط بَد نجات پیدا میکنیم😒 یه موقع گفت از هر آسایشگاه یه نفر بیاد آبسردکن ها رو از داخل ماشین بیاره ...آقا من پیش خودم گفتم آبسردکن که سنگین وزنه یک نفر توانشو نداره بیاره🙃 بهرجهت از هر آسایشگاه یه نفر رفت ...حالا منم سَرک میکشیدم ببینم اینها چطور آبسردکن هارو میارند😳 یه موقع دیدم اِیی بابا اینها یک یه حُبانه (آبسردکن سفالین) دستشونه دارند میاند ... بعد نگاه کردم دیدم ایی خاک بر سَرشون کنند این حُبانه ها که شیر هم ندارند☹️ هیچی دیگه سرهنگ با هزار مِنت و سُنت آبسردکن هارو تحویل داد و رفت ...آقا بعدش مادیدیم اینجوری که نمیشه از اینها استفاده کرد هم تَهشون باریک بود روی زمین بَند نمی‌شدند باید براشون چهارپایه تعبیه می‌شد و هم براشون شیر تهیه میکردیم 😒 مسئول آسایشگاها به مسئول بند سید امجد گفتند که سیدی اینهارو اینجوری نمیشه استفاده کرد!!! گفت چرا؟؟ بهش گفتند اینها چون تَهش باریکه می اُفته زمین میشگنه و باید بهشون شیر بزاریم که کسی دستشو توی آب نزنه🤨 گفت شیر نداریم اما چهارپایه رو راضی شد که از آهنگری اردوگاه تهیه کنند ..جلوی توالت و حمام بند ۱ و۲ یه دستشویی بود که اُسرا بعد توالت رفتن دستهاشون رو با آب و صابون میشستند یا بعد از حمام شورت هاشون رو یه آب کفی میزدند 😏 مسئول آسایشگاه به سید امجد گفتند : سیدی اجازه بده چند تا از این شیر آب‌هایِ دستشویی رو باز کنیم و به این حُبانه ها قرار بدیم...گفت مِیخالف ( اشکالی نداره )🌹 ادامه دارد....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹