eitaa logo
🌹خاطرات اسیر مفقودالاثر اردوگاه تکریت ۱۱🥀
632 دنبال‌کننده
273 عکس
306 ویدیو
13 فایل
💐 یاد باد آن روزگاران یاد باد 💐 خاطرات صوتی دوران اسارت و دفاع مقدس اینجانب محمدعلی نوریان اعزامی از نجف‌آباد اصفهان الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم ارتباط با من: @Mo_Nouriaan_PV313 .
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۶۳ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔 حالا اینجا که من اومده بودم بند ۱ احساسم این بود که جوّ بند ۱ به مراتب خیلی بهتر از بندهای دیگر اردوگاه هستش علت هم این بود که اکثر اُسرای این بند یک دست بسیجی بودند که غالباً اُسرای عملیات های کربلای ۴ و ۵ بودند حالا دیگه یواش یواش این ایام مصادف می‌شد با مریضی حضرت امام که ما این اخبار رو از تلويزيون عراق پیگیر می‌شدیم چون هم برای ما و عراقیها مهم بود😔 خُب ما که ناراحت و دَمق بودیم 😕 اما عراقیها که دشمن درجه ۱ ما بودند خوشحال بودند اما واقعاً با این حال که ما اسیر آنها بودیم جرائت نمی‌کردند خوشحالیشون رو جلوی ما ابراز کنند🥴 چرا ؟؟؟ چون میدونستند ما واقعاً به امام خمینی و جمهوری اسلامی وفاداریم از این جهت نمی‌خواستند کوچکترین بی نظمی یا شورشی در اردوگاه ایجاد شود ...هر چند ما مفقودالاثر بودیم اما ایجاد بی نظمی و شورش برای آنها هم هزینه داشت😏 تا اینکه یه روزی نگهبان اومد پشت پنجره آسایشگاه و چند مرتبه با صدای بلند گفت : خمینی مُوت ..خمینی مُوت😔 اینجا بود که چوب مرگ توی سَر ما خورد و ما احساس یتیمی کردیم😢 جوّ اردوگاه مخصوصاً بند یک ۱۸۰ درجه عوض شد و اردوگاه ملتهب شد و چشم براه یک جرقه بود که آتشی برپا شود و عراقیها هم در این آتش بسوزند😔 اما ظاهراً فرماندهان ارشد عراقی خیلی عاقلتر از این حرفها بودند چون خوب وفاداری ما ایرانی ها رو در این چند سال محک زده بودند ❤️ از این رو هییییچ عکس‌العملی از خودشون نشان ندادند ... یادم میاد صبح نگهبان عراقی به مسئول آسایشگاه گفت بیا تیغ بگیرید جهت زدن موی سر و ریش هاتون ..مسئول آسایشگاه هم بچه زرنگی بود بِهش گفته بود سیدی این اُسرا الان عزادار هستند و ما ایرانی ها رسم داریم که موقع عزاداری موی صورتمان را نزنیم..اگه به اجبار تیغ دادید ممکنه دعوا و درگیری رخ بده و اُسرا از همین تیغ ها علیه خودشون یا شما استفاده کنند🥴 نگهبان بهش گفته بود جدی میگی؟؟؟ گفته بود آره سیدی!!! نگهبان هم از اینکه بهش خبر داده بود تشکر کرده بود ...بعد بهش گفته بود حالا تا چند روز شما عزادارید؟؟؟ بهش گفته بود حداقل ۱ هفته سیدی🌹 ادامه دارد....🌹 راوی : محمدعلی نوریان🌹 تکریت ۱۱🌹 @nurian_khaterat🌹
21.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و عرض ادب و احترام🌹 کلیپ دفاع مقدس : رزمندگان گردان غواص خط شکن انبیاء از لشگر ۸ نجف اشرف 🌹 اکثر رزمندگانی که خود را معرفی می‌کنند در عملیات‌های کربلای ۴ و ۵ شهید شدند ❤️🌹 @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۶۴ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔 خب حالا وقتی متوجه شدیم خبر فوت حضرت امام خمینی صحت داره و تلویزیون عراق هم رسماً از شبکه خبرش اعلام کرد😢 بزرگان بند ۱ مخصوصاً آسایشگاه ۳ به این نتیجه رسیدند که تا یک هفته اصلاً از تیغ های ریش تراشی استفاده نکنند بعدشم همگی عزادار بودن خودمون رو به عراقی‌ها ثابت کنیم و سیاه پوش بشیم😔 آخه ما که لباس سیاه نداشتیم !! اما بعد آتش بس به هر اسیر یک دست لباس نظامی سبز رنگ داده بودند که این لباس رو ما در زمستان می پوشیدیم..آخه خود عراقیها هم در زمستان از این لباس می پوشیدند🥴 خُب حالا هم فصل خرداد و اوج گرما بود در عراق ...ما این لباس رو پوشیدیم البته بیش از ۷۰ درصد اسرا در بند ۱ این لباس رو پوشیدند..وقتی عراقیها متوجه شدند که انگار کار خیلی جدی هستش..شاخک هاشون حساس و فعال شد🧐 اونها هم بیکار ننشستند و شبکه جاسوس هارو در بین اسرا فعال کردند🤥 بعد باز به این نتجه رسیدیم که علناً در آسایشگاه ۳ عزاداری و سینه زنی برپا کنیم .. آخه باشنیدن این خبر ما دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتیم😢 این یک هفته رو برنامه ریزی کردیم و شبها برنامه عزاداری داشتیم😔 خب دقیقاً خبرها هم مو به مو به عراقیها میرسید تا اینکه بعد از یک هفته چشمتان روز بَد نبینه ما دیدیم درب اردوگاه باز شد و سرگردعراقی فرمانده اردوگاه به همراه حدود ۲۰ عراقی دیگه که هر کدام یک باتوم از چوب های جنگلی سِفت و محکم که طول آنها حدود ۱ متری میشد... بعضی شون هم باتوم برقی دستشون بود وارد اردوگاه شدند و فرمان دادند یالا آمار....ما نشستیم صف آمار گفتند یالا سریع داخل آسایشگاه...ما متوجه شدیم یه خواب شُومی برای ما دیدند و جهنمی از شکنجه و عذاب در انتظار ماست🌹 ادامه...دارد 🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
15.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره‌ای عجیب از رزمنده‌ی جانباز دفاع مقدس حاج مصطفی باغبانی این خاطره یکی از عجیب‌ترین خاطرات تاریخ جنگ است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۶۵🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱🌹 آقایی که شما باشید کل بند ۱ رفتند داخل آسایشگاه ها سرگرد فرمانده اردوگاه طبق گزارش های که به دستش رسیده بود توسط جاسوس ها به این نتیجه رسیده بود که اُم الفتنه از نظرخودشون آسایشگاه ۳ هستش😂 و به قول معروف باید سَر این مار در آسایشگاه ۳ زده بشه تا تجربه بشه برای دیگر اُسرا🥴 ما داخل آسایشگاه باز دوباره نشستیم آمار یه موقع دیدیم سرگرد عراقی اومد داخل آسایشگاه مسئول آسایشگاه فرمان برپا ..خبردار داد.. سرگرد عراقی و همراهانش مثل سگ های هار بودند که یه تعداد آهو فلک زده رو به چنگ آورده بودند و آماده بودند که آنها رو تیکه پاره کنند😢 ما هم چشممان که به عراقیها افتاد ضربان قلب مان شروع کرد تُند تُند به زدن از شما چه پنهان من یکی هم می‌ترسیدم هم میلرزیدم 😢 سرگرد گفت بشینید و سرهاتون بالا اول یه مقدار فحش و حرفهای رکیک که در شان خودش و خانواده و طایفه اش بود به ما داد و شروع کرد به تهدید کردن ( ما در شهرمون نجف آباد یه ضرب المثلی داریم که هرکه خربوزه رو میخوره پای لرزش هم میشینه😂 ) یه موقع ما دیدیم چند نفر از همین هم‌وطن های خودمون پدر نامردها از آخر صف آمار بلند شدند و تمام کسانی که در این یک هفته برنامه عزاداری رو مدیریت میکردند رو به سرگرد عراقی معرفی کرد و گفت سیدی اینها هستند😖 من پیش خودم گفتم عجب نامرد و بیشرفی هستند اینها که هموطن خودشون رو به دشمن می‌فروشند 😞 همراهان سرگرد هم چشم براه و معطل چنین فرصت و زمانی بودند که حسابی دِق و دِلی از کتک و شکنجه در بیارند آخه همه شون که از بیرون اردوگاه اومده بودند بعثی و از وفاداران به صدام بودند 🥴 هر کدوم از اُسرا که توسط جاسوس ها معرفی می‌شدند بعثی ها مثل سگ هار بهشون حمله میکردند و از آسایشگاه می‌بردند شون بیرون فکر کنم حدود ۱۰ الی ۱۵ نفری رو جدا کردند بردند بیرون ما فقط صدای یا ابوالفضل یا حسین یا زهرا آخ آخ آخ آخ رو می‌شنیدیم و صدای گریه هاشون رو😢😔 وقتی آنها رو خوب زدند اومدند سراغ ما...بخاطر خوش خدمتی جاسوس ها اونها رو یه کنار آسایشگاه نگه داشتند و تمام آسایشگاه که تقریباً بیش از ۸۰ نفر می‌شدیم چِپاندند تَه آسایشگاه و دِ بزن😂 حدود ۲۰ سرباز بعثی از سر شوق نمی‌دانستند چه جوری مارو بزنند فقط باتوم ها چوبی و برقی بود که بالا و پائین می‌رفت و توی سَر دست و پا و بدن ما اصابت میکرد😂 از بس که ما روی هم دیگه چِپیده بودیم سه طبقه رو همدیگه سوار بودیم فقط آخ و اوخ و ناله میکردیم و دستهامون رو سپر سَر و صورت خودمون قرار داده بودیم شاید حدود یک ساعتی جاتون خالی یه کتک مفصلی خوردیم😂 اینقدر زدند که خودشون خسته شدند که به هِن هِن و نَفس زنان افتادند دیگه از فرط خستگی خودشون دست از سر ما برداشتند😂 حالا اونهای هم که بیرون بودند رو آوردند داخل آسایشگاه وقتی ما چشممان به اونها افتاد به کتکی که خودمون خورده بودیم راضی شدیم😂 ادامه دارد.....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
💔 جسمی که ذوب شد.... شهید علی عرب 🌷 کوله پشتی اش پر از گلوله آتیش گرفت نتونستند کوله رو ازش جدا کنند از بچه هاخواست به راه خودشون ادامه دهند و با چفیه دهان خودش رو بست تا عملیات لو نرود... تنها کف پوتینهاش که نسوز بود باقی ماند ... استاد شهید مرتضی مطهری: چه معنی کنم شهید را؟! اگر شور یک عارفِ عاشقِ پروردگار را با منطق یک نفر مصلح با همدیگر ترکیب کنید از آنها "منطق شهید" در می آید.. شادی روح صلوات ٱللَّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 @nurian_khaterat 🇮🇷
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ واقعیات تاریخ در چند کلام یک فرمانده بسیجی 🤔 دسته بندی رزمنده ها بعد از جنگ @nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت🌹 قسمت ۶۶🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱🌹 آقا ما وقتی همگی در آسایشگاه ۳ جاتون خالی کتک مفصلی خوردیم عراقیها درب آسایشگاه رو بستند و رفتند..حالا دیگه از قول خودشون با این زرنگی که اِدعاشو داشتند اینجا خِفت خوردند و رو دست🥴 ما توی آسایشگاه با جاسوس ها تنها شدیم حالا یه تعدادی هم که بهشون شک داشتیم اینجا توی این برنامه لُو رفتند و رسوا شدند ما هم یه کم که چشمهامون باز شد و از شدت کتک ها از گیجی خارج شدیم به جاسوس ها گفتیم فُلان فُلان شده ها آدم فروشی میکنید؟؟😂 حالا اینها حدود ۱۰ الی ۱۵ نفر ماهم حدود ۸۰ نفر و عصبی آقا یه موقع مثل جرقه بود که به یک منبع بنزین بیفته آسایشگاه منفجر شد ما هم دِ بزن به قصد کشتن میزدیمشون 😂 این پدر نامرد ها هم میله های پنجره رو گرفته بودند و فریاد می‌زدند سیدی سیدی نگهبانها رو جهت کمک صدا میزدند 😂 سرگرد تازه رسیده بود دَم درب اردوگاه که بِره بیرون.. نگهبان بهش گفته بود آسایشگاه ۳ دوباره شورش شده یه موقع مادیدیم سرگرد با همراهان وحشی اش مثل اَجل مُعلق رسیدند پشت پنجره ها دیدند عجب بزن بزنی شده 😂 حالا ماهم قبلش که کتک خورده بودیم پیش خودمون فکر می‌کردیم که دیگه بدتر از این اش مرگ هست پس چه بهتر اول جاسوس ها بمیرند🥴 سرگردعراقی بنا کرد از بیرون فحش و ناسزا بده و مارو تهدید به مرگ کنه ...اما دید نخیر اگه زود اقدامی نکنه ممکنه چند جنازه روی دستش بمونه اینم توسط خود اُسرا که شورش کرده بودند و همدیگه رو زده بودند🙄 آقا ما یه موقع دیدیم درب آسایشگاه باز شد و سرگرد و همراهان وحشی اش وارد آسایشگاه شدند اما خیییلی مراقب خودشون بودند 🥸گفت یالا آمار...ما دوباره نشستیم سر آمار ...جاسوس ها هم وِلو روی زمین و زخمی و خون آلود اگه شاید یک دقیقه دیگه عراقیها به موقع نرسیده بودند اُسرا تمام جاسوس هارو کُشته بودند😜 یه موقع سرگرد دوباره به یکی از جاسوس ها گفت کدومشون شمارو زدند؟؟؟ گفت سیدی همشون😂 آقا جاتون خالی دوباره سربازان بعثی مثل سگ هار افتادند به جان ما و دِ بزن حالا ماهم توی صف آمار سرپا نشسته بودیم و سرهامون پائین آنقدر زدند و زدند و زدند تا خسته شدند 😢😔 سرگرد فرمانده اردوگاه دید اگه باز دوباره این جاسوس ها توی آسایشگاه بمانند همین دردسر هست تصمیم گرفت جاسوس‌ها رو از ما جدا کنه آقا جاسوس ها رو بردند بند۴ آسایشگاه ۱۴ خُب حالا آسایشگاه ۳ شد یک دستِ یک دست ما مطمئن شدیم دیگه جاسوسی وجود نداره و هر کاری که خواستیم بکنیم راحت بودیم یه ضرب المثلی هست که میگه خدایا یه شَرّی برسان که خیّر ما توش باشه😂😂 ادامه دارد.....🌹 روای : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱🌹 @nurian_khaterat🌹
556669.mp3
5.07M
در خلوت حضور تون گوش کنید ☀️رادیو مقاومت رو داشتم گوش میدادم دیدم یه خانمی داره از خاطراتش با همسرش میگه و هی همسرشو منوچهر خطاب میکرد، خاطراتش خیلی منقلب کننده بود و تمام جمعی که اونجا بودن داشتن گریه میکردن.😭 کنجکاو شدم این منوچهر کیه؟ اومدم توی نت سرچ کردم تا بالاخره پیداش کردم و دیدم شهید بوده و گشتم و گشتم همون چیزی که از رادیو پخش شد فایل صوتیش رو گیر آوردم و گفتم بزارم شمام استفاده کنین.😭 چقدر بی خبریم ....😭به خدا ،شهدا شرمنده ایم .😢اگر حالتون عوض شد که قطعا میشه منم دعا کنین..... این پست رو ذخیره کنیم ، تا هر وقت زیاد به دنیا و مال دنیا و.... سرگرم شدیم و غافل شدیم ،مجدد گوش بدیم که ما مدیون چه عزیزانی هستیم... @nurian_khaterat🌹
بدجوری زخمی شده بود.. رفتم بالای سرش ، نفس نفس می‌زد .. بهش گفتم زنده ای؟؟! گفت: هنوز نه! خشکم زد! تازه فهمیدم چقدر دنیامون با هم فرق داره..! اون زنده بودن رو توی شهادت می دید و دیدار محبوب .... و من .......... @nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۶۷ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔 آقا وقتی که ما کتک مفصلی بخاطر عزاداری فوت حضرت امام خوردیم و جاسوس ها هم از جمع ما جدا شدند باز عراقیها وِل کُن معامله نبودند🥴 ما رو حداقل ۱۰ روزی،در آسایشگاه زندانی کردند!! خُب این یعنی چی؟؟ حق هواخوری و قدم زدن بیرون آسایشگاه رو نداشتیم به اضافه حمام و نظافت و توالت رفتن😞 یه سطل ۳۰ لیتری بدون درب داخل آسایشگاه بود حالا تعداد ما هم ۱۰۰ نفر (جاسوس ها که رفتند دیگر اُسرا جایگزین شدند) یعنی ما ۱۰۰ نفر باید هم ادرار و مدفوع خودمون رو داخل این سطل انجام میدادیم😖 چون این سطل درب نداشت عجیب بوی تعفن و کثافت فضای آسایشگاه رو گرفته بود .. راحت بِگم آسایشگاه شده بود یه توالت به تمام معنا 😕 فقط در روز یک مرتبه صبح و بعدازظهر اجازه داشتیم سطل توالت رو ببریمش بیرون و داخل توالت خالی کنیم !!! خُب سه وعده صبحانه و ناهار وشام رو هم می‌گرفتیم و دیگه هَمش داخل آسایشگاه بودیم واقعاً وضعیت سخت و اَسفباری بود من یه چیزی میگم و شما یه چیزی میشنوی😥 یادم میاد من توی آسایشگاه مسئول تعمیر سطل های چای و سطل ادرار بودم اگه سطل می‌شکست یا تَرَک بر می‌داشت من تعمیرش میکردم🙃 حالا چه جوری؟؟ اول کنار و امتداد شکستگی‌ رو با میخ یواش و مهارت خاص سوراخ میکردم بعدش با سیم مسی محکم میدوختم بعدش دمپای های کهنه رو با حرارت شمع آب میکردم و می‌ریختم روی محل تَرَک یا شکستگی😟 که معمولا اکثر مواقع جواب نمی‌داد و چون جنس دمپای ها خوب نبود وِل میکرد بعدشم دمپای ها کثیف و مرکز میکرب بودند🤨 به این نتیجه رسیدم از درب پلاستیکی سفید رنگ قوطی های شیرخشک استفاده کنم که هم چسبندگی خوبی داشتند و هم بهداشتی بودند🌹 ادامه دارد...🌹 راوی : محمدعلی نوریان🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
20.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر همراه با ۳ فرزند دلبندش درمیدان نبرد حق علیه باطل 🌷 منطقه عملیاتی کربلا ۴ شهیدان محمدتقی و مجتبی صالحی حاجی آبادی ✍️ دوهفته قبل از شهادت مجتبی صالحی حاجی آبادی حاج شیخ نعمت الله صالحی حاجی آبادی در آن زمان نماینده امام و امام جمعه اسلام آباد کرمان بودند در عملیات کربلا ۴ هر سه فرزند ایشان شرکت می کنند و در مدت دو هفته بعد عملیات کربلا ۵ هم شروع میشود که در این عملیات مجتبی صالحی حاجی آبادی مسئول مخابرات لشکر ۴۱ ثارالله و همرزم شهید قاسم سلیمانی بشهادت می رسد و دو برادر زخمی می شوند که بعداً محمد تقی هم بفیض شهادت نائل می گردد🌹 دی ماه ۱۳۶۵ ✉️ ارسالی از حجت‌الاسلام والمسلمین محمد جواد صالحی حاجی آبادی @nurian_khaterat 🇮🇷