؛🌸﷽🌸
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
📌 حبانه ـ آبسردکن اسارت
حبانه هر چند دیر به اردوگاه ۱۱ آمد ولی برای اسرا در آن هوای گرم تابستان غنیمتی بود خصوصا در ماه مبارک رمضان و لحظه های افطار.
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۵۳ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔
آقا یه روزی که آسایشگاه ۴ بودیم بعداز ظهری بود گفتند یالا آمار اما سَمت و جهت آمار فرق داشت !!! بین آسایشگاه ۱ و۴ بود رو به درب ورودی 😟 آقا ما نشستیم آمار و حالا متعجب !!! و منتظر که چه خبر شده ؟؟؟ چرا آمار امروز به این سمت هستش؟؟ آقا ما همین جور که به آمار نشسته بودیم دیدیم درب اردوگاه باز شد و چند افسر و سرباز وارد راهرو شدند بعدشم دیدیم یااااا ابوالفضل یاااا خدا به حق چیزهای ندیده یه آخوند وارد اردوگاه شد😇🤣 خدایا این آخوند کجا بوده؟؟ بعد از چند سال چشممان به جمال یه آخوند روشن شد...حالا این آخوند کیی بود؟؟ و چکار داشت توی اردوگاه اُسرای مفقود همه متعجب بودیم🥴 آقایی که شما باشید یه سرگرد بعثی مسئول برنامه بود که یک دستگاه ضبط صوت رو هم همراه داشتند ... یک میز و صندلی دقیقاُ جلوی آسایشگاه ۴ گذاشتند ما هم همگی بصورت منظم رو به جناب آخوند نشسته بودیم😊 من که هَمی ذوق میکردم توی این چندسال آخوند ندیدم الان دارم این جناب رو زیارت میکنم از نزدیک😊 یه موقع ضبط رو روشن کردند که صحبتهای آخوند رو ضبط کنه و بهش گفتند بفرما شروع کن:: جناب آخوند بسم الله رو گفت و شروع کرد به صحبت کردن به این مضمون که:: بله شما باید صبور باشید و خودتون رو عزیز بدونید و یه کم هم از عراقیها تعریف کرد که شما میهمان برادران عراقی هستید😇🤣 و قدر خودتون رو بدونید و یه قطعه شعر هم خواند که:: سَرم را سَرسَری مَتراش ای استاد سلمانی 🌹 که ماهم در دیار خود سَری داریمو سامانی ..کل حرفهاش کمتر از نیم ساعت بود یه موقع هم گفت اگه کسی سوال شرعی داره بپرسه تا جواب بدم🙃 من پیش خودم میگفتم نکنه این آخوند شیخ علی تهرانی باشه؟؟؟ آخه من قبلا خیییلی زیاد صدای شیخ علی رو در رادیو عراق در اواخر سال ۶۴ توی عملیات فاو شنیده بودم😖 خیییلی آدم بَد دَهن و زبان هَرز بود به حضرت امام و حضرت آقا که اون موقع رئیس جمهور بودند حرفهای زشت میزد هم خودش و هم خانمش هردو پناهنده صدام شده بودند😣 یادمه ما توی خاکریز منطقه فاو بودیم عراق هم پاتک کرده بود آتش درگیری دو طرف خیلی شدید بود من اون موقع فرمانده گروهان بودم یه رادیو کوچک داشتم شیخ علی تهرانی به ما رزمندها بَد وبیراه میگفت..میگفت نمازهاتون باطل هست چون توی خاک غصبی کشور دیگه نماز میخونید🤥🤥 آقا ماهم قاه قاه میزدیم زیر خنده .😂.بعدش میگفت شما از سه طرف محاصره هستید راه فرار ندارید بیائید تسلیم بشید🤫 بعدش خانمش میومد پشت رادیو عراق باز فحش و ناسزا میگفت و حرف شیخ علی رو تکرار میکرد و میگفت شما از چهار طرف محاصره هستید راه فرار ندارید جز تسلیم شدن😶 باز ما دوباره توی اون درگیری شدید میخندیدیم و به شوخی میگفتیم بابا شما زن و شوهر حرفهاتون رو یکی کنید تاما بدونیم از سه طرف محاصره هستیم یا چهار طرف😇🧐 آقا یه موقع یکی از اسرا شجاعت به خرج داد و دستشو بلند کرد که سوالشو بپرسه 🌹
ادامه دارد.....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام🌹
صنایع دستی اسارت🌹
یک نوع تسبیح از جنس هسته خرما🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۵۴ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔
آقا زمانی که ما آسایشگاه ۴ بودیم یکی از دندانهامون درد گرفت 🦷 و امان مارو بریده بود حالا توی اون وضعیت سخت اسارت هیچی مَرحمی هم وجود نداشت برای تسکین درد ...به جز تحمل😢 یواش یواش اون درد دندان همراه با عفونت شد و فَک پائین من مُتورم شد و به اندازه یه گردو باد کرد و شدت درد چند برابر شد 😔 شبها همراه با آخ و اُخ و گریه بود..یه موقع خبر دادند که آقا یه دکتر دندانپزشک اومده داخل اردوگاه و داخل بهداری مستقر شده👨🍳 آقا منم خوشحااال که خدا رو شکر یه دکتری متخصص پیدا شد توی این شرایط سخت🤥 من رفتم پیش اسماعیل چاوشی امدادگر اردوگاه و بهش گفتم دندان درد امانم رو بریده خواهشاً منو بفرست پیش این دکتره یه فکری بحال من بکنه !!! گفت باشه ببینم چند نفر دیگه هستند فردا همگی رو میفرستم ..خب منم خوشحال🥴 آخه ما توی شهرمون یه ضرب المثلی داریم که میگند: هر دردی آدمو میندازه...دندان درد آدمو راه میندازه😂 هرکه هر مرضی داشته باشه میخوابه اما از دندان درد مجبوره هِی راه بره🙃 خلاصه فردا صبح ما حدود ۱۰ نفری بودیم اسماعیل مارو بُرد بهداری ماهم جلوی بهداری نشستیم رو زمین ببینیم دکتر چه تجویزی میکنه🥴 آقا من وقتی قیافه دکتر رو دیدم به نظرم اومد انگاری که این بابا تیپش به دکتر دندانپزشک نمیاد بیشتر به یک پرستار میاد😏 نفر اولی من رفتم پیشش گفت بشین رو صندلی ..بعد بهم گفت چِته؟؟ به مترجم که خود اسماعیل بود بهش گفت دندان درد داره!! یه نگاهی به دندان من کرد و دست به آمپول بی حسی شد🤥 من پیش خودم فکر میکردم که حالا میگه این چند کپسول رو بخور تا عفونتش تمام بشه بعد بیا تا دندانت رو بکشم...چقدر من ساده لوحانه فکر میکردم🤨 آقا بهم گفت دهانت رو باز کن منم پیش خودم فکر کردم به جهنم عفونت داره که داشته باشه تحمل میکنم تا دندانم رو بِکشه...همین که آمپول رو زد توی لثه من 💉من شروع کردم به آخ و اُخ کردن و داد زدن 😇 با عصبانیت بهم گفت لا تهجی (ساکت) وقتی آمپول رو زد گفت برو بیرون بشین ..بقیه اُسرا رو آمپول بی حسی زد اونها هم به مصیبت من گرفتارشدند 😟 آقا حالا نوبت کشیدن دندان شد به من گفت بشین دهانت رو باز کن..حالا من مطمئن بودم دندانم بی حِس نشده و حالا هستش که مرگ رو جلو چشم خودم ببینم😔 آقا یه اَنبری بود🎗 برداشت من اسیر فلک زده چاره ای نداشتم جز تسلیم بودن... نگاه کردم دیدم انداخت به دندان من و یه تکان داد من یه دادی زدم و بیهوش شدم😢 یه موقع دیدم اسماعیل چاوشی داره آب میپاشه توی صورتم و منو صدا میزنه..چشمهامو باز کردم هوش اومدم😥 دکتره با غضب بهم گفت گُم یالا روه (بلند شو یالا برو) بلند شدم زبان مالیدم جای دندانی که درد داشت دیدم دندان رو کشیده اما نامرد بیشرف لثه منو پاره کرده بود😔بازم راضی بودم پیش خودم فکر میکردم که از دندان درد راحت شدم حالا نگو که اول مصیبت بود😢
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱🌹
@nurian_khaterat🌹
؛🌸﷽🌸
🕊سلام و عرض ادب و احترام🌹
تصویر گرافیکی از اردوگاه ۱۱ تکریت🌹
کاری از دوستان آزاده🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۵۵ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔
آقا حالا وقتی که ما دندانمون رو کشیدیم اومدیم توی بند و عصری هم آمار شد و رفتیم داخل آسایشگاه حالا هم درد داشت هم خونریزی😢 و درد شدیدتر از قبل بود همراه با سر درد منم هِی راه به راه میرفتم سمت دستشویی داخل آسایشگاه و خون دهانمو تُف میکردم .. تاصبح علی الطلوع کار من شده بود همین!!! یه کم با آب نمک قِرقِره کردم باز فایده نکرد🥴 صبح اومدیم بیرون از اون اُسرای دیگه که با من بودند وضعیتشون رو سوال کردم ؟؟ آنها هم یا مثل من یا بدتر از من بودند خلاصه کلام تا دو شبانه روز از لَثه من خون میومد بعد احساس کردم سرگیجه گرفتم و چشمهام تار میبینه😔 تازه دهانم هم بوی تعفن میداد کسی نزدیک من نمیومد و دیگران بهم میگفتند اُه اُه اُه عجب دهانت بوی بد میده خودم زیاد متوجه نمیشدم😞 رفتم پیش اسماعیل و جریان رو بهش گفتم بهم گفت دهانت رو باز کن ببینم ؟؟ باز کردم گفت اُووووه عجب عفونتی کرده لثه ات گفتم چاره چیه؟؟ گفت فردا با آنهای دیگه میبرمتون دکتر...فرداش باز رفتیم دکتر وقتی معاینه کرد به هر کدوم یه عدد پنی سیلین یک ملیون داد که تزریق کنیم🤨 ماهم خوشحال اومدیم داخل بند ...چند نفر از اسرا از ما سوال جواب کردند ما هم گفتیم پنی سیلین داده دکتر یکیشون وقتی تاریخ انقضاء پنی سیلین رو خواند خندید و به ما گفت پدر آمرزیده ها اینها یک سال از تاریخ انقضاء شان گذشته🙄 من گفتم بیخیال اشگال نداره من تزریق میکنم درد و عفونت پدر منو درآورده ...خلاصه پنی سیلین رو تزریق کردم یواش یواش بهتر شدم😉 یه شبی از آسایشگاه ۴ رفتم آسایشگاه ۶ که مهمان محمود کریمی بشم آخه محمود کریمی از بند ۴ اومده بود بند ۲ آسایشگاه ۶... بعد آتش بس عراقی ها یه کم فشارهارو کم کرده بودند و به اُسرا راحت میگرفتند ما هم با موافقت نگهبان عوض و بدل میشدیم دو نفری موقتاً به مدت یک شب رفتم مهمانی ☺️ وقتی نگهبانها آمار شب رو گرفتند و درب آسایشگاه رو بستند من دیدم محمودکریمی خیلی دَمق و ناراحته چهار زانو نشست وسط آسایشگاه و یک شمع روشن کردند گفتم میخواهید چه کنید گفتند دندان محمود رو عصب کشی کنیم☹️
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
؛🌸﷽🌸
سلام و عرض ادب و احترام🌹
🎞 تصویری واقعی از محل اسکان اسرای ایرانی و عراقی در دو کشور🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام🌹
خاطرات اسارت🌹
قسمت ۵۶🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔
آقایی که شما باشید خُب من دیدم همین جور که محمودکریمی چهار زانو نشسته از درد دندان داره اشگ میریزه😢 یک موقع دیدم یکی از اُسرا یکی از خارهای سیم خاردار رو جدا کرده و اینجا بعنوان وسیله عصب کشی میخوان ازش استفاده کنند..اون سیم رو گرفت روی شمع که روشن بود یه چند دقیقه صبر کرد که خوب داغِ داغ بشه😖 یه موقع به یکی از اُسرا به نام محمود عرب که بچه اصفهان بود اشاره کرد که محمود کریمی رو محکم بگیر...محمودعرب از پشت سر مسلط بر شانه ها و سر محمودکریمی شد و با دوتا دستش محکم فَک پائین و بالای محمود کریمی رو گرفت و بهش گفت دهانت رو باز کن😫 محمود دهانش رو باز کرد منم هاج و واج مونده بودم خدایا اینها چه معامله ای میخواند با محمود کریمی بکنند ...یه موقع دیدم یا خداااا یا حضرت عباس سیم که خوب داغ شده بود رو ملایم فرو کرد توی سوراخ دندان محمود کریمی😢 محمود نَعره اش به هوا بود و داد میزد آخخخخخ ...واااای ..طرف که سیم دستش بود گفت خلاص شد خلاص شد عصبشو سوزاندم راحت شدی😂
یادم میاد بعضی مواقع بعضی از اُسرا دِل درد میگرفتند و دقیقاُ سر نافشون درد میگرفت 😏 والا نمیدونم این طبابت چه کسی بود اما اِفاقه میکرد..طرف رو میخواباندند و بهش میگفتند پیراهنت رو بزن بالا بعد اون طرف که به اصطلاح متخصص کار بود🥴 انگشت اشاره اش رو میکرد داخل سوراخ ناف مریض🙃 و یه کم فشار میداد و شروع میکرد مثل عقربه ساعت دور مریض تاب خوردن😇 خوب که انگشتش جاگیر میشد و سِفت و محکم میشد می ایستاد و خییییلی یواااش و آرام انگشتش رو به سمت بالا میکشید 🧐 یه روزی بهش گفتم داری چکار میکنی ؟؟؟ گفت این دل دردش مال اینه که نافش افتاده منم دارم جا ميندازم نافشو🤨 پیش خودم گفتم بحق کارهای ندیده و مَرض های نشنیده😂 یه بنده خدایی دیگه بود پیرمرد بسیجی و تُرک زبان اهل زنجان بود این پیرمرد 🧔♂تِله بِنداز (کسی که شکستگی های بدن رو ترمیم کنه) وقتی اُسرا زیر شکنجه و کتک قُفل بند انگشتان یا پاهشون آسیب میدید یا جابجا میشد یه بعضاً در بازی فوتبال🏃 قوزک پاشون آسیب میدید میومدند پیش این پیرمرد اونم یه کم با روغن که از آشپزخونه میآوردند ماساژ میداد و قُفل های بند انگشتان دست و پا که جابجا یا آسیب دیده بود رو ترمیم میکرد🥴 یه روزی به یکی از همشهری هاش گفتم این پیرمرد این طبابت رو از کجا یاد گرفته؟؟ گفت توی روستاشون شغلش چوپانی بوده هرموقع یکی از گوسفندان پاهاشون این مشگل رو پیدا میکرده خودش ترمیم میکرده حالا شده استادکار😂😂🥴
ادامه دارد...🌹
راوی : محمدعلی نوریان🌹
تکریت ۱۱🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت : ۵۷ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔
بهترین هدیه عراقیها در طول اسارت🌹
آقا حالا زمانی که ما آسایشگاه ۵ بودیم یه روزی سرهنگ فرمانده اردوگاه اومد برامون صحبت کرد و گفت ما بر حسب رسم مهمان نوازی میخواهیم به هر آسایشگاه یک جلد قرآن🌹 بهتون بدیم ما هم نا باورانه خیلی خوشحال شدیم یه موقع هم ۴ جلد قرآن آوردند و بین بند ۲ تقسیم کردند ...خب ماهم توی آسایشگاه ۵ برنامه ریزی کردیم و ساعتهای که داخل آسایشگاه بودیم رو هرکه مایل به قرائت قرآن بود تقسیم بندی کردیم و شروع به خواندن قرآن میکردیم یادم میاد من که به اتفاق دیگر دوستان قبلاً حفظ بدون قرآن داشتیم الان که قرآن داشتیم غلط هامون رو درست میکردیم واقعاً خیلی لذت بخش بود توی اون شرایط سخت و طاقت فرسا☺️ باز یادم میاد یه روزی دیگه سرهنگ فرمانده اردوگاه اومد برامون صحبت کرد و بعنوان هدیه و رسم مهمان نوازی🥴 به هر نفر از اُسرا یه دونه مُهر تربت کربلا دادند 🌹 آخه ما هیچ موقع حتی توی خواب هم باورمون نمیشد که عراقیها به ما مُهر کربلا بدهند.. خوب یادمه مُهرهای که به ما دادند گِرد و نسبتاً بزرگ بود آخه قبلش ما از حیاط اردوگاه سنگ های کوچک تهیه کرده بودیم و روی اون سنگها نماز میخوندیم..حالا وقتی که مُهر اومد بعضی از اُسرای خوش ذوق شروع کردند به تهیه جا نماز ..مثلا یک قطعه پارچه که معمولا از جیب لباس زرد رنگ اسارت بود رو گلدوزی میکردند با سوزن نخ و براش جیب مُهر تعبیه میکردند این جانماز و مُهر همیشه در وسایل شخصی اُسرا همراهشون بود ..عراقیها هم زیاد از این بابت گیر نمیدادند..چون مُهر رو خودشون داده بودند..ما همیشه خودمون رو ملزم و موظف میدونستیم که نماز سه وعده مان رو سر وقت بخونیم هر چند خیلی موقع برا نماز صبح گیر میدادند یادم میاد خیلی از اُسرا خودشون رو مُقید میدونستند به خواندن نمازهای مستحبی مثل نماز غفیله و نماز شب و نماز امام زمان🌹 یادم میاد خیلی از اُسرا مُقید بودند به گفتن اذکار ایام هفته🌹 یادم میاد یکی از بچه های تهران که سرباز ارتش بود من میرفتم پیشش و از او سوال میکردم که مثلا امروز که سه شنبه هست ذکر مخصوص امروز چیه❤️🌹 توی اون شرایط سخت و طاقت فرسا همین معنویات بود که مارو محکم نگه داشته بود و گرنه یادم میاد بعضی از اُسرا که خیلی اهمیت نمیدادند یا کم میآوردند یا حرف های زشت و چرت و پرت میگفتند و یا بعضی هاشون دست به خودکشی میزدند😔
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
22.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و عرض ادب و احترام🌹
اینها تعدادی از کبوتران سبکبال گردان انبیا از لشکر۸ نجف هستند که در تک فاو اسیر چنگال کرکس ها شدند..🌹
#مستند_جبهه #اسارت
@nurian_khaterat 🇮🇷
باعرض سلام وادب خدمت تمامی بزرگواران !!!! چنانچه بزرگواران درمورد خاطرات که درکانال بارگذاری میشود نظریا پیشنهادی دارند به بنده در شخصی تذکر دهند ۰۹۱۳۴۳۳۶۵۴۸محمدعلی نوریان🌷🌷🌷🌷