eitaa logo
خانواده صبور 🇵🇸🕊
525 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
57 ویدیو
20 فایل
کنج دل اهالی بنت الصابر _محتوا؟! اجماع نفس هایی که باهم سازگار هستند و مهربان خانواده ای که اعضایش همگی اولاد آقای صبور اند _کانال اصلی @bentalsaber تمجید_تعریف مال خودت.. https://daigo.ir/secret/83428328 _نور دوز ما 🌿 https://eitaa.com/Nor_doz
مشاهده در ایتا
دانلود
https://daigo.ir/secret/83428328 اگر چیزی مانده بود
1.77M
به عنوان آخرین کلام .. خدا شاهده که چقدر سخت خداحافظی از این خانواده و فضا در پناه خدا
ان شاءالله که این کلام آخر جواب تمام این پیام های آخر باشه _کانال پاک نمیشه به همین حالت می مونه _لینک ناشناس هست ،پیام هاتون رو می خونم و شاید حتی بشه که در همون ناشناس جواب بدم
برای سه نفر از دختران حضرت زهرا ،که به این حجاب زهرایی مدت هاست هم نشین هستند و حالا به دلیل شرایط بسیار سخت مالی توانی برای خرید چادر نیست و ندارن تصمیم به خرید چادر و هدیه دادن بهشون رو داریم از طرف حضرت حجت .. ان شاءالله یک مددی برسونید با کمک شما در این عید عزیز بانی دل شاد کردن این ها باشیم 🖇شماره کارت جهت واریز خوبی ها
6037701437255695
(رو شماره کارت بزنید ،کپی میشه)🌱 🖇گزارش خرید و تحویل در همینجا خدمت تون گفته میشه 🌿
خانواده صبور 🇵🇸🕊
برای سه نفر از دختران حضرت زهرا ،که به این حجاب زهرایی مدت هاست هم نشین هستند و حالا به دلیل شرایط ب
غرض از مزاحمت اینکه تا به حال به کمک شما ما برای چهار نفر از دختر های حضرت زهرا ،که به دلیل شرایط سخت چادری نداشتن و یا تازه تصمیم به چادری شدن گرفته بودن ، منتها شرایط خرید نداشتن اصلا چادر هدیه دادیم این بار هم به کمک هاتون نیاز داریم .. ممنون میشم اگر ادمین های بزرگوار عامل به نشر باشن این روند سریع تر طی بشه و هر چه زودتر به دست صاحبینش برسه ...
یک بنده خدایی که خیلی خوب می شناسمش چادری بود خیلی هم چادر رو دوست داشت اون زمان تازه چادر عربی باب شده بود ایشون یک مدل دیگه استفاده می کردن که از قضا خیلی فرسوده بود و روشون نمیشد دیگه بیرون بپوشن از شدت آسیب به چادر خلاصه یکی از اقوام که می خواستن برای دختر خودشون که هم سن و سال ایشون هم از قضا بود چادر عربی بخرن یکدفعه به دل شون میاد که ایشون هم مثل دختر خودم چرا برای ایشون نخرم .. من اشک شوق اون آدم رو خوب یادمه بعد از اینکه چادر به دستش رسید این رو گفتم که بگم اکثر این مورد ها کسانی هستند که پدر یا همسر شون واقعا شرایط سخت مالی دارن طوری که ملزومات و واجبات زندگی رو فقط کفاف میده در آمد اکثرا خانواده های جمعیت داری هستند نمیخوام ترحم بخرم چون، بنده خدا به ترحم نیازی نداره! اون آدم در اون شرایط برای من اینطوره که چه ظرفیت بالایی داره که با فقر یا نداری امتحان شده چون معتقد هستیم که خداوند انسان هارو به اندازه توان امتحان می کنه و امتحان ها هیچ وقت طوری نیستن که فرد در توانش نباشه ممکنه بگه «نمی تونم» اما اون ظرفیت درونی در اوج اون امتحان خودش رو شکوفا می کنه .. کلام کوتاه کنم این ذره ذره مبلغ ها به دست نیازمند حقیقی میرسه ان شاءالله پس لطفاً کوتاهی نکنید اگر کانال دارید در کانال خودتون اگر ندارید در گروه ها بین دوستان و اقوام و خانواده منتشر کنید اگر هم نگران اضافه شدن اعضا به اینجا هستید ،نباشید .. اینجا متوقف شده
و الحَمْدُ لِلّهِ قاِصمِ الجَّبارینَ مُبیرِ الظّالِمینَ
خانواده صبور 🇵🇸🕊
و الحَمْدُ لِلّهِ قاِصمِ الجَّبارینَ مُبیرِ الظّالِمینَ
در پیروزیها باید تسبیح خدا و استغفار کرد به نظر من این دوگانه‌ها[در مواجهه با حوادث] سؤالات [مهم] است؛ ما از خودمان باید سؤال کنیم که در این دوگانه‌ها چه جوری باید عمل کنیم. البتّه پاسخ‌ دادنِ زبانی به اینها آسان است امّا پاسخ‌ دادن عملی و ملتزم شدن، به این آسانی نیست. به نظر من پاسخ اینها در منابع اسلامی ما روشن است. [مثلاً] در مواجهه‌ی با پیروزی‌ها قرآن به ما درس میدهد: اِذا جاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتحُ، وَ رَاَیتَ النّاسَ یَدخُلونَ فی دینِ اللهِ اَفواجًا، فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ وَ استَغفِرهُ اِنَّه کانَ تَوّابًا؛ نمیگوید خوشحالی کن، مثلاً برو وسط میدان شعار بده؛ فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّک؛ [میگوید] برو تسبیح کن؛ این مربوط به تو نیست، مربوط به خدا است؛ استغفار کن. در خلال این حرکت ممکن است یک غفلتی از تو سر زده باشد، از خدای متعال طلب مغفرت کن؛ در برخورد با حوادث مثبت این جوری باید برخورد کرد: دچار غرور نشدن، و از خدا دانستن که «وَ ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ وَلکِنَّ اللهَ رَمىٰ»این اغترار به نفْس و اغترار [نسبت] به خدا که انسان غرّه بشود، [درست نیست]؛ «فَحَقُّ لَکَ اَن لا یَغتَرَّ بِکَ الصِّدّیقون»در دعای صحیفه‌ی سجّادیّه [آمده] که صدّیقون هم نبایستی اغترار پیدا کنند به تو که بگویند «ما که دیگر با خدا وضعمان روشن است و ...»؛ نخیر، خدای متعال با صدّیقون هم رودربایستی ندارد؛ [اگر] یک وقت خطائی بکنند، ضربه را خواهند خورد. کاری که انجام میگیرد، کار خوبی را که انجام گرفته، از خودمان ندانیم، از خدا بدانیم. واقع قضیّه هم همین است. حضرت آیت الله خامنه حفظه الله در دیدار با اعضای مجلس خبرگان ۱۳۹۷/۱۲/۲۳
خانواده صبور 🇵🇸🕊
برای سه نفر از دختران حضرت زهرا ،که به این حجاب زهرایی مدت هاست هم نشین هستند و حالا به دلیل شرایط ب
از محبت شما نازنین مردم به جای سه نفر ،به پنج نفر قراره چادر هدیه داده بشه ... اون هم به نسبت بهترین جنس و کیفیت الحمدلله هرکسی که بهمون درخواست داده بود شرمنده اش نشدیم و تونستیم این هدیه رو از جانب امام تقدیمش کنیم مبلغ کل خرید با تخفیف بسیار به ما شد ۳ میلیون و هفتصد و شصت و پنج هزار تومان که سه و ششصد اینترنتی پرداخت شد و مابقی نقدی تقدیم شون شد _گزارش کار خدمت شما 🌿
من نمی خواستم بنویسم! واقعا نمی خواستم ،همه ی زور خودم را زدم که انگشتانم به کیبورد ننشیند. داشتم خرده ریزه های نان روی مبل را جارو می کشیدم ،نتیجه یک غذای فوری و عجله ای بی موقع را ،بوی اسپند و کندر زد زیر دماغم فکر اینجایش را دیگر واقعا نمی کردم! تلویزیون را اگر دیده باشید مراسم تشیع در آن چند شهر راهم از زیرنویس ها خوانده باشید ، حتما متوجه شدید که مراسم تشیع در قم از ابتدای بلوار پیامبر اعظم است. اول این بلوار می شود خانه ما. اولش می شود حرم و انتهایش جمکران . اصوات همیشه زورشان بیشتر است ،هر سه شنبه که قرار نانوشته این مردم است برای پیاده روی در این مسیر ،اصوات خودشان را می رسانند به لب پنجره هامان و از آنجا همدیگر را هول می دهند که کدام زودتر بیایند تو . حالا اما بوی اسپند و کندر تمام خانه را گرفته ،همه پنجره ها باز است ،قم این روزهایش گرمای آن چنانی ندارد . جاروبرقی را خاموش می کنم و همانجا کنار مبل رهایش می کنم .نشسته ام روی مبل و به صداها گوش می کنم مراسم دوساعت دیگر شروع می شود نمی دانم چرا از سر ظهر روضه خوان ها دم گرفته اند . بوی کافور و سفیداب تابه حال زده زیر دماغ تان ؟ من این را تجربه کرده ام ،عزیزم را که بردیم به غسالخانه خودم را از لایه در نیمه باز سُردادم به داخل ،مادرم داشت کمک می کرد ،عزیز لبخند داشت، کمک می کرد به غسالش دست هایش را تکان می داد ، مامان زیر لب قربان صدقه اش می رفت همه آرام بودیم ،من، مامان و عزیز و غسال با این حال اما بوی کافور دلم را پیچ و تاب می داد . در کتاب هایم خوانده بودم شهید معرکه نبرد غسل ندارد ،پاک و طاهر است . صبح امروز عکس جسم سوخته کفن پیچ تان را دیدم بوی گل های عکس در بینی ام بود انگار ،شمارا پاک می دانستم . حالا اما نمی دانم چرا این بوی اسپند و کندر دارد همان کار کافور و سفیداب غسالخانه را می کند دلم پیچ می خورد . خودم پیچ می خورم ،قلبم پیچ می خورد . سر ظهری که آمد بیت ،در را باز کرده نکرده زدم زیر گریه .اینطورش را کم می بیند ،اینطورش مخصوص روضه هاست ،اینطورش را خانواده بلد هستند که دیگر بعد از این همه سال آب قند و تربت زیر زبانم نمی گذارند وسط مجلس . رهایم می کنند و من آنقدر شیون و ناله می کنم و آنقدر با دست به فرق سرم می کوبم تا بتوانم نفس بکشم و زنده بمانم بعد از واقعه. از سر ظهر تابه حال اینطوری گریه می کنم دلم روضه می خواهد ، پوستر تمام مراسم هارا دوتایی زیر و رو کردیم هیچ کدام سریع الاجابه نبود برای همان موقع . حالا نشسته ام کنار پنجره ، بوی اسپند و کندر دل و روده ام را بالا میاورد دختری در من چادر عربی به سر وسط گودی قتلگاه شیون و ناله می کند . صدای جیغ هایش دلم را ریش کرده. مثل آن روز غسالخانه شماهم حتما در آغوش امام رضا آرام گرفته اید ،رهبرمان آرام است ، آسمان آرام گرفته است ،امان اما از دل های ما که تازه نا آرامی هایش شدت گرفته ... |بنت الصابر _قسمت اول
قبل از اینکه بخوابد گفتم «می ریم مگه نه؟» گفت« ان شاءالله می ریم» از زمانی که رفت به سمت اتاق تا الان چند ساعتی گذشته . دلم نیامد صدایش بزنم ،دیشب لختی هم خواب به چشمش نیامد. به ظاهر خیره بود به لپ تابش برای پایان نامه ،اما خدا می داند در فکرش کجا ها سیر می کرد .سر صبح گفته بود «آقای رئیسی قربانی شد تا من حقایقی را بفهمم»بعدش حقایق را گفت من اما اینجا نمی توانم شرح دهم . حالا خوابیده و من هم دلم نیامد صدایش بزنم و آمده ام پشت بام . باران می بارد ،باد شدید است اصوات از بلندگو ها هجوم آورده آند . این سومین بار است که می نویسم دلم نیامد صدایش کنم که پاشو مرد ،به من گفتی می رویم . به شما دارم فکر می کنم خانم جمیله علم الهدی چند بار از خستگی چشمانش خواب رفت پیش چشمان تان؟ چند بار سپرد عبا و عمامه خاکی اش را برایش بشویید و جوری زحمتش را بکشید که زودتر خشک بشود. چند بار دل تان خواست شوهر تان به حق کنارتان باشد و او و شما هر دو اولویت تان مردم بودند ؟ آه خانم علم الهدی... دارم به شوهرتان فکر می کنم به شما ،به اینکه با قربانی شدن ایشان قرار است چه حقایقی را در مورد خودم بفهمم . کمی صبوری کنید کم مانده . این آخرین سفر استانی همسر شماست و بعدش آسوده می شوید . امشب مهرآباد زمان ملاقات و بعدش برای همیشه سنگ قبری در کنار امام رئوف محل تمام عاشقانه های تان . |بنت الصابر _قسمت دوم
خانواده صبور 🇵🇸🕊
قبل از اینکه بخوابد گفتم «می ریم مگه نه؟» گفت« ان شاءالله می ریم» از زمانی که رفت به سمت اتاق تا الا
مردم پشت سرهم دارند روایت خوبی ها و خدمات و اخلاق مردمی شمارا می گویند . من حرفم چیز دیگری است، شما به من بگویید تا زمانی که خانواده همراهی نکند شما می توانی قدم از قدم برداری؟ همسر صبرش را زیاد کند ،دختر بپذیرد بابا بیشتر از اینکه بابا باشد مسؤل است ،فکر می کنید این کار راحتی است؟ خوب من می گویم نیست، لااقل برای دختر که نیست! یک انگشت کوچیکه ناقابلش را من تجربه کرده ام ،روز های جمعه کشیک هفتم عصر متعلق به مامان و بابایم بود . اولین روز کشیک بابا چهار ساله بودم و اولین روز کشیک مامان و بابا باهم یک دختر بچه هفت ساله که تازه دندان هایش در تک‌ و تای افتادن و لق شدن بودند. این دختر بچه یک خواهر یک ساله هم دارد ،جمعه های هر هفته از صلات ظهر تا نه شب من بودم و این یکدانه خواهر کوچک! فکر می کنید راحت است؟ آن وقت ها تفریح و گردش آخر هفته در همه خانواده ها مرسوم بود ، ما آن را نداشتیم چون مامان و بابا مشغول خدمت بودند. آن وقت ها خانه پدربزرگ و مادربزرگ ها به هوای صله رحم هم که شده شلوغ بود ،ما آن را نداشتیم چون در مشهد غریب بودیم. هفت سال تمام جمعه ها ما نه مامان داشتیم نه بابا. _ ریحانه طفل کوچک دختر عمه من است . محرم که بیاید می شود اولین سال فوت بابای ریحانه ی ما . سوم محرم ریحانه سه سالش تمام شده بود که بابایش فوت کرد ،اتفاقا خادم هم بود و اتفاقا در حرم تدفین شد . بابا باشد و کنارت نباشد صبر و طاقتی بی نظیر می طلبد! _ ریحانه جان! شما یک بانوی جوانی هستید برای خودتان ،سه سال تان نیست چند سال بعد سی سال تان هم می گذرد . بیا و تمام این سال های نبودن بابا را به این سعادتی که نصیبش شد ببخش! دلت را صاف کن دخترک بابا ، بیا و تمام آن جمعه هایی که بابا در بدون تعارف اعتراف کرد که هیچ وقت تعطیل نکرده را ببخش ! بیا و تمام مهمانی هایی که بابای بقیه بودند و بابای تو نبود را ببخش! آخرش ماراهم ببخش ، ما ناخواسته مردمی شده ایم که باید از دست بدهیم تا قدر بدانیم ،ماراهم ببخش که ناخواسته به جای اینکه مرهمی برای خستگی های بابا باشیم با کم صبری هامان رنج بودیم . اصلا بیا به تمام روز های هفته ای فکر کنیم که بابا را داری. مگر جز این است که شهدا «عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون» هستند؟ فکرش را بکن ،بابا بعد سی سال خدمت و مسؤلیت حالا آرام گرفته ،یک خواب راحت آن هم در جوار امامی که معتقد بود تمام دار و ندارش از برکت او و از آن اوست . مهم ترین دار و ندار انسان جانش است . قبول داری بابایت خیلی مرد عمل بود؟ تمام وعده هایش را عملی کرد . به آن رواقی فکر کن که یک کنج دنج دارد ، عکسش را دیده ای؟ یک مکان امن و آرام و بی هیاهو مخصوص ریحانه و بابا ... _قسمت سوم |بنت الصابر
همان اولین تجربه های سه شنبه های مهدوی حساب کتاب خودم را کردم! حساب کردم دیدم از زیرگذر حرم که بیرون می آیی چند متر جلوتر اولین عمود حرم تا جمکران را می بینی . اربعین رفته هایش می دانند که احتمالا حد فاصل هر پنج عمود حرم تا جمکران می شود به متراژ تقریبی فاصله یک عمود تا عمود بعدی در کربلا . می گویند اربعین را تنها نروید ،کسی را با خودتان همراه کنید خانواده ای ، دوستی ،رفیقی .. آخ از آن اربعینی که با رفیقت طی کنی! این مداحی را شنیده اید ؟ «رفیق نیمه راه من خداحافظ» از صلات ظهر تا به همین حالا این مداحی مدام پخش می شود در این طریق حرم تا جمکران . آن عکس راهم دیده اید؟ همان که حاج قاسم و ابو مهدی و در وسط هم این آقای مظلوم نشسته اند و خیره شده اند به رو به روی شان. این عکس تازگی ها چشم همه را گرفته قبل تر ،عکسی بود که به نظرم آمد کلمه رفاقت می شود خود این عکس . آدم های آن عکس همه خیره به دوربین با لبخند های محجوبانه و خجل ایستاده اند. در آن تصویر ما قابی از حاج قاسم و ابومهدی و سید حسن و سید رضی و عماد مغنیه را داریم. می خواهم بگویم این مداحی دارد از زبان چه کسی خوانده می شود در این آشفته حالی؟ کدام رفیق مانده که دلش آنقدر سوخته که خدایش مدام به دل مسؤل صوت می اندازد که دوباره و دوباره دستش روی دکمه تکرار برود؟ کسی مانده؟ یعنی کسی هست که جامانده؟ اینها که همه شان جمع شان جمع است . آه ،خدا سید حسن را حفظ کند برای ما ... _قسمت چهارم |بنت الصابر