#سیره_شهدا
👈 کلاهخودش افتاد تهِ دره!
❗️زیر آتش سنگین دشمن رفت
و تا کلاهخود را برنداشت، برنگشت!
گفتم: اگه شهید میشدی چی؟!
✅ گفت: «این مال بیت المال بود!»
📚 یادگاران متوسلیان، ص ۲۵
👇👇👇👇👇👇👇
✨@o_gorji
#سیره_شهدا
◽️یکی از بچه ها آمد پیش حبیب الله و برای اینکه خود شیرینی کند گفت: حبیب الله فلانی داشت پشت سر تو حرف می زد. یک مشت حرف پشت سرهم ردیف کرد که آن نفر درباره حبیب الله زده بود.
◽️علی القائده باید حبیب الله خیلی ناراحت می شد و از آن نفر تشکر می کرد که در جریان قرار داده اش.
✅اما حبیب الله اخم کرد و گفت: فلانی اگه پشت سر من این حرف را زده تو چرا خبرچینی می کنی و اسم اون طرف را میاری و میگی چی گفته. می خوای رابطه ما دو تا را بیشتر بهم بزنی؟ عوض اینا سعی کن کاری کنی که رابطه ی دو نفر رو به هم جوش بزنی نه با سخن چینی رابطه ها رو بیشتر خراب کنی.
#شهید_حبیب_الله_جوانمردی🌹
📚کتاب حبیب خدا، صفحه 126.
👇👇👇👇👇👇👇
✨@o_gorji
🌟وصیت تکان دهنده ی شهید سعید زقاقی به مادرش...🌹
#سیره_شهدا
#از_شهدا_بیاموزیم
🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂🍃
🌸🍃خاطره ای زیبا از شهید مجید زین الدین …
🍃 یه موتور گازے داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد
و باهاش میومد مدرسه و برمیگشت…
🌼 یه روز عصرکه پشت همین موتور نشسته بود و میرفت،
رسید به چراغ قرمز…
ترمز زد و ایستاد. یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک ورفت بالای موتور و فریاد زد :
الله اکبر و الله اکــــبر...‼️
نه وقت اذان ظهر بودنه اذان مغرب …
اشهد ان لا اله الا الله...
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت
و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکردکه این مجید چش شُدِه؟!
قاطی کرده چرا؟!
🌼 خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن…
آشناها اومدن سراغ مجید که آقااامجید! چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!!
🌼 مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت
و گفت : "مگه متوجه نشدید؟!
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بودکه عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن…
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه؛ به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه ؟!
دیدم که این بهترین کاره !"
#سیره_شهدا
#از_شهدا_بیاموزیم
👉👉👉🖤 @o_gorji🖤