eitaa logo
در مسیر ظهور
142 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
5هزار ویدیو
35 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 🔅 شهادت یک واژه و راهِ ... تمام نشدنی است ... و آنقدر دست یافتنی است که هرکس می‌تواند، آرزویش را داشته باشد و امیدش را هم به دل ، که حتما به آن دست خواهد یافت ... و اما...هر آرزویی ... بهایی دارد ... جان دادن در راه ، آدم شدن می‌خواهد خالص شدن می‌خواهد ... سختی و درد کشیدن می خواهد ! و همه ی اینها ... با امام زمان را می‌خواهد! و زیر قول ، نزدن هایمان را می‌خواهد !! 📌 برای کار کنید...
زيباي رزمنده برای نسلهای بعد... حتما بخوایید ما می خواستیم محکوم تاریخ نشویم و نسل بعد ما را وطن فروش نداند وجنگ آمد میدانی چه میگویم؟ آری جنگ آمد. ما به دنبال جنگ نرفته بودیم.او آمد.تعدادی از ماتحت امر امام وولی مان جنگیدیم.رزمنده شدیم. عده ای رنگ رزمنده گرفتند.عده ای نیز رنگ رزمندگی به خود پاشیدند.وتعدادی نیز رنگ جبهه را ندیدند و راوی جنگ شدند... عده ای رفتند.عده ای ماندند. اما یا زخم برتن یا داغ بر دل.وعده ای نیز داغ بر پیشانی زدند. عده ای مفقودعده ای مظلوم عده ای مغموم... وعده ای نیز مذموم. تعدادی آمده بودند تا بروند. قرار را بر رفتن گذاشته بودند.عده ای نیز آمده بودند تا بمانند. چاره ای نبود .شهیدی گفته بود.از یک طرف باید بمیریم.تا آینده شهید نشود.واز طرفی باید شهید شویم تا آینده زنده بماند.راستی چه باید میکردیم؟عده ای آمده بودند تا از خود حساب بکشندعده ای تا حساب های خود را تسویه کنند.. عده ای آمده بودند تا آدم حسابی شوندعده ای نیز حساب باز کردند.عده ای نیز آمده بودند تا حسابی آدم شوند.عده ای آمدند تا بی پیکر شوندعده ای نیز پیکر تراش.عده ای نیز پیکره ی یک "بت". عده ای ویلچری تعدادی ویلایی.عده ای حاضر... تعدادی ناظر.قومی نیز غافل.واما..دیوانگی"جوانی" ما با جنگ مصادف شد. در ما میل به زیستن زنده بود . حس عاشقی ومعشوقی نیز جریان داشت... اما جنگ آمده بود. چه باید میکردیم؟؟؟؟ آیا جز جنگیدن چاره ای داشتیم؟؟ ما هم آینده را برای خود ترسیم کرده بودیم... اما جنگ نزدیکتر از دور بود. جنگ بود . باید این نزدیک را پاسخ میدادیم.. ونزدیکمان دور شد ودو ر ودور ودور به ساعات ۸سال..... بایدمیرفتیم به دنبال این قافله.. مگرچاره ای جزجنگیدن داشتیم؟ برای ما هم جان عزیز بود. از توپ وتفنگ وترکش میترسیدیم.. باید جرأت می یافتیم... وجنگ بود.. مگرچاره ای جزجنگیدن داشتیم؟ عشق و عاشقی ومعشوقه را به امید دفاع از تمامی عاشقان ومعشوقانی مانند شما رها کردیم..... ورفتیم.... چه باید میکردیم؟؟؟ ما بدنبال حاکم شدن نرفتیم. خواستیم محکوم تاریخ آینده نشویم.. خواستیم فردا از نگاه تیز وشماتت بار شما فرار نکنیم..ـ... .پس چه باید میکردیم؟؟؟ ما خونخواری نیاموخته بودیم.. باور کن از رنگ خون میترسیدیم.. اما به خونخواهی رفتیم . خونخواهی سرهای به ناحق بریده شده...... مگر چه باید میکردیم؟؟؟ از جنگ به بعد شکل عاشقی مانیز تغییر کرد.. عاشقی ما با دلتنگی ودلبستگی به محبوبه های شب.. محبوبه های شب عملیات.. محبوبه های جا مانده در ارتفاعات "ماووت"و جاماندگان در زیر خاک ریزهای "مجنون"... و رفیقان رفته تا دهانه ی خلیج.... باور کنیدقطار قطار رفتیم.. واگن واگن برگشتیم... جوان جوان رفتیم.. پیر پیر برگشتیم... راست راست رفتیم. شکسته شکسته بر گشتیم... گروه گروه رفتیم .. دسته دسته برگشتیم... دسته دسته رفتیم... وتنهای تنها برگشتیم.... اما ایستادیم.... آری من وتو حق داریم همدیگر را نشناسیم... از دو نسل متفاوت... دوستان ما آنسوی دردها ورنج ها به ساحل و ما این سمت چشم دوخته به افق های نامعلوم... راستی اگرنمیرفتیم چه میکردیم؟ باور کنید ما هم دل داشتیم.. با دل رفتیم...بیدل برگشتیم. با"یار"رفتیم..با"بار"بر گشتیم... با"پا"رفتیم."بی "پا"بر گشتیم. با"عزم"رفتیم،با"زخم"برگشتیم. پر"شور"رفتیم،پر"سوز"برگشتیم.. ما"پریشانیم..اما"پشیمان نه. شکسته ایم. اما نشسته نه. دلخسته ایم..اما دست بسته نه.. اما..... و ما همان سر بازان پیاده ایم... سواری نیاموخته ایم..... سوای شما نیز نیستیم.. ما همان دیروزی هستیم.. تعداد ما میدانید در ۸سال چه تعداد بود؟؟ ۳ونیم درصد از جمعیت ایران... اما مردم تنهایمان نگذاشتند. آری همه ی ما ۸سال بودیم... با هم در کنار هم.. تو هم بودی.. آری همه بودند. نگاه محبت آمیزآن دوران به ما.... هدایای مادران وپدران شما به جبهه... گذشتن از شام شب و هدیه به جبهه. گذشتن از فرزند واعزام فرزند دیگر. تحمل بمباران.. تشییع رفیقان ما.. دیدار وعیادت ودلجویی از جانبازان ما.. آری مردم بودند.. ایستادند..مقاومت کردند . تلخی چشیدند اما به رخ ما نکشیدند.... ما هنوز مدیون لقمه های سفره های شما هستیم که بیدریغ به سنگر های ماهدیه کردید... ماهنوز به آنسو و این سو بدهکاریم... طلبی نداریم..... اما بدانید... قرار "دیروز "آنچنان بود.... از امروز شرمنده ایم... ما غارت را آموزش ندیده بودیم. غیرت را تجربه کردیم.. بخدا،بخداوبازم بخدا!!: اینان از مانیستند. اینان از مانیستند.. اینان گرگانی هستند که صد پیراهن یوسفان رادریده اند.. از مانیستند. از امروز شرمنده ایم....🌹 قضاوت با شما... ☘🌸☘
🔰 | 🔻 دل تنگی ام را چگونه برایت بگویم ؟؟!! چگونه بگویم هوای قدم زدن در خاک اسمانیت را دارد ؟! چگونه بگویم دلم بوی خدا را در نزدیکی شما میخواهد ؟! اری دلم تورا میخواهد ای قطعه ای از بهشت، همان جای که خون شهدا بر خاکت بوسه زدنند.. 🔅 در این روزهای دوری دلم تو رامیخواهد. دلم همان صدای راوی می خواهد که از مظلومیت شهدای شلمچه بگوید ومن ارام بر روی خاک ها بنشینم و زانویم را بغل بگیرم و اشک های دلتنگی صورتم را بشویند و مرا رها کنند از این دلتنگی دیرینه ....
‍🔰 | 🔻 این بار قلمِ دل عزم وصف نوجوان رهبری کرده که چه زیبا اسماعیل وار‌ ، بند بند وجودیش را در مسلخگاه عشق قربانی نمود . ◽️ حسین فهمیده، نوجوانی که از تمام بندرگاهای‌ دنیایی دست کشید و شجاعانه جان خود را فدای جانانش کرد. درست است، بزرگی قصه فهمیده را همه شنیده ایم، شاید بارها و بارها، اما باید زبان به اعتراف بگشایم که قاموس لغات و واژه ها یارای آن را ندارد تا بزرگی او را وصف کند. ➖ دقیق که مینگری، میبینی که نوجوان قصه ی ما چه زیبا توانست در آغازین ثانیه های نوجوانیش اسوه انسان کاملی را برای عالمیان به تصویر بکشاند 📍بدرستی، او چه زیبا توانست این عالم فانی را به چَشمِ روح، بشناسد و بر تمام آمال دنیویش پشت پا بزند. آری فهمیده‌ چه زیرکانه دام های دنیایی را شناخت و آنها را به زانو دراورد.
📝 | 🌟دلت که بگیرد... دوای دردت شهیدگمنام است! کنار سردار بی پلاک...فقط تو باشی و او... تو باشی و هزار درد فاش نشده!تو او را نمی شناسی!! ولی او خوب تو را می شناسد دردت را می داند... دلم یک درد و دل حسابی کنار بارگاهت را میخواهد...
📝 | 🌟 شلمچه خلاصه عشق است و قطعه ای از بهشت... شاهنامه بلند شهادت است و دیوان عاشقی است شعر های سرخ با واژه های خون ... به وزن عشق و قافیه هایی از جنس قلب پاره پاره عاشقی... دیوانی است که شکسته دلان عارف با قلم استخوان های و مرکب خون و با خط شکسته عروج نوشتند ...💔 📍شلمچه دریاست، مواج از موج های عاشقی ...
📝 | 🔻طلائیه! با من سخن بگو و پرده از رازی بردار كه سالها تو و خداي تو شاهد آن بوده ايد. 🌟طلائيه چقدر غمگيني !آن روز سرافراز و امروز سر به زيرانداخته ای. با كسي سخن نمي گويي و سكوت پيشه كرده اي. اما سكوت تو بالاترين فرياد است و خفتگان را بيدار می کند.. اينجا همه از سكوت تو مي گويند و من از سكونتي كه در تو يافته ام و تا امروز چقدر از تو و از رازهاي سر به مهرت، از تو و مردان بي ادعايت كه مس وجود را به طلاي ناب شهادت معامله كردند، دور بوده ام. چه احساس حقيري است در من كه توان شنيدن قصه هاي پرغصه ات را ندارم. 📍من در اين سرزمين حتي به قمقمه هاي عطشان سلام مي دهم و سراغ عباس هاي تشنه لب را از آنان مي گيرم .