شد مادرت عروسِ علی، خوشبهحالِ ما🫀!
ایرانی است مـٰادر تو، این مدالِ ماست ؛ ..
#ماهِایران🌚✨
هدایت شده از ملجأالدموع
۳تا"الھےبهرقیه"میگیدبرامون(:
حضرتمـٰادرپشتوپنـٰاهتونباشه..🌱
#فور
چه سفر درازی کردم در اندوه،
و چون باز آمدم روح عریانی دیدم در انتهای افق،
و خود را در اندوه خود بازشناختم.
أنا أحبُ عَيناهُ، حين تُحَدِثُني عَن يَومِه.
«چشمهاش رو دوست دارم
وقتی داره از روزش برام تعریف میکنه.»
واحـــہ :)
﮼اکثر رابطهها به همون دلیلی تموم میشنکه ،
﮼شما از اول میدونستین به این دلیل ،
﮼نباید با این آدم وارد رابطه بشین.
پارت 22
.عشق صدا دارد.
_ هوی دختر مگه نوید چشه بچم
ها اا
_باشه باشه
خونه رو تمیز میکنم
دیگه امری نیست
_نخیر خانم بی ادب
_باشه خدافظی مامان جان
_خدانگه دارت باشه مادر
........
شایان
از بعد حرف زدنم با کیوان به اینکه مادر و پدر اون دختر کجان و چرا تنهاست فکر کردم ولی
خب به نتیجه ای نرسیدم
اون میدونه من یکم یا اسمم و میدونه؟
راستی من دیشب وقتی اومدم اینجا کیفم و هم با خودم آوردم
اون لحظه که داشتن بهم حمله میکردن...
(دیشب..شایان)
از ماشین پیاده شدم و با رضا خداحافظی کردم
کیف های سیسمونی که دستم بود خیلی سنگینی میکردن
توی یکی شون ده تا شمش فروش باغ زعفرانی ام بود و توی اون یکی هم شناس نامه و سند های املاکم
یهو صدا ی داد یه مرد که مخاطبش من بودمو شنیدم
_ همین الان سر جات وایسا وگرنه شلیک میکنم
به سرعت شروع کردم به دوییدن که گلوله ای شلیک کرد و دقیقا از کنار پام گذشت خودم و رسوندم به خرابه ی ته کوچه
سریع کیفی که مدارک توش بودو انداختم توی خرابه
خواستم کیف شمش ها رو هم بندازم که از راه رسیدن شروع کردن به زدنم
نمی تونستم در شدن از خودم دفاع کنم اونا سه تا غول بودن و من اندازه یکی شونم نبودم
کیف و از دستم کشیدن و چاقو و چند بار فرو کردن زیر شکمم
در آخرین ثانیه یکیشونکلید خونمو از تو جیبم دراورد
برام سوال بود هیچ خری توی این کوچه ی خراب شده نیست که یک درصد نگران بشه و بیاد ببینه یکی اون وسط نکشته باشن
سریع فرار کردن
بعد از رفتنشون بزور از جام بلند شدم تا به داخل خرابه برم و کیفم و بردارم
در یکی از خونه های داخل کوچه باز شد و بعد از چند لحظه خیلی محکم طوری که صدا توی کل کوچه پیچید بسته شد
تلفنم از جیب شروال پاره شدم برداشتم
با صفحه ی خورد شدش مواجه شدم
تنها امیدی که داشتم زنگ زذن به کیوان بود
که اونم نامید شد
نگاهم و به در همون خونه انداختم انگار..
#عشق_صدا_دارد
پارت 23
.عشق صدا دارد.
نگاهم و به در همون خونه انداختم
انگار که باز بود
با سرعتی که بخاطر زخم شکمم اندازه ی راه رفتن عادی هم نمی شد
به سمت در رفتم
یکم در و هول دادم که دیدم بعله
در باز بود
وارد خونه شدم
صدای بلند موسیقی کمک بزرگی بود
برای وارد شدن به خونه
کفشم و در آوردم و دستم گرفتم
بعد خیلی آروم به سمت پله ها رفتم
بخاطر سوزش شدید زخمم
دستم به نره و دیوار گرفتم
تمامی پله ها رو طی کردم تا به بهار خواب خونه رسیدم
در باز بود داردش شدم
از بهار خواب به بالا پشته بوم پله می خورد
که از تمامی پله ها بالا رفتم و پشت کولر نشستم
دستی به کناره ی شروالم و جا اسلحه ای چرمم زدم
هنوز سرجاش بود
آروم برش داشتم و لابه لایه وسیله هایی که رو کولر بود گذاشتم
صدای پایی شنیدم که هر لحظه نزدیک تر می شد
از سر جام بلند شدم و به اتاق پشت سرم تکیه دادم
هنوز ثانیه ای از بلند شدنم نگذشته بود که دختر از پله ها بالا اومده بود
توی دستش یه چاقو بود
اول نگاهی به اطراف انداخت و متوجه من نشد
ولی بعد خیلی ناگهانی نگاهش به من افتاد
داشت به طرفم میومد توی چشمام زل زد
زمانی که احساس کردم میخواد جیغ بزنه
سریع به طرفش رفتم و دستم رو دهنش گذاشتم
_ هیسسس ترخدا جیغ نزن
استرس تمام وجودم و پر کرده بود
اگه صدای جیغ از خونشون بیرون میرفت که تمام همسایه ها میومدن بالا
حالا درست انگار مردم این کوچه مردم و هیچ حرکتی نمیزنن ولی بازم
سعی کرد دستم و کنار بزنه ولی نذاشتم
_ ترخدا چیزی نگو دستم و بر میدارم
فقط چیزی نگو
از خواهش میکنم
بعد آروم دستم و برداشتم
.......
(حال )
سریع از پله ها...
#عشق_صدا_دارد
“برام مهم نیست که باهم دوست باشیم یا غریبه یا دیگه باهم حرف نمیزنیم،اگه به کمک احتیاج داشتی و هیچکس نبود به من زنگ بزن حاضرم به هرچی نیاز داری که بگی گوش بدم حتی اگه فقط صدای نفس کشیدنت باشه.”
واحـــہ :)
“برام مهم نیست که باهم دوست باشیم یا غریبه یا دیگه باهم حرف نمیزنیم،اگه به کمک احتیاج داشتی و هیچکس
البته که دیگه شمارمو نداری...
در آغوشم بگیر و نجاتم بده
قاتلی بدنبال من است که گاه به گاه
او را در آئینه ها میبینم
یه وکیلی میگفت یه چیز میگم آویزهی گوشِت کن :
" ۶۰ سال وکالت انجام دادم، تمام شکایتا
بین کسایی بود که به هم اعتماد داشتن ! 🤌🏻 "
"عادی شدن"
تا حالا بهش فکر کردی؟!
خصوصا اگه اون موضوع دربارهی آدمی باشه
که یه زمانی دیوونهوار دوسش داشتی ؛
چیزی ترسناکتر از این توی دنیا وجود نداره : )
-حمید جدیدی
زندگی خیلی چیزها یادمان میدهد و ما مقصریم که یاد نمیگیریم و بارها و بارها
در همان تلهی شیرین گرفتار میآییم...
•کارلوس_فوئنتس•