امشب هم قرار بود مثل شبهای جمعه همیشگی، سرگرم کارهای روزمرهمان میبودیم. در جمع خانواده سرمان توی گوشی میبود. اخبار را گوش می دادیم و اگر تو کار مثبتی میکردی وظیفهات میدانستیم بیآنکه یکبار سجدهی شکری به جا بیاوریم.
واگر در آب و خاک میرفتی و درد مردم را مرهم بودی میگفتیم ما خاطرهی خوشی نداریم از عاقبت اینگونه افراد.
قرار بود این هفته هم ببینیم جمعه سر از کدام دهات کوره و روستای مرزی درمیآوری، بی آنکه در دل برای سلامتیات دعا کنیم.
حقیقت این است ما عادت کردیم به ناسپاسی از نعمتهایی که دور و اطرافمان را پر کرده، ما عادت داریم به ندیدن خوبیها.
و خدا هم به ما مهلت داد سه سال صبر کرد و ما و نقدهای از سر سیری ما را شنید و هیچ نگفت.
اما مگر چقدر خدا در حق ناسپاسی ما صبوری کند؟ او تو را از ما گرفت و چه سخت هم گرفت یکروز ما را در بی خبری گذاشت تا خوب مزهی تلخ ناسپاسی در وجودمان رسوخ کند و بعد با دیدن پیکر سوختهات چنان آتش شرمندگی به جانمان انداخت که هنوز بعداز چهل روز شرارههایش در وجودمان شعلهور است.
وحالا در چهلمین روز پرکشیدنت ما را مبتلا به آزمونی کرده که اضطرار و دلشورهی بی امان کمترین سختی است که به آن دچار شدیم.
خدا فرمود قدر یوسف را ندانستید به دوریاش دچارتان میکنم و اگر قصد برگشت و توبه داشتید، پدرتان در شب جمعهای برایتان استغفار کند.
این چهل روز، چون چهل سال گذشت.
ای پدر ما! ای صاحب ما! ای ولی ما! یا صاحب العصر و الزمان!
در این شب جمعه جور ناسپاسی ما مثل همیشه بر دوش شما افتاده است. برای ما استغفار و دعا کن تا خدا به دعای شما بر ما رحم کند و از ناسپاسی ما درگذرد و برای این انقلاب بهترین را رقم زند. 😭🤲
✍ #ز_شریفی
@mangenechi