eitaa logo
بوی‌ِعَطر‌خُدا‌🌱
526 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
530 ویدیو
60 فایل
باید رفت ، باید از اینجا رفت ، اینجا جای ماندن من و تو نیست .. #ولی_چگونه_رفتن_مهم_است.. !!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اسلام می‌گوید ای انسان! سعادت تو به عمل تو بستگی دارد، شقاوت تو هم به عمل تو بستگی دارد. آیا عمل انسان به چه چیز بستگی دارد؟ به خواست و اراده خود انسان. در نتیجه انسان یک موجود متکی به خود و متکی به کردار و شخصیت خود می‌شود. [احیای تفکر اسلامی🌱] 🌿📻|@ohdhfvf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖐 فکرشو کن شهادت نباشه نهایتا چندسال دیگه هممون توی قبرستون سرد و خلوت مهمان خاکیم... +دنیا همین قدر بی ارزشه! 🌿📻|@ohdhfvf
5ee104d6a88c80b34ce5320ea8fed9f29bf96203.mp3
10.92M
|🌱 توی رفاقت ها، محبت ها، عشق ها خودخواهی نباید باشه.. ✨ 🌿📻|@ohdhfvf
بوی‌ِعَطر‌خُدا‌🌱
مادر شهید هم در ادامه حرف‌های پدر شهید می‌گوید: «من در بحث تربیت فرزندانم برنامه‌ریزی دقیقی داشتم.
بندر عباس یک جلسه بود برای ثبت نام و اعزام نیرو به جبهه های مقاومت! جلسه دیر وقت تمام شد و قرار شد حاج قاسم سلیمانی شب را بمانند! خانه ما پر از نور حضور حاج قاسم. چون دیر وقت بود، من یک پذیرایی مختصری کردم و بعد رخت خواب آوردم تا سردار بخوابد. حاج قاسم نگاهی به تشک و پتو کردند. سری تکان داده و گفتند: اینا چیه! یعنی روی تشک و پتوی گرم بخوابم؟ شما اینا رو جمع کنید. من روی زمین می خوابم. همین بالش کافیه! +کتاب حاج قاسم [|🌱] 🌿📻|@ohdhfvf
|🌱 قسم به عشق که نامش همیشه پا برجاست . . نرفته او ، هنوز هم اینجاست! 💔 🌿📻|@ohdhfvf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از طلبه مجازی
روزی که حاج قاسم مأمور مبارزه با داعش میشن، میان سراغ ارگان‌ها و مجموعه‌های رسمی کشوری که متولی چنین موضوعاتی هستن و ازشون درخواست کمک نقدی برای مبارزه با داعش میکنن. همه پاسخ رد میدن. حاجی کم نمیاره و کوتاه نمیاد، چون ماموریتش دستور مستقیم حضرت آقا بوده. شاید یادتون باشه پیامی منتشر شد تحت عنوان جمع‌آوری کمک‌های نقدی جهت مبارزه با گروه تروریستی داعش. این ایده‌ی حاج قاسم بود. چون ارگان‌های رسمی دست رد به سینه‌ی حاجی زدن، حاجی ابتکار عمل بخرج داد و تعلل نکرد و نگفت نمیشه؛ کمک نقدی رو اینجوری جمع کرد و پاشد رفت مشهد تیپ فاطمیون رو از برادران افغان جهت مبارزه با داعش تشکیل داد. این روحیه توی کارهای انقلابی چقدر کاربردیه و چقدر بهش نیاز داریم. @TalabeMajazi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار مى‌دهم كه يک وقت خيال نكنند كه راه حفظ معتقَدات اسلامى و جهان‌بينى اسلامى اين است كه نگذاريم ديگران حرف‌هايشان را بزنند. نه، بگذاريد بزنند؛ ولی خيانت كنند. اگر ديديد يک فرد ماركسيست مثلاً آمد گفت «به نام امام خمينى»، مانع شويد، به او بگوييد: تو بگو به نام لنين، به نام استالين، به نام ماركس، انگلس؛ دروغ نگو. [ آینده انقلاب اسلامی ایران🌱] 🌿📻|@ohdhfvf
محبت درمانی (44).mp3
11.35M
|🌱 مرز بین خودت و دیگران رو بشکون💥 🌿📻|@ohdhfvf
بوی‌ِعَطر‌خُدا‌🌱
بندر عباس یک جلسه بود برای ثبت نام و اعزام نیرو به جبهه های مقاومت! جلسه دیر وقت تمام شد و قرار شد ح
پسرم، تو به اندازه‌ی کافی جبهه رفتی، دیگه نرو! بگذار آن‌هایی بروند که تابه حال نرفته‌اند؛ چیزی‌ نگفت و یک گوشه ساکت نشست. صبح که خواستم نماز بخوانم، آمد جانمازم را جمع کرد و گفت: پدرجان! شما به اندازه‌ی کافی نماز خوانده‌ای، بگذار کمی هم بی‌نماز‌ها نماز بخوانند! او خیلی زیبا مرا قانع کرد و دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.. +پدر شهید [|🌱] 🌿📻|@ohdhfvf
خاطره ی زیبای همسر شهید مشتاقی از ایشان:))🌱 همیشه حسین آقا دو قلوها را حمام می‌کرد و من لباس تنشان می‌پوشاندم. روز ۱۴ فروردین به کندوها و زنبورهایش سرکشی کرد و شب خسته بود و قرار بود خانه پدرم بمانیم. ساعت ۱۱ شب موبایلش زنگ زد. گوشی را که قطع کرد دیدم یک لبخندی تمام صورتش را پوشانده است. فهمیدم مسافر سوریه شده است. من هیچ وقت برای ماموریت‌هایش بی تابی نمی‌کردم اما این بار بی اختیار گریه‌ام گرفته بود، دلهره گرفته بودم. به حسین آقا گفتم : من از رفتنت ناراحت نیستم اما چون یکدفعه است خیلی سخت می‌گذرد. وقتی شوهرت را می‌فرستی سوریه باید منتظر جانباز شدن، شهید شدن مفقودالاثر شدن یا اسیر شدنش باشی. با من و بچه ها خداحافظی کرد و سوار ماشین شد. دید که من دارم گریه می‌کنم دوباره از ماشین پیاده شد. من اشک را در چشمانش دیدم. اولین بار بود که وقتی به ماموریت می‌رفت اشک در چشمانش حلقه می‌زد. احساس می‌کردم آن لحظه که داشت می‌رفت معنویت محض بود، رهبر انقلاب جمله‌ای دارند که می‌گویند: «شهدای مدافع حرم از اولیاء الهی هستند» من این موضوع را شب آخر به عینه دیدم.» در این نزدیک یک ماهی که رفته بود دلم آشوب بود، انگار خدا می‌خواست این جدایی در دلم بیفتد. سه شنبه ۱۴اردیبهشت آخرین تماس حسین آقا بود: وقتی زنگ زد اول با بچه‌ها حرف زد، تعجب کرده بود که در این یک‌ماهی که نبوده چقدر صحبت کردنشان خوب شده است! بعد که من گوشی را برداشتم گفت: خانم‌ اینها چقدر خوب صحبت می‌کنند! گفتم: انشاءالله تا شما بیایی اینها خیلی شیرین زبان شدند. در آن تماس آخر تلفنی به من گفت: خانم تا کی می خواهی این طرف آن طرف باشی؟ دست بچه‌ها را بگیر و برو خانه. برو در خانه خودت که آرامش داشته باشی. می‌دانست من شب‌ها تنها می‌ترسم که در خانه بمانم. به من گفت: خانم بر این ترست غلبه کن. وقتی با حسین آقا ازدواج کردم آن فکری که نسبت به یک پاسدار داشتم با رفتارش به یقین مبدل کرده بود. این شش سال زندگی با حسین آقا بهترین روز های عمر خود را سپری کردم و همیشه خودم را خوشبخترین آدم می دانستم. نه اینکه من همسرش باشم بخواهم ازش تعریف کنم بلکه همه ی همکارها و کسانی که با حسین آقا برخورد داشتند تا اسم حسین آقا را میشنوند اولین عکس العملشان لبخند است چون خوشرویی حسین آقا زبانزد همه بود وتشیع جنازه پرشکوهش این را ثابت کرد که در شهر ما بی نظیر و بی سابقه بود. حسین آقا در ۱۶ اردیبهشت ماه ۹۵مصادف بود با روز مبعث به شهادت رسید که بعد از چهل روز مفقودالاثر بودن از طریق دی ان ای شناسایی شد و پیکر مطهرش در روز یکم تیرماه مصادف با پانزده رمضان ولادت امام حسن مجتبی (ع) به خاک سپرده شد. 🌿📻|@ohdhfvf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه در دنیا زور وجود دارد. یا باید در مقابل زور تسلیم بود، یا باید در مقابلش ایستاد. آن کسی که می‌گوید من جهاد ندارم معنایش این است که در مقابل زورهای دنیا تسلیمم. [آشنایی با قرآن🌱] 🌿📻|@ohdhfvf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی‌کارفرهنگی‌‌راشروع‌میکنیدبااولین‌ چیزی‌که‌بایدبجنگیم‌‌خودمان‌هستیم! اولین‌مشكل‌،مشكل‌تنبلی‌و‌سهل‌انگاری‌است ✨ 🌿📻|@ohdhfvf
محبت درمانی (45).mp3
9.76M
|🌱 رحمت ویژه خدا به تو، کمک کردن به بنده هاشه:))♥️ 🌿📻|@ohdhfvf
بوی‌ِعَطر‌خُدا‌🌱
پسرم، تو به اندازه‌ی کافی جبهه رفتی، دیگه نرو! بگذار آن‌هایی بروند که تابه حال نرفته‌اند؛ چیزی‌ نگفت
چند روزي‌ بود كه‌ به‌ شهر آمده‌ بود اما آرام‌ و قرار نداشت، غم‌ فراق‌ ميدان‌ جنگ‌ بيقرارش‌ كرده‌ بود.هميشه‌ اين‌ چنين‌ بود؛ آن‌ گاه‌ كه‌ عازم‌ جبهه‌ مي‌شد، سايه‌ اندوه‌ از چهره‌اش‌ محو مي‌شد،گونه‌ هايش‌ گل‌ مي‌انداخت‌ و آن‌ زمان‌ بود كه‌ مي‌توانستي‌ شادي‌ را، شادي‌ حقيقي‌ را آشكارا در چهره‌اش‌ ببيني. در دفتر خاطراتش‌ نوشته‌ بود:«متأسفانه‌ امروز مجبور شدم، پوتين‌هاي‌ جبهه‌ را واكس‌ بزنم‌ و خاك‌ جبهه‌ را از روي‌ اين‌ پوتين‌ها پاك‌ كنم، كه‌ اين‌ برايم‌ فوق‌ العاده‌ دردناك‌ است»! [|🌱] 🌿📻|@ohdhfvf
خاطره ای از همسر شهید تجلایی از شهید♥️ شب‌ فردايي‌ كه‌ مي‌خواست، عازم‌ جبهه‌ شود وسايل‌ سفرش‌ را مرتب‌ مي‌كرد.لباس‌ پاره‌ پاره‌اي‌ را كه‌ در زمان‌ محاصره‌ و آزادي‌ سوسنگرد پوشيده‌ بود، در ساك‌ نهاد.در اين‌ زمان‌ مسئول‌ طرح‌ عمليات‌ قرارگاه‌ خاتم‌ الانبياء(ص) بود، گفتم: «محال‌ است‌ شما را بگذارند به‌ جلو برويد.»گفت: «اين‌ بار با اجازه‌ بسيجي‌ها به‌ عمليات‌ مي‌روم، نمي‌خواهم‌ پشت‌ بي‌سيم‌ باشم.»گفتم: «حالا چرا لباسهاي‌ سوسنگرد؟» با لحني‌ خاص‌ گفت: «مي‌خواهم‌ حالا كه‌ پيش‌ خدا مي‌روم، بگويم؛خدايا؛اينها جاي‌ گلوله‌ است، بالاخره‌ ما هم‌ تو جبهه‌ بوده‌ايم.» صبحدم‌ عازم‌ بود. وقتي‌ از من‌ خداحافظي‌ مي‌كرد، مرا به‌ حضرت‌ زهرا(س) قسم‌ داد و گفت: «مرا حلال‌ كنيد، من‌ پدر خوبي‌ براي‌ بچه‌ها و همسر خوبي‌ براي‌ شما نبوده‌ام»! گفتم: «باشد» گفت: « اين‌ طوري‌ نمي‌شود بايد از صميم‌ قلب‌ حلالم‌ كني، من‌ مطمئنم‌ كه‌ ديگر برنمي‌گردم»! "علي "‌ رفت‌ و من‌ ماندم‌ و انتظار. علي‌ با حال‌ و هوايي‌ ديگر منزل‌ و شهر را ترك‌ كرد. من‌ ماندم‌ و فكر اين‌ كه‌ علي‌ خودش‌ در آخرين‌ لحظات‌ خداحافظي‌ گفت: «مطمئنم‌ كه‌ ديگر برنمي‌گردم»! يادم‌ آمد كه‌ قبل‌ از رفتنش، با هم‌ به‌ زيارت‌ مزار شهدا رفتيم. وقتي‌ از كنار مزار شهيدان‌ مي‌گذشتيم، رو به‌ من‌ كرد و گفت: «خدا كند جنازه‌ من‌ به‌ دست‌ شماها نرسد.» گفتم: «چرا؟» گفت: «برادران، بسيار به‌ من‌ لطف‌ دارند و مي‌دانم‌ كه‌ وقتي‌ به‌ زيارت‌ مزار شهيدان‌ مي‌آيند، اول‌ به‌ سراغ‌ من‌ خواهند آمد، اما قهرمانان‌ واقعي‌ جنگ‌ شهيدان‌ بسيجي‌اند... دوست‌ ندارم‌ حتي‌ به‌ اندازه‌ يك‌ وجب‌ از اين‌ خاك‌ مقدس‌ را اشغال‌ كنم، تازه‌ اگر هم‌ جنازه‌ام‌ به‌ دستتان‌ رسيد، يك‌ تكه‌ سنگ‌ جهت‌ شناسايي‌ خودتان‌ روي‌ مزارم‌ بگذاريد و بس»! 10‌ روز از رفتنش‌ مي‌گذشت‌ كه‌ تلفن‌ كرد و پس‌ از سلام‌ و احوالپرسي‌ گفت: «دارم‌ مي‌روم‌ براي‌ دعاي‌ ندبه، سلام‌ ما را به‌ مردم‌ برسانيد و بگوييد رزمندگان‌ را دعا كنند و به‌ حضرت‌ زهرا(س) متوسل‌ شوند.» وقتي‌ از توسل‌ به‌ حضرت‌ زهرا(س) سخن‌ مي‌گفت، حدس‌ مي‌زدم‌ كه‌ رمز عمليات‌ «يازهرا(س)» است. هر روز منتظر خبر عمليات‌ بوديم‌ كه‌ پس‌ از چند روز "علي‌ " زنگ‌ زد و براي‌ آخرين‌ بار صدايش‌ را شنيدم: «مرا حلال‌ كن»! گريه‌ام‌ گرفت‌ و حال‌ آن‌ كه‌ تا آن‌ روز پشت‌ گوشي‌ گريه‌ نكرده‌ بودم. "علي "‌ ناراحت‌ شد و گفت: «گريه‌ نكنيد، اين‌ آرزوي‌ هر مسلمان‌ پيرو امام‌ حسين‌ (ع) است‌ كه‌ به‌ فيض‌ شهادت‌ برسد.» بعد مسير سخن‌ را به‌ طنز تغيير داد تا مرا خوشحال‌ كند: «قول‌ مي‌دهم‌ آخرت‌ شفاعت‌ شما را بكنم‌ و... مسئوليت‌ حوريان‌ را به‌ شما بدهم»! مكالمه‌ ما تمام‌ شد، اما اندوه‌ دلم‌ را مي‌فشرد، از دست‌ خودم‌ ناراحت‌ بودم‌ كه‌ چرا گريه‌ كردم‌ و باعث‌ ناراحتي‌ او شدم. دوباره‌ تماس‌ گرفتم‌ تا عذرخواهي‌ كنم‌ كه‌ گفتند: «برادر تجلايي‌ از پادگان‌ رفته‌ است...» 🌿📻|@ohdhfvf
-خدا تا تورو فقط عاشق خودش و عاشق تمام عالمِ خودش نکنه، ولت نمی‌کنه 🌱 دنیا برات نقشه‌های زیادی داره ! تماشا کن .. 🌿📻|@ohdhfvf
کتابخوانے؛ یک عادت خانوادگے من این را مےخواهم عرض کنم. کہ در منزل خودِ من، همہ افراد، بدون استثنا، هرشب در حال مطالعہ خوابشان مےبرد. خود من هم همین‌طورم. نہ این‌کہ حالا وسط مطالعہ خوابم ببرد. مطالعہ مےکنم؛ تا خوابم مےآید، کتاب را مےگذارم و مےخوابم. همہ افراد خانہ ما، وقتے مےخواهند بخوابند حتماً یک کتاب کنار دستشان است. من فکر مےکنم کہ همہ خانواده‌هاۍ ایرانے باید این‌گونہ باشند. +حضرت آقا🌱 🌿📻|@ohdhfvf