eitaa logo
دنیاے قــــدیم...💯
82.1هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
5 فایل
﷽ 📸مجموعه ای بسیار نفیــــس و خاطره انگیز از تصاویر آرشیوی و حکایتــــ های قدیمــــی پیش ماست همراه ما بمانید 😎🤞 #همراه‌با‌کلی‌مطالب‌نوستالژی. اگه‌این‌کانال‌حالتوخوب‌کرد‌به‌بقیه‌هم‌معرفیش‌کن🪻 ‌فقط تبلیغات👇 @ham_18
مشاهده در ایتا
دانلود
نمی‌دانم تابستان چه سالی ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیان‌ها رساند. من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادی‌ها شدم. راستش را بخواهید حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. وقتی میان مزارع راه می‌رفتم، سعی می‌کردم پا روی ملخ‌ها نگذارم. اگر محصول را می‌خوردند پیدا بود که گرسنه‌اند. منطق من ساده و هموار بود. اگر یک روز طلوع و غروب خورشید را نمی‌دیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشای مجهول را به من آموخت. من سال‌ها نماز خوانده‌ام. بزرگترها می‌خواندند، من هم می‌خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می‌بردند. روزی در مسجد بسته بود. بقال سرگذر گفت : "نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیک تر باشید ! مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال‌ها مذهبی ماندم، بی‌آنکه خدایی داشته باشم ! سهراب سپهری هنوز در سفرم 💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید/کلیک کن
دکان شمشیرسازی در دمشق؛ ۱۹۰۰ میلادی ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
وﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻮﺵ ﻫﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﺋﯽ ﺑﻪ ﻣﺰﺭﻋﻤﻮﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺤﺼﻮﻝﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﭼﻨﺪ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﻗﻔﺲ ﻭ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮔﺸﻨﮕﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ . ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻣﻮﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﻣﻮﻧﺪﻧﺪ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ. ﺑﻬﺶ گفتم: ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﭼﺮﺍ ﺁﺯﺍﺩﺷﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻮﺵ ﺧﻮﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻣﻮﺷﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺑﺸﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ! این ﺣﮑﺎیت ﺗﻠﺦ مثالی برای جوامع ﺁﻓﺖ ﺯﺩﻩ‏ است ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ برای یک لقمه نان به چاپیدن همدیگر عادت نکنیم👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💯اجتماع‌دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا/کلیک‌کن
شب اول قبر همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟» ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بی‌خـبر هستـم ؛‌ ولی امشب برایـت خـبر می‌آورم.» یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود. چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا می‌آمدند. با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد می‌آیند. وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید. بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان‌!! قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند. ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت... خانمش پرسیـد: «از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!» گفت: «خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!! واقعیت همین است . اگـر نان کـسی را نبـریده باشیـم ، اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم ، اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم ، اگـر جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم ، اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم ، و اگـر بندگـی خــدا را کـرده باشیـم، هیـچ دلیـلی بـرای ترس از مـرگ وجود ندارد !! 💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید/کلیک کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کودکیم مثل برق و باد گذشت، به خیلی از آرزوهایم نرسیدم و قد کشیدم قد کشیدم و نشد آن عروسک زیبا با لباس عروس پشت ویترین فروشگاه را بخرم، میگفتن:صبر کن... از دنیای کودکی فاصله گرفتم و نشد جامدادی موزیکال که درارزوی داشتنش بودم را بخرم، دلم یک تراش رومیزی از آن که لاله با خودش سر کلاس می آورد میخواست، اما نشد... وحسرت داشتنش در دلم ماند، میگفتن: صبر کن، صبر کردم و بزرگ شدم، گذشت، اما کودکیم ناتمام گذشت بعضی وقتها، خیلی چیزها آرزوی داشتنش در دل آدم می‌ماند، فرقی نمی‌کند، در کودکی یا بزرگسالی... الان آن تراش و جامدادی و عروسک را دارم، از دیدنشان ذوق کردم اما ذوق کودکانه آن وقتها نه... دیگر آرزوی من داشتن آنها نیست بودنشان همان وقت برایم لذت داشت، که اگر داشتم فکر میکردم تمام دنیا را دارم، آرزوهایم قد کشیدند بزرگتر شدند، از من هم قد کشیدند، هنوز بعضی از آنها، وحسرت داشتنشان در دلم ماند و نمی‌دانم کی به دستم برسد، انگار تا ابد باید در حسرت داشتن آرزوهای دست نیافتی، شاید هم دست یافتنی اما دیر باشیم، کاش همه آرزوهایمان به وقتش تبدیل به خاطره شیرینی بشود ، کاش هیچوقت دیر نشود...🌹 💯اینجا خاطرات هر ایرانی زنده میشه/کلیک کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخلاق مناظره انتخاباتی را از شهید بهشتی یاد بگیریم، وقتی که رقیبش آیه قرآن را اشتباه خواند و شهید بهشتی.... ‌ ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
زندگی نه به عقب برمیگرده نه با فوتوشاپ درست میشه زندگی همین روند تکراریشو ادامه میده تا جایی که خودت قشنگش کنی ♥️ 💯اجتماع دهه پنجاهیا،شصتیا و هفتادی های ایتا/کلیک کن
و سالها بعد هنگام ورق زدن یک آلبوم قدیمی در می‌یابی که چقدر زیبا بوده ای... ❤️ 💯اجتماع‌دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا/کلیک‌کن
-راز خوشبختی چیست استاد؟ -اینکه هرگز با احمق ها بحث نکنیم! -ولی استاد! فکر نکنم این حرف درستی باشد! -بله ! کاملا حق با شماست ! 💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید/کلیک کن
از اختراعات عجیب در اواسط قرن بیستم 😐 کلاه ارتباطی بین موتور سوار و ترک نشین ! ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
مردم ما از کمبود ها و کسری ها گله ندارند، آنچه مردم را می آزارد و صدایشان را در می آورد وجود تبعیضات ناروا و سوء استفاده از بیت المال است و بس! 👤 شهید رجایی ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
نون هم نونهای قدیم بخصوص نون سنگک داغ ! سنگگ اندازه سفره😳 ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوبلورهای سفرهای میتی کومان یادش بخیر چقدر زود گذشت... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ 💯اجتماع‌دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا/کلیک‌کن
آورده اند که روزی ابوریحان بیرونی به همراه یکی از شاگردانش برای بررسی ستارگان از شهر محل سکونتش بیرون شد و در بیابان کنار یک آسیاب بیتوته نمود تا اینکه غروب شد. کمی از شب گذشت که آسیابان بیرون آمد و خطاب به ابوریحان و شاگردش گفت که میخواهد در آسیاب را ببندد اگر میخواهید درون بیایید همین اکنون با من به درون آیید، چون من گوشهایم نمیشنود و امشب هم باران می آید شما خیس میشوید و نیمه شب هم هر چقدر در را بکوبید من نمیشنوم وشما باید زیر باران بمانید! ناگهان شاگرد ابوریحان سخنان آسیابان را قطع کرد و گفت: این که اینجا نشسته بزرگترین دانشمند و ریاضیدان و همچنین منجم جهان است و طبق برآورد ایشان امشب باران نمی آید! آسیابان گفت به هر حال من گفتم. من گوشهام نمیشنود و شب اگر شما در را بکوبید من متوجه نمیشوم. شب از نیمه گذشت باران شدیدی شروع به باریدن کرد و ابوریحان و شاگردش هر چه بر در آسیاب کوفتند آسیابان بیدار نشد که نشد تا اینکه صبح شد و آسیابان بیرون آمد و دید که شاگرد و استاد هر دو از شدت سرما به خود میلرزند و هر دو با هم به آسیابان گفتند که تو از کجا میدانستی که دیشب باران می آید؟ آسیابان پاسخ داد من نمیدانستم، سگ من میدانست! ابوریحان گفت: آخر چگونه سگ میداند که باران میآید؟ آسیابان گفت: هر شبی که قرار است باران بیاید سگ به درون آسیاب می آید تا خیس نشود. ناگهان ابوریحان آواز داد و گفت: خدایا آنقدر میدانم؛ که میدانم به اندازه یک سگ، هنوز نمیدانم...! 💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید/کلیک کن
اولين قبر در بهشت زهرا مرحوم محمدتقی خيال اولين كسی بود كه در بهشت زهرا دفن شد. ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
ولی ما با همون چهارتا دونه بازی کاغذی خیلی کمتر حوصله هامون سر میرفت نسبت به بچه های الان با انواع بازی های موبایلی ... 💯ما اینجاخاطرات‌تون‌رو زنده‌میکنیم/کلیک‌کن😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببین شرایط بچگی ما چجوری بوده که قطعی برق و خاموشی های چند ساعته شده جزو نوستالژی هامون گفتم حالا که دور همیم یه یادی ازش بکنیم 😁 💯ما اینجاخاطرات‌تون‌رو زنده‌میکنیم/کلیک‌کن😉
قرآن کتابیست که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد. کتابی آسمانی است اما برخلاف آنچه مومنین امروزی می پندارند و بی ایمانان امروز قیاس می کنند بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد! کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز! کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست. کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم؛ آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست.... قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم می پرسند: چه کسی مرده است؟" برگرفته از کتاب «پدر، مادر، ما متهمیم» علی شریعتی 💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید/کلیک کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای به شدت شنیدنی و تکان دهنده از غزل بانوی ایرانی، زنده یاد سیمین بهبهانی، از مادرش که محال است کسی آن را بشنود و لذت نبرد! در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچکس را بیشتر از او دوست نداشته باشم! مادرم من را بوسید و گفت نمی توانی عزیزم! گفتم می توانم! تو را از پدر و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم! اما مادرم گفت یکی می آید که او را بیشتر از من دوست خواهی داشت! تا انتها گوش کنید و تقدیم به مادرانتان کنید!🙏 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💯اجتماع‌دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا/کلیک‌کن
چه مخی پشت طراحی ایموجیای یاهو مسنجر بود که بعد اینهمه سال هنوز بهشون نگاه می‌کنی خفنن و یه اغلبشون هنوز جایگزین درست ندارن. حتی همین D: ساده. 💯ما اینجاخاطرات‌تون‌رو زنده‌میکنیم/کلیک‌کن😉
از سری وسایل مشترکی که تو خونه هممون بود! وقتی مامان حواسش نبود، ميذاشتيمش رو كابينت با دهن آب ميخورديم😁 تو فصل تابستون واقعا قابل احترام‌ بود و در بین وسایل منزل به اندازه ی تلوزیون ازش مراقب میکردن👌😄 💯ما اینجاخاطرات‌تون‌رو زنده‌میکنیم/کلیک‌کن😉
مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد. چندی بعد همسرش به او گفت : ای مرد سری به دخترانت بزن و احوال آنها را جویا شو. مرد نیز اول به خانه کشاوز رفت و جویای احوال شد، دخترک گفت که زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم. مرد به خانه کوزه گر رفت، دخترک گفت کوزها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست. مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسید مرد گفت: چه باران بیاید و چه باران نیاید ما بدبختیم... 💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید/کلیک کن
پسر جوانی با تمسخر از پدر بزرگش پرسید ... پدر بزرگ؛ آخه شما چطوری زندگی می کردین ... نه تکنولوژیی نه هواپیمایی؛ نه ماشینی؛ نه کامپیوتری و نه موبایلی ... پدربزرگ گفت: همونطوری که شما الان زندگی می کنین ... نه نمازی؛ نه عبادتی؛ نه تربیتی و نه اخلاقی ... نه آدابی... نه احترامی.. نه شعوری...!! 💯اجتماع‌دهه‌پنجاهیا،شصتیاو‌هفتادی‌های‌ایتا/کلیک‌کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تبلیغات پر بازده💯
❌آیا میدانستید عمده اختلافات به خاطره مسائل...آقایان است؟؟ ✅یک بار برای همیشه مسئله‌ی خود را بهبود دهید و لذت یک زندگی شاد را تجربه کنید. 👑به دوران اوجتان برگردید👑 مزاج شناسی / اصلاح مزاج برنامه غذایی / مشاوره رایگان 🔰برای پایان دادن به بیماری آقایان به کانال زیر مراجعه کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/949551593Cf823ee55a9 تصمیم امروز بهتر از تأسف فرداست 🌱
‌اگه نمیدونی تو این عکس چه اتفاقی داره میفته احتمالاً خیلی جوونی 💯ما اینجاخاطرات‌تون‌رو زنده‌میکنیم/کلیک‌کن😉
خلبان «ایدن مصطفی حمید» خلبانی عراقی بودکه ازدستور بمباران حلبچه سرپیچی کردوبه دستور صدام حسین اعدام شد او قبل ازاعدامش گفت: آیا ملت ایران و کردسال‌های بعد از من یادمی کنند؟ روحش شاد 🥀 ‌💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن