هدایت شده از زنگ دانایی
🌸 #شعر_مهدوی
🌤یک هفته در انتظار ماندم
☀️تا جمعه ی دیگری بیاید
🌤شاید که از آسمان مکّه
☀️آن قاصد آخری بیاید
🌤من منتظرم جهانِ تاریک
☀️روشن شود از وجود خورشید
🌤هر لحظه به جان ما بتابد
☀️آن نور صفا و عشق و امّید
🌤من منتظرم سرود ایمان
☀️در شهر سیاه ما بپیچد
🌤همراه صدای دلنشینش
☀️بوی خوش یاس ها بپیچد
🌤ای کاش بیاید آن مسافر
☀️آن قاصد سبز آسمانی
🌤تا در دل مردمان بکارد
☀️هر لحظه امید زند گانی
🔷 #زنگ_انتظار
🔔کانال زنگ دانایی👇
🔶➖➖➖➖➖
@zange_danaei
➖➖➖➖➖🔶
هدایت شده از زنگ دانایی
پیک خورشید-1.pdf
10.06M
📚 فایل PDF #پیک_خورشید_پنهان
🎁 همراه با جوایز ویژه برای 30 نفر برگزیده🤩🤩👌👌
📑 جهت کسب اطلاعات بیشتر در رابطه با #مسابقه_پیک_خورشید_پنهان و چگونگی شرکت در این مسابقه، به کانال #زنگ_دانایی در ایتا مراجعه کنید.
🔔🔔کانال #زنگ_دانایی 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3962962055C0c62d5f1d5
هدایت شده از زنگ دانایی
🔷 #زنگ_قرآن
🌺دوستان خوبم خدای مهربان در سوره احزاب آیه 56 به ما سفارش کرده است که بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) #صلوات بفرستیم.
📖((إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ۚيَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا))
🌸خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستد؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، بر او درود فرستید و سلام گویید و کاملاً تسلیم (فرمان او) باشید.
🌺📿🌺📿🌺📿🌺📿🌺
📿صلوات بر محمد(ص)
یه هدیه از بهشته
📿خدا اونو تو قرآن
برای ما نوشته
🔔کانال زنگ دانایی👇
🔶➖➖➖➖➖
@zange_danaei
➖➖➖➖➖🔶
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ
#میلاد_پیامبر_رحمت
🎞نماهنگ زیبای ستارهها صف بکشید
🌟ستارهها صف بکشید
🌸روشنی جهان اومد
✨یه کهکشان نور و امید
🌼به آسمان جان اومد
هدایت شده از زنگ دانایی
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎉 #زنگ_جشن
#نماهنگ زیبا در رابطه با #حضرت_محمد (ص)👌
💐ولادت پیامبر مهربانی ها حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) مبارک باد.
🔔کانال زنگ دانایی👇
🔶➖➖➖➖➖
@zange_danaei
➖➖➖➖➖🔶
هدایت شده از زنگ دانایی
🎉 #زنگ_جشن
🌺 #شعر
سلام ما بچه ها🙌
به روح پاک آقا💫
امام جعفر صادق🌟
امام شیشم ما🌸
مکتب ما شیعه ها🕌
پیروی راه اوست🕋
ما بچه های شیعه👦
خیلی اونو داریم دوست💝
🌼🌼🌸🌹🌸🌼🌼
💐ولادت #امام_جعفر_صادق (علیه السلام) مبارک باد.
🔔کانال زنگ دانایی👇
🔶➖➖➖➖➖
@zange_danaei
➖➖➖➖➖🔶
#داستان
#میلاد_امام_صادق_علیه_السلام
فراموش کردی... 🤔
در چوبی را هل داد. در باز شد. وارد حیاط شد. بز سیاه که زیر درخت انجیر بسته شده بود، با دیدن او مع مع کرد. «ابامُهزَّم لبخند زد و جلو رفت. دوتا گوش بز را توی دستهایش گرفت. گوشهای بلند بز، مثل دو تکه ی نمد بود، سلام بر خوشگل گوش نمدی ام! مثل این که گرسنه ای، آره؟ بعد رفت مقداری علف از کنار انباری حیاط برداشت و جلوی بز گذاشت. مادرش در خانه را باز کرد. کوزه ی آب را از گوشه ی ایوان برداشت. نگاهی به پسرش ابومُهزَّم کرد. ابومُهزَّم سلام کرد. مادر با اخم، آهسته لبش جنبید. از دست پسرش ناراحت بود و رفت توی خانه. ابومُهزَّم نگاهی به شاخه های درخت انجیر کرد. انجيرها هنوز سبز بودند. آن وقت از پله ها بالا رفت. کم کم داشت هوا تاریک می شد. مادر چراغ را روشن کرد. بعد رفت توی ظرف بزرگ گلی، مقداری آرد و آب ریخت و جلوی چراغ نشست. ابومُهزَّم کتاب را از زیر لباسش بیرون آورد و روی تاقچه ی گلی گذاشت. آرام آمد کنار مادر نشست. نگاهی به مادر کرد. هنوز اخمهایش توی هم بود: «سلام مادرجان!» 😍 و سرش را جلو برد و صورت مادر را بوسید. مادر با اخم گفت: «خودت را لوس نکن!» بعد صورتش را به طرف دیگر گرفت، تا لبخندش را پسرش نبیند. مادرجان ببخشید! از کار صبحم معذرت می خواهم و دوباره مادر را بوسید.😘 رفتارت درست نبود؛ آن هم جلوی دیگران! صبح سر موضوعی عصبانی شده بود و بر سر مادرش فریاد کشیده بود. بعد متوجه خدمت کار دم در شد. خدمت کار امام صادق علیه السلام بود. پیغامی برایش آورده بود. ابومُهزَّم گفت: «می دانم مادر! اشتباه کردم. 😔
#ادامه_داستان_در_پست_بعد...👇