35.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان دو سبد میوه...
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
مهدی یاوران عزیز این داستان زیبا درباره ی یکی از کارهای اشتباهی است که امام زمانمون رو خیلی ناراحت میکنه...
باهم ببینیم تا از این کار دوری کنیم.
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#داستان
#دروغگویی
#امام_صادق_علیه_السلام
واحد کودکیار مهدوی محکماتیكتاپرستی یعنی چی؟ 1.mp3
زمان:
حجم:
13.14M
#صوت_کاربردی
#پرسش_های_آسمانی
🐞موضوع: یکتاپرستی یعنی چی؟🤔
👌پیشنهاد دانلود، فوق العاده شنیدنی☺️
هدایت شده از زنگ دانایی
19.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستانهای#جشن_فرشته_ها
🌸 مرجع تقلید
🎤#عمواخوان و گروه هنری
هدایت شده از پرسش های دینی کودکان و نوجوان
واحد کودکیار مهدوی محکماتیكتاپرستی یعنی چی؟ 1.mp3
زمان:
حجم:
13.14M
#صوت_کاربردی
#پرسش_های_آسمانی
🐞موضوع: یکتاپرستی یعنی چی؟🤔
👌پیشنهاد دانلود، فوق العاده شنیدنی☺️
هدایت شده از مشتاقان حضور
@Karbala_online1101_7578762454.mp3
زمان:
حجم:
9.67M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
@Fanous
بقیه الله سلام ✋🏻
لحظه هام با تو فرق داره ❤️
کربلایی محمد اسداللهی
#فلسطین 🕌✌️🏻
#طوفان_الاقصی 🇵🇸
#امام_زمان 💚
✍ داستان کوتاه عمر جاویدان
🌹 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
🌹 در زمان های قدیم ،
🌹 قومی نزد پیامبر خود آمدند و گفتند :
🌟 از خداوند بخواه تا مرگ را ،
🌟 از میان ما بردارد .
🌟 تا عمر جاودان داشته باشیم
🌹 پیامبر آنان دعا کرد
🌹 و خداوند نیز اجابت فرمود
🌹 و مرگ را از میان آنان برداشت .
🌹 سالها گذشت .
🌹 به تدریج جمعیت آنها زیاد شد ،
🌹 خانه ها دیگر ،
🌹 ظرفیت گنجایش افراد را نداشتند
🌹 بیشتر جمعیت ، پیران بودند
🌹 که توانایی کار کردن نداشتند .
🌹 کم کم کار به جایی رسید
🌹 که سرپرست یک خانواده ،
🌹 صبح زود از خانه بیرون می رفت
🌹 تا برای همسر و فرزندانش ،
🌹 پدر و مادرش ،
🌹 پدربزرگ ها و مادربزرگ ها ،
🌹 و دیگر افراد تحت تکلفش ،
🌹 نان و غذا تهیه کند .
🌹 و به آنها رسیدگی نماید .
🌹 این مسئله موجب شد
🌹 تا افراد فعال و جوان ،
🌹 از کار و کسب و زندگی و تفریح ،
🌹 باز بماندند .
🌹 و همه دغدغه آنها ،
🌹 سیر کردن خانواده خود است .
🌹 به ناچار نزد پیامبر خود رفتند
🌹 و از او خواستند
🌹 تا آنها را به وضع سابقشان باز گرداند
🌹 و مرگ را ،
🌹 دوباره میان آنان برقرار کند .
🌹 پیامبر دعا کرد
🌹 و خداوند دعای او را اجابت فرمود
🌹 و مرگ و اجل را ،
🌹 در میان آنها برقرار نمود .
📚 بحارالانوار، ج ۶
#داستان_کوتاه #مرگ #عمر_جاویدان
👿 شعر چهره های شیطان 👿
🔥 شیطونه دشمنمه
🔥 خونش تو جهنمه
🔥 وارد میشه تو دلها
🔥 آروم آروم نم نمه
🔥 شیطون ذلیل و خاره
🔥 هزارتا چهره داره
🔥 گاه با ریش و گاه بی ریش
🔥 دنبال هر شکاره
🔥 گاهی مثل رفیقه
🔥 خطرناکتر از تیغه
🔥 سم و ناباب و گمراه
🔥 دنبال لاک جیغه
🔥 گاهی مثل باغبون
🔥 می کاره تو قلبامون
🔥 گلِ نفرت و کینه
🔥 هم انتقام و جنون
🔥 گاهی مثل معلم
🔥 یاد میده بدی ها رو
🔥 خباثت و زشتی و
🔥 جهل و پلیدی هارو
✍ شاعر : حامد طرفی
#شعر #شیطان #نمایش #نمایش_نامه
#طرح_درس #درس_نامه #درسنامه
🍎🍎🍎 داستان کودکانه 🍎🍎🍎
🍎 سفر فضایی و سیب جادویی 🍎
🍎🍎🍎 قسمت اول 🍎🍎🍎
🌹 در شبی زیبا و پر از ستاره ،
🌹 وقتی همه خواب بودند ؛
🌹 حضرت محمد صلی الله علیه وآله ،
🌹 مشغول عبادت و خواندن قرآن بودند
🌹 که ناگهان ،
🌹 نوری از آسمان به زمین فرود آمد .
🌹 خانه پیامبر ، پر از نور شده بود .
🌹 از دل همان نور ،
🌹 اسبی زیبا ، براق و نورانی ،
🌹 بیرون آمد .
🌹 فرشته ای روی آن نشسته بود .
🌹 که به احترام پیامبر ،
🌹 از اسب پیاده شد .
🌹 سپس به پیامبر سلام نمود .
🌹 پیامبر ، آن فرشته را شناختند
🌹 لبخندی زدند و گفتند :
🌸 جبرئیل تویی ؟!
🌸 چقدر دلم برایت تنگ شده بود
🌹 جبرئیل گفت :
🌷 بله سرورم ، منم همینطور
🌷 لطفا آماده شوید
🌷 تا به یک سفر فضایی برویم .
🌹 پیامبر فرمودند :
🌸 الآن ؟؟! این وقت شب ؟!!
🌸 سفر در فضا ؟! آخه با چی ؟!
🌹 جبرئیل دستش را ،
🌹 روی سر اسب کشید و گفت :
🌷 با این بُراق میریم
🌹 پیامبرخدا و جبرئیل ،
🌹 سوار اسب بُراق شدند .
🌹 و به سرعت نور ،
🌹 از مکه به فلسطین رفتند .
🌹 و از فلسطین ،
🌹 به طرف آسمان حرکت کردند .
🌹 بعدها نام این سفر را ،
🌹 معراج گذاشتند .
🌹 حضرت محمد ، در فضا و آسمانها ،
🌹 به دید و بازدید پرداختند .
🌹 با بچه ها فرشته ها نیز ،
🌹 خیلی مهربان بودند .
🌹 بعد از انجام ماموریتی که داشتند
🌹 و قبل از برگشتن به زمین ،
🌹 به سمت بچه فرشته ها آمدند .
🌹 هم با آنها صحبت کردند .
🌹 هم برایشان قصه گفتند
🌹 هم شعر خواندند
🌹 هم با آنها بازی کردند
🌹 و هم به آنها ، قرآن یاد داد .
✨ ادامه دارد ... ✨
24.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فهم_قرآن
#فیل
💠💠💠💠💠💠💠
یک سوره⚘
یک مهارت⚘
🌹سوره فیل
🔰مهارت خوب دیدن
🔰مهارت تفکر در پدیده های خلقت
#حق_همیشه_پیروزه💫💫💫
💮💮💮💮💮💮💮
#خراسان_رضوی_گناباد
هدایت شده از زنگ دانایی
📚 داستان کوتاه عذرخواهی
🍎 در یک روز زیبا ،
🍎 بچه های امام کاظم علیه السلام ،
🍎 مشغول بازی و تفریح بودند .
🍎 یکی از بچه های همسایه ،
🍎 حرف زشتی
🍎 به یکی از فرزندان امام گفت .
🍎 ولی زود پشیمان شد
🍎 و از او عذرخواهی نمود .
🍎 امام ، با دیدن آنها ، لبخندی زدند
🍎 سپس آنها را احضار کردند
🍎 و به آنان گفت :
🕋 فرزندانم !
🕋 به شما وصیتی می کنم
🕋 که هر کس آن را به خاطر سپارد
🕋 هلاک نمی شود .
🍎 بچه ها ، با ذوق و اشتیاق گفتند :
🌷 بفرمائید پدر جان !
🌷 ما دوست داریم بشنویم .
🍎 امام کاظم فرمودند :
🕋 اگر کسی نزد شما آمد
🕋 و در گوش راستتان حرف زشتی گفت
🕋 و سپس در گوش چپتان ،
🕋 عذرخواهی کرد
🕋 و گفت : چیزی نگفته ،
🕋 عذر او را بپذیرید .
🍎 بچه ها ، بعد از سخن امام ،
🍎 نزد پسر همسایه رفتند
🍎 و به او گفتند که او را بخشیدند
🍎 سپس دوباره با او بازی کردند .
#داستان_کوتاه #عذرخواهی #بخشش