امام علی از ما خواستن سر هم داد نزنیم و دعوا نکنیم.
📒 برگرفته ازحکمت۱۶۲ #نهج_البلاغه
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
هدایت شده از فعالین غدیر و مهدویت
─┅═༅✿❀🌻﷽🌻❀✿༅═┅─
#شهیدانه
بخون.و.کمی.بنگر.🌸
گفت: راستی جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد .🙃
گفت: مثل حالا رقابت بود؟🤔
گفتم : آری.
گفت : در چی؟ 😳
گفتم :در خواندن نماز شب.😊
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟ 😮
گفتم: در توفیق شهادت.😇
گفت: جرزنی بود؟ 😳
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات .😭
گفت: بخور بخور بود؟😏
گفتم: آری .☺
گفت: چی میخوردید؟ 😏
گفتم: تیر و ترکش 🔫
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری .
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری .
گفت: چه پستی؟؟ 🤔
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂
گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙
گفتم: آری .
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ 😏
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠
گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ 🙄
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟😏
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .😞
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😏😏 گفتم: آری
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😔
سکوت کرد و چیزی نگفت
🍃🕊🍃
#داستان
#تونل_تاریخ
#داستان_آقا_مهدیار_و_مهدیه_خانم
🌿دعای امام زمان برای شیعیان🌿
🗳دید دیددید دید ...
👦مهدیار:بله قربان
📮ماموریت جدید سرداب مقدس و آوردن پیام از سید بن طاووس...
👦 :بله چشم قربان
مهدیار سریع دسته مهدیه رو میگیره و سوار قطار میشن 🚂دگمه حرکت و میزنن وچشماشونو میبندن قطار هم با سرعت میبرتشون تو تونل تاریخ 🚇...
میرسن به یه جای عجیب و تاریک مهدیار چراغ قوه اش 🔦رو از تو جیبش در میاره دسته مهدیه رو میگیره و با احتیاط از پله ها میرن پایین
یهو میبین یه مردی در حال گریه و دعا کردنه📿🤲
مهدیار جلورفت و از حال و احوال اون مرد که _سید بن طاووس_ بود پرس و جو کرد .
او هم دسته نوازشی به سر بچه ها کشید و ماجرای یه سحرگاه عجیبش رو براشون تعریف کرد.
👳♂سیدبن طاووس:وقتی برای دعا کردن آمده بودم ناگهان صدای گریه ای شنیدم جلو تر رفتم و فهمیدم که صدای امام زمان علیه السلام است.
ایشان برای شیعیان دعا میکردند؛ ومیفرمودند:خدایا شیعیان ما اهل بیت را دوست دارند ولی گاهی اوقات شیطان آنها را فریب می دهد و کارهای زشت و گناهان بدی انجام می دهند .خدایا گناهان آنها را ببخش و از ثواب های من مهدی بردار و به آنها بده تا آنها به جهنم نروند .😢
مهدیار و مهدیه با شنیدن این دعا اشک در چشمانشون حلقه زد و تصمیم گرفتن که هیچوقت کار زشتی نکنن که دله حضرت رو بشکنن و برای ظهور هم زیاد دعا کنن...🤲
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
┅═•❥◎•🌺•◎❥•═┅
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ های قاصدک3⃣1️⃣
مجموعه کلیپ های انجمن مبلغین کودک و نوجوان
قصه گویی عروسکی(استاد انصاری )
🌸مرجع محتوایی تربیت دینی 🌸
🌹مسیر عبور از بهشت
🔴 با مطالعه روزانه ده دقیقه نهج البلاغه، راهی به سوی بهشت برای خود باز کنید!
📗 حضرت علی (علیه السلام) فرمودند:
💠 اگر از من پيروی کنيد به خواست خدا شما را به راه بهشت خواهم برد، هر چند سخت و دشوار و پر از تلخی ها باشد.
📒 خطبه۱۵۶ #نهج_البلاغه
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞نماهنگ |زیارتت برام مثل یه رویاست ..❤
🔶مناسب:#عموم_مخاطبین
🔰بازم زائرت نیستم از دور سلام 😔
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ .
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋
رمان باز ها
کتاب باز ها
می ریم که اولین قسمت رمان نگاه خدا منتشر کنیم😊😊😊👏
#نگاه_خدا
#رمان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
قسمت1
دلشوره عجیبی داشتم ،از جام بلند میشدم میرفتم کنار شیشه نگاه میکردم باز بر میگشتم سر جام مادر جون کنار داشت تسبیح میزد ،خاله زهرا هم داشت قرآن میخوند ،بابا رضا هم سرش و گذاشته بود به دیوار و زیر لب زکر میگفت نمیدونستم چیکار کنم که اروم شم...
بابا رضا: سارا جان بابا من دارم میرم نماز خونه پیش اقاجون ،اگه کاری داشتی من اونجام - باشه بابا جون اینقدرر حالم بد بود که از بیمارستان زدم بیرون رفتم سمت خونه
به خونه که رسیدم میخواستم برم بالا تو اتاقم که چشمم به سجاده مامان فاطمه افتاد
(مامان فاطمه دو هفته اس که تو بخش سی سی یو بستری بود به خاطر مشکل قلبی که داشت ،دکترا هم گفتن کاری از دستشون بر نمیاد)
سرمو گذاشتم روی مهر،خدایا خودت به مادرم کمک کن،خدایا من قول میدم دختره خوبی بشم ،قول میدم چادر بزارم....
خدایا قول میدم اونی بشم که تو میخوای ،مادرمو بهم بر گردون...
تسبیح آبی سجاده مادرم تو دستم بود و گریه میکردم که خوابم برد ،با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم همه جا تاریک بود شب شده بود به صفحه گوشی نگاه کردم ....
خاله زهرا بود
- جانم خاله
خاله زهرا: معلوم هست کجایی،کل بیمارستان و گشتیم ،چرا گوشیتو جوا نمیدی؟
- چیزی شده خاله جون
خاله زهرا:بیا بیمارستان مامان بهوش اومده
-وایییی خدایی من ،الان میام...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ادامه دارد...