eitaa logo
شکوفه های باغ انتظار
112 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1هزار ویدیو
49 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_932546400.mp3
8.36M
های خاله نبات 📚عنوان: مهربون ⚜قسمت دوم 🎤گوینده: خانم ملیحه نظری 🌸🍃دوست جوووووونا،شبتون بخیر و شادی 😍😊 ، آماده اید❓ ما امشب اومدیم تا یکی دیگه ازقصه های خاله نبات با هم بشنویم. ما رو دنبال کنید🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌈✨🌈✨🌈✨ ┄┅─✵💝✵─┅┄ 💜به نام خداوند لوح و قلم 💖حقیقت نگار وجود و عدم 💙خدایی که داننده رازهاست 💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 🌸✨🌸✨🌸✨🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😌 همیشه موفق ✅ هر کس حرفهای خدارو گوش کنه، همیشه توی زندگیش موفق میشه 📒 برگرفته از خطبه ۱۴۷ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌤 روز پنجشنبه به اسم پدر دلسوز و مهربان امام زمان عج، امام حسن عسکریه 🌹 هرکس ذکر روز پنجشنبه رو بخونه رزق و روزی بهش میرسه 🍄☘🍄☘🍄☘🍄
1_937281721.mp3
3.34M
🌈✨🌈✨🌈✨ ♨️پنج خطری که مومن را هر روز تهدید میکند 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🌸✨🌸✨🌸✨
هدایت شده از دنبال او
💎درّ و یاقوت قرآنی💎 4️⃣ 👈جهاز خود را آماده کنید! 📣اى مردم! شما در سراى آرامش هستيد، بر پشت (مركبِ) سفر سواريد، حركتتان شتابان است؛ پس خود را برای سفر دور و درازتان(منزل ابدی) آماده کنید. رسول گرانقدر خدا در ادامه فرمودند: هرگاه فتنه ‌ها مانند پاره ‌های شب تاریک، شما را دچار شبهه کرد«فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ» به قرآن مراجعه کنید، آن حقیقتی است که اگر به سود شما شفاعت کرد شفاعت او پذیرفته خواهد شد و اگر از شما شکایت کرد شکایت او هم پذیرفته خواهد شد. «مَنْ جَعَلَهُ أمَامَهُ قَادَهُ إلَى الْجَنَّة» هر کس به دنبال قرآن حرکت کند او را به بهشت خواهد برد «وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إلَى النَّار» و هر کس راه خود را از غیر قرآن انتخاب کند این کار او را به آتش هدایت خواهد کرد. (کافی، ج 2، ص 599، کتاب فضل القرآن، حدیث 2) 📌 کتاب زندگی، نقشۀ راهِ سعادت و رستگاری، معبر در میدان پر از مین دنیا و نسخۀ شفاست. 🌺
هدایت شده از دنبال او
شعری که ایت الله بهجت(ره) در اواخر عمرشان زمزمه میکردند.... با کدام آبرو، روز شمارش باشیم؟ عصرها منتظر صبح بهارش باشیم؟ سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم... گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم سال ها در پی کار دل ما افتاده یادمان رفت کمی در پی کارش باشیم ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟ اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم... 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
۲ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 قسمت2 زنگ زدم به آژانس خیلی خوشحال بودم که مامان فاطمم چشماشو باز کرد رسیدم بیمارستان... بابا رضا: کجایی دختر ؟ چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ - شرمنده بابا جون متوجه نشدم خاله زهرا: الان ول کنین ،سارا جان برون که مامان کارت داره،منو... خاله زهرا: اره از وقتی به بهوش اومده میگه میخوام با سارا حرف بزنم تن تن رفتم داخل یه لباس ابی دادن گفتن حتمن باید بپوشم ،لباسو پوشیدم ،رسیدم کنار تخت به مادرم نگاه میکردم ،آخ که چقدر تو این دو هفته شکسته شده دستاشو نگاه کردم که چقدر کبود شده از بس سوزن زدن بهش... دستاشو بوسیدم که چشماشو باز کرد. مامان فاطمه: سارا جان ،اومدی ؟ چقدر دلم برات تنگ شده بود. (از گوشه چشماش اشک میاومد ) - منم دلم براتون تنگ شده،مامان فاطمه زودتر خوب شین بریم خونه ... مامان فاطمه: سارا جان به حرفام گوش کن تا حرفم تموم نشد هیچی نگو... - چشم مامان فاطمه:تو دختره خیلی خوبی هستی ،میدونم که هیچ کاره اشتباهی انجام نمیدی، سارا جان یه موقع اگه من نبودم مواظب خودن باش ،مواظب بابا رضا باش،نزار بابا رضا تنها باشه (شروع کردم به گریه کردن) قربون اون چشمای قشنگت برم ،قول بده خانم مهندس بشیااا ( خودمو انداختم تو بغلش) مامان فاطمه اینا چیه دارین میگین ،شما باید زودتر خوب شین بریم خونه ،یه ماه دیگه جواب کنکورم میاد ،من از خدا شمارو خواستم... مامان فاطمه به خدا قول دادم همون دختری بشم که شما دوست دارین... سرمو بالا اوردم دیدم مامانم چشماش بسته اس ،روی دستگاه هم یه خط صاف و نشون میداد -مامان فاطمه ترو خدا چشماتو باز کن... مامان فاطمه سارا بدون تو میمیره... مامان فاطمه پاشو عشقت دارن اون بیرون پر پر میشه پرستارا با صدای جیغ و داد من اومدن داخل ،دکترم اومد... - آقای دکتر به پاتون میافتم مادرمو نجات بدین. دکتر : لطفا این دخترو از اینجا ببرین بیرون به زور منو بردن بیرون خاله زهرا اومد منو گرفت تو بغلش اینقدر جیغ کشیدمو گریه کردم که از هوش رفتم... چشمامو که باز کردم صبح شده بود تو بیمارستان بودم به دستم سرم زده بودن بابا رضا کنارم روی صندلی نشسته بود داشت قرآن میخوند(واسه کی قرآن میخونی ،اونی که میخواستیم بمونه پیشمون که پرکشید و رفت) با بیدار شدنم اومد کنارم( از چشمای قرمز و پف کرده اش مشخص بود خیلی گریه کرده) بابا رضا: خوبی بابا جان... هیچ حرفی نمیزدم،فقط از چشمام اشک میاومد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ادامه دارد...