هدایت شده از زنگ دانایی
🏴 #شهادت_امام_هادی_علیه_السلام
📜شناخت شناسنامه ای
🌸#امام_علی_النقی علیه السلام :
✅ نام: علی علیه السلام
✅ نام پدر: امام جواد علیه السلام
✅ نام مادر: سمانه
✅ کنیه: ابوالحسن سوم
✅ لقب: هادی، نقی
✅شهرت: عسکری (به جهت حصر در منطقه نظامی)
✅ مقام امامت: دهمین امام
✅ مقام عصمت: دوازدهمین معصوم
🌸 روز و ماه تولد: ۱۵ ذیحجه
🌸 سال تولد: ۲۱۲ هجری قمری
🌸 آغاز سال امامت: ۲۲۰ هجری قمری
✅ آغاز سن امامت: حدود ۸ سالگی
✅ مدت امامت: ۳۳ سال
✅مدت عمر: ۴۱ سال
✅فرزندان: ۴ پسر (امام حسن عسکری علیه السلام) و یک دختر
✅هجرت اجباری: از مدینه به سامرا
✅خلفای غاصب معاصر: متوکل، معتز
☑️روز و ماه شهادت: سوم رجب
☑️سال شهادت: ۲۵۴ هجری قمری
☑️محل شهادت: سامرا
✔️قاتل: معتز خلیفه ملعون عباسی
✅مرقد مطهر: سامرا، عراق
✅زیارات معروف ایشان: زیارت جامعه کبیره؛ زیارت غدیر...
✅اقدامات برجسته: هدایت امت اسلام، اهتمام بر حفظ و نشر احکام و معارف اسلامی، شناساندن مکتب جعفری، تربیت شاگردان و اصحاب گرانقدر، مبارزه پنهان و آشکار با خلیفه ستمگر (که باعث احضار به سامرا و حصر در منطقه نظامی شد).
🏴 #شهادت_امام_هادی_علیه_السلام
هدایت شده از زنگ دانایی
#داستان
#شهادت_امام_هادی_علیه_السلام
✨نعمت های خدا_۱
خیلی دلش گرفته بود😞 فقر و نداری به او فشار آورده بود. به بیرون نگاه کرد. هوا ابری 🌧بود و نم نم باران می بارید. زیر لب گفت: "خدایا چکار کنم؟ تا کی باید اینقدر فقیر و تنگ دست باشم؟ خدایا، کمکم کن! چرا به من...؟"
می خواست گریه کند؛😢 اما می ترسید زن و بچه هایش متوجه شوند. تصمیم گرفت به دیدن ✨امام هادی علیه السلام برود. هر وقت دلش می گرفت، پیش امام می رفت. با دیدن او و حرف های شیرینش☺️ کمی از درد و رنج هایش را فراموش می کرد.
لباسش را پوشید. زیر نم نم باران☔️ به سوی خانه امام علیه السلام حرکت کرد. همین که به خانه امام رسید، دو سه نفر را دید که از خانه ی امام خارج شدند. آن ها را نمی شناخت. حتما از راه دوری به دیدن ✨امام هادی علیه السلام آمده بود. در زد و داخل شد. امام علیه السلام در اتاقی مشغول نوشتن 📝بود. سلام کرد. امام با دیدن او از جا بلند شد. با او دست🤝 داد و حالش را پرسید. گوشه ای نشست. خدمتکار میوه🍎🍊 را آورد. ✨امام علیه السلام نوشتنش را تمام کرد. به چهره غمگین و افسرده ی او نگاه کرد و گفت: "ای ابوهاشم! شکر کدام یک از نعمت های خدای بزرگ را می توانی به جا بیاوری؟"
#ادامه_داستان_در_پست_بعد....👇
هدایت شده از زنگ دانایی
#داستان
#شهادت_امام_هادی_علیه_السلام
✨نعمت های خدا_۲
ابوهاشم سر به زیر انداخت😓 نمی دانست چه بگوید.
ای ابوهاشم! 🌟خداوند به تو ایمان قوی داد...به تو سلامتی بخشید. قناعت کردن و صبر کردن به تو آموخت، تا با آن آبرویت را حفظ کند. این حرف ها را زدم چون گمان کردم می خواهی از کسی که این همه نعمت به تو داده، گله و شکایت کنی!🤔
بعد به خدمتکارش اشاره کرد. خدمتکار فوری رفت و با کیسه ی کوچکی💰 برگشت. آن را جلوی ابوهاشم گذاشت و گفت: "در این کیسه صد دینار است." هم با لبخند گفت☺️: "ای ابوهاشم! گفتم که صد دینار به تو بدهند. آن را بگیر!"
ابوهاشم به ✨امام علیه السلام نگاه کرد و گفت: "مولای من حق با شماست. امیدوارم خدا مرا ببخشد! آنقدر فقر و تنگ دستی به من فشار آورده بود که نمی دانستم چکار باید بکنم! از خدا هم ناامید شده بودم و نعمت ها و محبت هایش را از یاد برده بودم. شکر خدا🤲که دوستِ دانا و مهربانی مثل شما دارم!"🤗😍
🤲بحق امام علی النقی عليه السلام اللهم عجل لولیک الفرج🤲