eitaa logo
شکوفه های باغ انتظار
116 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1هزار ویدیو
49 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مجموعه قصه هایی از زندگانی امام حسین علیه السلام🌴 💚قسمت اول: شهر فراموشی🌾 💠بخش اول 🎙قصه خوانی توسط: حجت الاسلام استاد حقیقت 📕این قصه برگرفته از کتاب ده قصه عاشورایی برای بچه ها نوشته فریبا کلهر می باشد ❇️تهیه وتنظیم: گروه فرهنگی هدیه آسمان🌈 ┄┅🏴🍃🌸🚩🌸🍃🏴┅┅
هدایت شده از زنگ دانایی
🌤❁﷽❁ 🎭 به مناسبت روز ✅ والدین و مربیان عزیز می توانند ماکت و یا ماسک شخصیت های نمایشنامه را درست کرده و با کودک و نوآموزخود هم بازی شو‌ند. 🤡 نقش ها: قصه گو، زمین، جنگل، کوه، دریا، شیر، انسان قصه گو : آی بچه‌های نازنین زمین رو خوب نگاه کنید سقف سرش آسمونه قشنگیاش فراوونه زمین کجا نشستی؟! زمین : من اینجایم، من اینجا قصه گو : بچرخ تو رو ببینم زمین : می‌چرخم و می‌چرخم زمین : آی تو که روم نشستی، حالا بگو کی هستی؟ کوه : آی بچه‌ها من کوهم بلند و با شکوهم قله من قشنگه تنم از خاک و سنگه قصه گو : ای کوه بچرخ ببینم کوه : آخه نمی‌شه بچرخم قصه گو : چرا نمی‌شه بچرخی؟ کوه : کوه اگه جابه جا بشه، دردسری بپا میشه قصه گو : واسه بچه های نازنین، این گلای روی زمین می‌چرخی؟! کوه : واسه بچه های نازنین، این گلای روی زمین می‌چرخم قصه گو : زمین کجا نشستی؟! زمین : من اینجایم من اینجام قصه گو : بچرخ تو را ببینم زمین :;می‌چرخم و می‌چرخم زمین : آی تو که روم نشستی، حالا بکو کی هستی؟! دریا : همرنگ آسمونم دریای پرآبم من پر موج و بی‌تابم من قصه گو : بچرخ دریای پرآب دریا : آخه نمی‌شه بچرخم قصه گو : بگرد مانند گرداب دریا : آخه نمی‌شه بگردم قصه گو: جون ماهی‌ها دریا : نه نمی‌شه قصه گو : جون پریا دریا : نمی‌شه قصه گو : واسه بچه های نازنین، این گلای روی زمین می‌چرخی؟! دریا : واسه بچه های نازنین، این گلای روی زمین می‌چرخم قصه گو : زمین کجا نشستی؟ زمین : من اینجام من اینجام قصه گو : بچرخ تو رو ببینم زمین : می‌چرخم و می‌چرخم زمین : آی تو که روم نشستی حالا بگو کی هستی؟! جنگل : این جنگلو که می‌بینی ریشه داره توی زمین پر از درخته همه جاش پرگل و برگه شاخه‌هاش زمین : جنگل سبز و پر درخت با ریشه‌های سفت و سخت می‌شه پیشمون بمونی؟! جنگل : چرا نمی‌شه خوبم می‌شه زمین : می‌شه برامون بخونی؟ جنگل : چرا نمی‌شه خوبم می‌شه هم پیشتون می‌مونم هم براتون می‌خونم آی بچه های نازنین با شاخ و برگام رو زمین هوا رو من پاک می‌کنم زمین و نمناک می‌کنم قصه گو : جنگل بچرخ جنگل: نمی‌شه قصه گو : جون درختا جنگل : نمی‌شه قصه گو : جون حیوونا جنگل : نمی‌شه قصه گو : واسه بچه‌های نازنین، این گلای روی زمین می‌چرخی جنگل : واسه بچه های نازنین، این گلای روی زمین می‌چرخم قصه گو : زمین کجا نشستی؟ زمین : من اینجایم من اینجام قصه گو : بچرخ تو رو ببینم زمین : می‌چرخم و می‌چرخم زمین : آی تو که روم نشستی حالا بگو کی هستی؟ شیر : سلطان جنگل هستم همیشه اول هستم یال پریشون دارم پنجه و دندون دارم با فریاد و نعره من میلرزه قلب دشمن ببر و پلنگ تو بیشه حریف من نمی‌شه قصه گو : ای شیر بچرخ شیر : می‌چرخم می‌چرخم و می‌چرخم قصه گو : زمین کجا نشستی؟! شیر : من اینجام من اینجام قصه گو : بچرخ تو رو ببینم شیر : می‌چرخم و می‌چرخم زمین : آی تو که روم نشستی حالا بگو کی هستی؟! انسان : منم منم انسانم هرچی باشه نیازم به راحتی می‌سازم قصه گو : انسان خوب و مهربون می‌خوای بشی هم بازیمون؟! انسان : چرا نمی‌خوام، خوبشم می‌خوام قصه گو : انسان بچرخ انسان : می‌چرخم قصه گو : حالا بگرد انسان : می‌گردم انسان : هی و هی و هی چرخیدم اینور سرک‌ کشیدم اونور سرک کشیدم حرفای خوب شنیدم چیزای خوب فهمیدم بازی و شادی کردم بازی نازی کردم در آخر، زمین وسط می‌ایستد و بقیه دور او دست یکدیگر را می‌گیرند و یک دور می‌چرخند، سپس به همان صورت روی زمین می‌نشینند ولی زمین ایستاده می‌خواند: آهان حالا فهمیدم زمین زیبا منم جنگل دارم پر از درخت (به نقش جنگل اشاره می‎کند او هم بلند می‌شود و تعظیم می‌کند) کوه‌های من بلند و سخت دریای پر آب رو تنم حیوون زیبا رو تنم انسان دانا رو تنم زمین زیبا منم بقیه : زمین زیبا تویی تویی ┄┄┅💫🌸🌎🕋🌏🌸💫┅┅┄ 💐🍀 🌸🍀🌹🍀🌼🍀🌺
🦋داستان 🦋 از امام جواد(ع) روزی یکی از گوسفند یکی ازکنیزان امام گم شد. بستگان او به چند نفر از همسایگان بدگمان شدند و آنها را کشان کشان به محضر امام آوردند و گفتند:اینها گوسفند را دزدیده اند.امام فرمودند :همسایه را رها کنید،اینها دزدی نکرده اند گوسفند در خانه فلانی است.آنها همسایگان را رها کردند و به خانه ای که امامفرموده بود رفتند و گوسفند را آنجا یافتند.صاحب آن خانه تا آمد حرفی بزند محکوم سد و کتک مفصلی خورد ولباسش پاره شد.امام وقتی این خبر را شنیدند آنها را خواستند و سرزنش کرده و فرمودند:((وای بر شما!گوسفند شما خودش به خانه این آقا رفته بود و او خبر نداشت.)) پس امام از آن مرد بینوا دلجویی فرمودند و مبلغی پول به او دادند تا لباس نو بخرد و غذا تهیه کند و او را راضی و خشنود نمودند. منبع : بحار ج50 ص47 ┄┄┅💫🍃🌸♥️🌸🍃💫┅┅┄
السلام علیک یا باب الحوائج، یا موسی بن جعفر (علیه السلام) 🔹امام موسی بن جعفر (موسی کاظم) علیه السلام هفتمین امام شیعیان سال ۱۲۸ یا ۱۲۹ هجری قمری به دنیا آمدند. پدر ایشان امام جعفر صادق علیه السلام🌟 هستند و نام مادر ایشان حمیده است . امام کاظم زمانی که پدر و مادرشان از حج🕋 بازمی‌گشتند، در منطقه ابواء جایی در میان مکه و مدینه، به دنیا آمدند.😇 ایشان از همان کودکی بسیار باهوش و با علم و دانش بودند به طوری که دانشمندان دینی با ایشان به بحث و گفتگو می‌نشستند.👌 زمانی که امام کاظم بیست ساله بودند پدرشان، یعنی امام صادق (امام ششم) را از دست دادند،😔 و پس از آن خود به مقام امامت رسیدند.😊 دوران امامت امام موسی کاظم همزمان با حکومت عباسیان👑 است. امام کاظم (علیه السلام)، به پرهیزکاری و عبادت بسیار معروف بوده است. عبادت و بندگی ایشان به حدی بود که لقب «عبد صالح» گرفته بودند. 😌 ایشان با آن همه بزرگواری و بخشندگی، خودشان بسیار ساده زندگی می‌کردند. 👌 مثلا لباس‌های زبر و خشن می‌پوشیدند و در اتاقی که نماز می‌خواندند، غیر از حصیر در کف اتاق و یک قرآن📖 و شمشیر چیز دیگری نبود امام کاظم (علیه السلام) به تلاوت قرآن مجید انس زیادی داشت و قرآن را با صدایی بسیار زیبا می‌خواند؛ 😍 آنچنان که مردم، اطراف خانه آن حضرت جمع می شدند و به تلاوت ایشان گوش می سپردند.🌻 بعضی از کارگزاران حکومت عباسی به آن حضرت و اجداد گرامی اش بدگویی می کردند و سخنانی دور از ادب به زبان می آورند؛ 😞 ولی آن حضرت با صبر و شکیبایی با آنها برخورد می کرد و به همین دلیل که امام موسی بن جعفر خشمگین😠 نمی‌شدند و بر توهین ها و سختی‌هایی که می‌دیدند بسیار صبور بودند به ایشان لقب «کاظم» یعنی فروخورنده‌ی خشم دادند.👏 اگر چه حاکمان دولت عباسی با امامان دشمن بودند اما امام موسی کاظم آنچنان مهربان و خوشرفتار 💚 بود که حتی برخی از کارگزاران دولت عباسی از دوستان حضرت موسی بن جعفر (عليه السلام) بودند و به دستورات حضرت عمل می کردند😇 ... •┈••✾•💫🌿🌺🌿💫•✾••┈• 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷