eitaa logo
شکوفه های باغ انتظار
112 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1هزار ویدیو
49 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فعالین غدیر و مهدویت
سلام قسمت 10
29.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا مهدی خوب «آقا مهدی خوب» داستان دختر فقیری است که درددل ها و مشکلات زندگی خود را به وسیله نامه ای به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که شناخت کودکانه ای از ایشان دارد، می نویسد. نامه های او به یک خواب و حل مشکلات خانواده اش منجر می شود. 🌸مرجع محتوایی تربیت دینی 🌸
هدایت شده از فعالین غدیر و مهدویت
📖فصل چهارم 💠 آن شب، شب بی‌نظیری بود، گمان دارم حتی ملائک هم از آسمان پا بر زمین نهاده و به تماشای این شب شاهکار ایستاده بودند. وقتی سیاهی بر تمام شهر سایه افکنده بود، وقتی قمری‌ها در خواب به سر برده و آغاز آواز جیرجیرک بود، زمانی که حتی آسمان هم بی‌طاقت و شکیبا منتظر لحظه موعود بود، وقتی که در خانه امام عسکری(ع) قلب‌ها با چنان شوری به قفسه سینه‌ها می‌کوبید که انگار قصد بیرون جهیدن از آن را داشت، خداوند تمامی حجتش را بر زمین و آسمان کامل گردانید. اگرچه زیبایی این اتفاق محشر، مخفی بود، اگرچه صدای ناله نوزاد تازه به‌دنیا‌آمده امام عسکری(ع) را تنها چند نفری شنیدند؛ اما یقین دارم اگر پرده از چشم و گوش‌های این قوم برداشته می‌شد، صدای هلهله زمین را می‌شنیدند که از تولد آخرین موعود خدا غرق شعف گشته بود. نمی‌دانم باید چگونه حال آن شب خود را توصیف کنم؛ آن زمانی که حتی ثانیه‌ها هم به شوق نظاره طلوع فرزند امام عسکری(ع) کند می‌گذشت. وقتی پیک به‌دنبالم آمد و مرا از این اتفاق شگفت مطلع ساخت، نفهمیدم چگونه از جا برخاستم و قدم‌هایم را به سوی خانه امام برداشتم. لرزشی ناشی از هیجان، تمام دست‌ودلم را به بازی گرفته بود. شب برات، شب مبارک، شب رحمت! من ماجرای شگفت این شب بی‌نظیر را از زبان حکیمه خاتون هم شنیدم. پر از شور و شعف با چشمانی که از اشتیاق می‌درخشید، ماجرا را برایم تعریف کرد: برای دیدار امام، به خانه ایشان رفتم. نزدیک غروب بود که خواستم برگردم؛ ولی امام فرمود: - امشب را بمانم چراکه قرار است این شب نادر، شب میلاد خجسته‌ای باشد، شبی که خداوند حجتش را پدیدار می‌کند و در این شب بر زمین می‌فرستد. - مادرش کیست؟ - نرجس! تمام وجودم از بهت و حیرت، شگفت‌زده گشت: - من به قربان شما، به‌خداسوگند که در او اثری از بارداری نیست! امام با همان آرامش همیشگی‌اش لبخند ملیح و خونسردی زد: - عمه جان! درست در هنگام سپیده‌دم، اثر بارداری او ظاهر می‌شود؛ زیرا نرجس مانند مادر موسى است که نشانى از فرزند در او دیده نمی‌شد و تا هنگام تولد موسى هیچ‌کس از ولادتش خبری نداشت. حال عجیبی از صحبت‌های امام به من دست داد. سرگردان وارد اتاق شدم و نرجس به احترامم نشست و گفت: - ای سیده من و سیده خاندان من، چگونه شب کردی؟ شیفته نظاره‌اش کردم و مجذوب‌شده زمزمه کردم: - بلکه تو سیده من و سیده خاندان من هستی! ابروهایش از تعجب بالا پرید، مثل همیشه با لحن مؤدب و محترمی با من صحبت می‌کرد و حیا و متانتش تحسینم را برمی‌انگیخت، درحالی‌که نگاهش به زمین بود، خجالت‌زده گفت: - عمه‌جان این چه سخنی‌ست؟! همان‌گونه‌که امام مرا از این میلاد مبارک آگاه کرده بود، من نیز مشتاقانه به نرجس گفتم: - ای‌دخترم! خدا امشب به تو پسری کرامت فرماید که در دنیا و آخرت آقا باشد. 🔶ادامه داستان در👇
هدایت شده از فعالین غدیر و مهدویت
دوباره رنگ شرم و خجالت، گونه‌های نرگس را گلگون کرد. به آرامی برخاست و با طمأنینه در گوشه‌ای از اتاق نشست. نماز عشایم را خواندم و بعد از خوردن غذا به بستر خواب رفتم. وقتی نیمه‌شب فرا رسید، برخاستم و به نمازشب مشغول شدم‌. بعد از نماز، نگاهی به نرجس انداختم که غرق در خواب بود. آرام او را صدا کردم، پلک‌هایش را گشود و از جا برخاست. رفت وضو بگیرد، تا مشغول نمازشب شود. من هم از اتاق بیرون رفته و در حیاط به آسمان چشم دوختم. خورشید کم‌کَم داشت برای طلوع خود را آماده می‌کرد؛ اما هنوز اثر و خبری از میلاد موعود نبود. لحظه‌ای شک در وجودم نشست که درست درهمین‌لحظه فریاد امام را شنیدم: - عمه شتاب کن که زمان موعود فرا رسیده! از تردید خودم، عرق‌شرم بر پیشانی‌ام نشست. از این شک، شرمنده و روسیاه به اتاق بازگشتم، نرجس هراسان بیدار شده بود، کنار بالینش نشستم: - آیا چیزی احساس می‌کنی؟ آب دهانش را با اضطراب فرو خورد: - بله عمه. با آرامش و آسودگی صحبت می‌کردم، تا از اضطراب او هم کاسته شود: - آسوده‌خاطر باش! این همان مطلبی‌ست که تو را از آن آگاه کردم. خدا می‌داند که از حرف‌های حکیمه خاتون، چه شور و غوغایی در قلبم برپا شد. امام به من فرمود: - ای عثمان‌بن‌سعید! ده هزار رطل نان بخر و ده هزار رطل گوشت و میان بنی‌هاشم تقسیم کن و به‌خاطر این مولود چندین گوسفند عقیقه کن. من با پایین انداختن سر اطاعت کردم. از در خانه که بیرون آمدم، نگاهم به صحنه آسمان دوخته شد، به ماه که باید کم‌کم غروب می‌کرد و جای خود را به خورشید می‌داد. لبخند ماه کدر شده بود، درخشش هم خوابیده بود. انگار غم بر دلش نشسته و تمام شوق آن شب را از دلش دزدیده بود. مات‌و‌مبهوت ماندم! شکل هلال ماه به طرح بغض و اندوه می‌مانست، شاید دلیل این دل‌گرفتگی، پیش‌بینی روزهایی بود که حضرت دچار غیبت و غربت می‌شد. حتی قمر آسمان هم تنهایی ماه روی زمین را لمس کرد و از درد غربت آن در هم پیچید! بغض سختی گلویم را خراش انداخت، بغضی کن روزهای طاقت‌فرسا را نیامده، پیش چشمم به رخ می‌کشید. از تنهایی ماه من همین‌بس که جدّ ایشان نیز از معصومیتش سخن گفته بود. اصلاً انگار این زمین و آسمان از همان روزهایی که رسول‌اللّه(ص) وعده روزهای غمگینی را می‌داد، داغدار گشته بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌈✨🌈✨🌈✨ 😍 ای منتظــران گنج نهان می آید آرامش جان عا‌شـــــقان می‌آید بـر بـام طـلایه داران ظھــــور گفتند که صاحب‌الزمان می‌آید 🌙🌸🌙🌸🌙🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌈✨🌈✨🌈 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام باقر علیه‌السلام فرمودند: آنکه در انتظار امر ما بمیرد از اینکه در وسط خیمه مهدی و لشکرش از دنیا نرفته ضرر نکرده است.✨ ✨🌷✨🌷✨🌷 ‌‌
بسم الله مهدی موعود شعری🎵 سرودم 🎶برای امامم می نویسم ✏️می نویسم✏️ مهدی موعود امده عزیز ❤️ جان❤️ زهرا امده نوش داروی 🧪محمد امده رهبر 🛐 عیسی امده خواب یوسف امده کشتی 🚢نوح امده قران 📒محمد امده شمشیر 🗡علی امده منتقم یزید امده مرگ ال سعود 🇸🇦 امده مرگ شیطان رجیم👹 امده حق⚔️ دختر نبی امده محسن زهرا امده پسر حسن امده نوه هادی امده عشق❤️انبیا امده نامه 📜های سجاد امده شکوفه های بهار آمده مکه در گشوده پس به عشق مکه مهدی صلوات محمدی بفرست شاعر : محمد جواد جوزی