هدایت شده از حریم عشق
Hossein Taheri - Paye Ghamet (320).mp3
11.29M
- هرشببایدمجنونتشم . . '!
لیلاکیھ؟لیلاتوییقربونتشم((:💔
هدایت شده از مسابقه ماه خدا 4
🎁شماهم برنده نگین انگشتر حرم امام حسین (ع) هستید #بدون_قرعه_کشی🎁
🌺تعدادی از جوایز بدون قرعه کشی و تعدادی هم با قرعه کشی تقدیم میشه
🔰توضیح مسابقه:
ابتدا روی لینک بزنید و وارد کانال مرجع تقلید خودتون بشید:
💢ویژهمقلدین امامخامنهای👇
https://eitaa.com/joinchat/4100522063C1fc61ec4ab
💢ویژهمقلدینآیتاللهمکارم👇
https://eitaa.com/joinchat/3092316245C521fc541d4
💢ویژهمقلدینآیتاللهسیستانی👇
https://eitaa.com/joinchat/1868169268C10d21e4259
#کد4019
الا ای شاه؛ ای آنکه همه خواندند سُلطانت
من از کلِ جهان دلکندهاَم، اِلّا خُراسانت
#السلام_علیک_یا_علیبنموسیالرضا
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا ڪہ با رفیقام حرم نیومدم
چه کنم؟! ...
به تو از دور سلام ...
#چهارشنبههایامامرضایی
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آراممیگیرددلـــــمدرحرمت . .♥🙂
#چهارشنبہهایامامرضایی
اللّهُمَّاغْفِرْلىَالذُّنوبَالَّتىتَحبِسُالدُّعاء
خدایاببخش...🤲
آن گناهانم راکه از اجابت دعاجلوگیرى میکند
همانهاکه:
"عجل لولیک الفرج"هایم را بےاثرکرده
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_سیونه
وقتی بعد از کشته شدن اون گرگ ، نگاهم برگشته بود روش دیده بودم که رنگش به شدت قرمز شده و تند تند نفس می کشید .
چشماش رو بسته بود و انگار تا جدا شدن روح از بدنش چیزي نمونده بود .
وقتی مردا کمکش کردن از روي زمین بلند شه هنوز گیج بود و با ناباوري نگاهشون می کرد .
انگار باور نداشت نجاتمون دادن .
منم باورم نمی شد .
از حرفاشون فهمیدیم که وقتی صداي افتادن هواپیما رو شنیدن به کل روستاشون خبر دادن و اونایی که گردنه هاي کوه رو می شناختن و راه رو بلد بودن با برداشتن اسلحه هاشون و وسیله اي براي روشن کردن راه ، اومدن به کمکمون . ولی به خاطر تاریکی هوا و خسته شدنشون ناچار شدن چند ساعتی رو جایی بمونن و بعد دوباره راه بیفتن تا پیدامون کنن و خوب موقعی به دادمون رسیدن . همون زمانی که دیگه هیچ امیدي نداشتیم براي زنده موندن .
نشسته بودیم منتظر تا کسی که رفته بود به روستا خبر بده جاي دقیق هواپیما کجاست .که بتونن گروه امداد رو بفرستن براي کمک .امیر مهدي سرش همچنان پایین بود .
نمی دونستم داره به چی فکر می کنه .
کمی خودم رو بهش نزدیک کردم .
من – بهتر شدي ؟
سرش رو به علامت مثبت تکون داد .
دستم رو بردم سمتش تا دستش رو بگیرم که سریع دستش رو بالا گرفت و گفت .
امیر مهدي – محرمیتمون تا چند دقیقه دیگه تموم می شه . صیغه رو براي یه ساعت خوندم ....
با بهت نگاهش کردم .
براي یه ساعت ؟
خوب بیکار بود صیغه بخونه ؟ همونجور نا محرم می موندیم دیگه !
" چند دقیقه " حرفم رو خوردم .
اومدم یه کلمه ي خوب نثار روحش و صیغه ي یه ساعتش کنم که با یادآوري گفت چند دقیقه ي دیگه صیغه باطل می شه . خوب چند دقیقه هم براي خودش عالمی داشت
کی گفته نمی شه تو چند دقیقه اذیت کرد ؟
کی گفته من باید از خیر چند دقیقه بگذرم ؟
عمراً اگر این پسر از دستم قسر در می رفت !
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛༄
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چهل
کمی خودم رو بهش نزدیک کردم .
من – چند دقیقه مونده ؟
سرش رو به طرفم چرخوند . باز هم حاضر نبود نگاهم کنه .
امیر مهدي – چی چند دقیقه مونده ؟
من – صیغه دیگه !
سریع به آدماي اطرافمون نگاه کرد . کسی حواسش نبود .
امیر مهدي – می شه آرومتر حرف بزنین . الان پیش خودشون چه فکري می کنن ؟
شونه اي بالا انداختم .
من – هر چی . حالا چقدر مونده ؟
ساعتش رو نگاه کرد .
امیر مهدي – وقتی داشتیم حرف می زدیم ساعت رو نگاه کردم . الان پنجاه دقیقه از اون موقع گذشته . اگر
حساب کنیم پنج دقیقه بعدش محرم شدیم ...
مکثی کرد ..
امیر مهدي – یه ربع دیگه صیغه باطله .
لبخندي از سر رضایت زدم .
پنج دقیقه هم براي من کافی بود .
براي اینکه نتونه مانع کارم بشه ، به سرعت دستم رو روي دستش گذاشتم و در همون حال با ناز گفتم .
من – امیر مهدي ؟
نمی دونم از حالت صدام بود یا گرماي دستم ، که سریع سر بلند کرد و چشم تو چشم شدیم .
نمی دونم چی شد . دنیا براي ما ایستاد یا ما گذرش رو حس نکردیم .
شایدم خدا مخصوصاً ثانیه ها رو کش داد .
هر چی بود که براي من به اندازه ي یه قرن بود حل شدن تو نی نی چشماش .
به نظرم نگاهش قشنگ بود چون من از نگاهش خوشم اومد .
چشماي کشیده ش با مژه هاي نه چندان پرش براي من خاص بود . چراش رو نفهمیدم . ولی لذت بردم که
باعث شدم چشم تو چشم بشیم .
لذت بردم که خیره ي چشمام شد و براي چند ثانیه نتونست نگاه ازم بگیره .
لبخند زدم . باز هم از سر رضایت . و باعث شد نگاهش به سمت لب هام هدایت بشه .
نمی دونم چی شد که سریع چشماش رو بست و ازم رو گرفت .
امیر مهدي – تا چند دقیقه ي دیگه ....
نذاشتم ادامه بده .
دستش رو که می خواست از زیر دستم بیرون بکشه ؛ محکم گرفتم و گفتم .
من – هنوز که محرمیم .
سري تکون داد .
امیر مهدي – بالاخره تموم می شه .
من – هنوز مونده .
با سر به اون افراد محلی اشاره کرد .
امیر مهدي – زشته !
بی خیال جواب دادم .
من – مهم نیست .
امیر مهدي – درست نیست .
خودم رو بیشتر بهش نزدیک کردم .
من – زنتم .
کمی ازم فاصله گرفت .
امیر مهدي – ناچار بودیم وگرنه از نظر شرعی شبهه داشت .
رفتم جلوتر و چسبیدم بهش .
من – محرمتم هر کاري هم بخوام می کنم .
کلافه بلند شد ایستاد
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|
✋
میدونی معنی "فمن یعمل مثقال ذره..." یعنی چه؟
👈یعنی تک تک اعمالت حتی یه لایک، در فضای مجازی باز در پرونده اعمال آدمی محاسبه میشه.
📚سوره زلزال