eitaa logo
حریم عشق
173 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
سعی‌کنیدقران،انیس‌ومونستان‌باشد نه‌زینت‌دکورهاوطاقـچه‌های‌منزلتان‌شود. بهتراســت‌قرآن‌رازینت‌قلبتان‌کنید..(: _شهیدسیدمجتبی‌علمدار
«ظرفیت پرواز انسان بہ اندازه فنا در راه خدا شدن است» + تو بہ چه حدۍ قانع شدۍ؟!
اگر انسان هایـی که مامـور به ایجـاد تحـول در تاریـخ هـستند از معـیارهای عصر خویش تبعیت کنند؛ دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد. شهید آوینی Γ
27.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولی دیدنِ این کلیپ تواناییِ نگه داشتن ِ گریه‌ارو میخواد ..:)
-أَنَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ اَلَّذِی کُنْتَ تُحِبُّهُ.. +آن علی بن ابیطالب که تو در دنیا سنگِ او را به سینه می‌زدی و او را دوست داشتی من هستم :)! *صدایی‌که‌هنگام‌‌مرگ‌میشنویم*
00:00
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 نرگس – این حرفا چیه . اتفاقاً خیلی هم خوشحالم که باهاتون اومدم . بعد پارچه اي رو با دست نشون داد . نرگس – اون پارچه هم خیلی قشنگه . سه رنگ هم بیشتر نداره . به پارچه ي مورد نظرش نگاه کردم . یه پارچه ي طلایی بی نهایت زیبا . که بیشتر براي لباس نامزدي یا اینجور مراسم مناسب بود . نرگس – یکی از دخترایی که مامانم براي امیرمهدي در نظر گرفته همیشه تو عروسیا لباساي این رنگی می پوشه . یه لحظه حس کردم پارچه از جلوي نظرم محو شد و من فقط و فقط صورت امیرمهدي رو می دیدم . یکی از دخترا ؟ دخترایی که مامانش در نظر گرفته ؟ براي امیرمهدي ؟ واي ! ........ واي ! ... چرا درست زمانی که حس شیرینی از حرف زدن با امیرمهدي تو وجودم بود باید بهم یادآوري می شد که امیرمهدي سهم من نیست ؟ چه زود وقتش رسیده بود . اینکه بدونم من اونی نیستم که قراره یه عمر نگاه و لبخند امیرمهدي رو براي خودش داشته باشه . چقدر سخت بود قبول اینکه اون مرد بیرون ایستاده ، آدم این حواي پر اشتباه و مجنون نیست حال بدي پیدا کرده بودم . طوري که دلم می خواست فریاد بکشم تا شاید اون همه حس بد رو از درونم بیرون بریزم . و براي اینکه این کار رو انجام ندم ، دستم رو روي لب هام گذاشتم . و خیره به اون پارچه دختري رو تصور می کردم که ممکن بود بشه زن خونه ي امیرمهدي . عروس طاهره خانوم و حاج آقا . حس کردم نرگس نیم نگاهی بهم انداخت . و دوباره خیره شد به پارچه و گفت . نرگس – گرچه که امیرمهدي تا الان راضی نشده حتی بریم خواستگاري . نگاهش کردم . منظورش چی بود ؟ سرش رو کمی به سمت شونه ش خم کرد 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 نرگس – راستش اصلاً نمی دونم چی تو ذهنشه . برگشت سمت ما . نرگس – بالاخره کدوم پارچه رو می خري ؟ چقدر سریع بحث رو عوض کرد . و من نفهمیدم از گفتن اون حرفا چه هدفی داشت ! می خواست بگه که براي برادرش دختر در نظر گرفتن ؟ می خواست بگه به حرف زدن باهاش دلخوش نکن ؟ یا منظورش این بود بگه من به درد امیرمهدي نمی خورم و مورد تأیید خونواده ش نیستم ؟ تو دلم گفتم " منظورش هر چی باشه فرقی نمی کنه . من که حق ندارم به امیرمهدي فکر کنم . پس بهتره اصلاً به روي خودم نیارم که از حرفاش چقدر سوال تو ذهنم ایجاد شده " به زور لبخندي زدم و رو به هر دو گفتم . من – فکر کنم یه روز دیگه بیام براي پارچه خریدن بهتره . مرددم کدوم بهتره ! رضوان سري تکون داد . رضوان – هر جور خودت صلاح می دونی . براي مامان به انتخاب رضوان و نرگس پارچه خریدیم . به اصرارشون من هم پارچه براي چادر نماز گرفتم تا مامان برام بدوزه . از مغازه که خارج شدیم ، امیرمهدي رو پشت ویترین مغازه ي رو به رو منتظر دیدیم . نرگس رو کرد به ما . نرگس – می خواین یه دور هم تو پاساژ بزنیم ؟ البته اگر کاري ندارین ! نگاهی به سمت رضوان انداختم . من – من که کاري ندارم . تو چی ؟ رضوان – منم کاري ندارم . تا زمانی که رضا بیاد دنبالمون وقت داریم یه چرخی بزنیم . و رو به نرگس ادامه داد . رضوان – امشب قراره برم خونه ي مامانم اینا . براي همین برادرم میاد دنبالمون . نرگس سري تکون داد . نرگس – باشه . پس تا بیان دنبالتون یه دوري بزنیم . فقط قبلش من برم به امیرمهدي بگم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛
🍃🌸🍃 🌸 السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... 🍃سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛ 🌸سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد. 📗صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله، ص 631. 🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
__
7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ استاد 📝 پدر مادرت ازت راضی هستن؟! @omideakbaree