eitaa logo
حریم عشق
172 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ حیاط به نسبت بزرگ خانه را با گام‌هایی سریع طی کردم تا بیش از این خیس نشوم. وارد خانه که شدم، دیدم مادر روی کاناپه چشم به در نشسته است. با دیدن من، با لحنی که پیوند لطیف محبت و غصه و گلایه بود، اعتراض کرد: _این چه کاری بود کردی مادر جون؟ چند ساعت دیگه عبدالله می‌رسید. تو این بارون انقدر خودتو اذیت کردی! موبایل خیس و از هم پاشیده‌ام را روی جاکفشی گذاشتم و برای ریختن آب با عجله به سمت آشپزخانه رفتم و همزمان پاسخ اعتراض پُر مِهر مادر را هم دادم: _اذیت نشدم مامان! هوا خیلی هم عالی بود! با لیوان آب و قرص به سمتش برگشتم و پرسیدم: _حالت بهتر نشده؟ قرص را از دستم گرفت و گفت: _چرا مادر جون، بهترم! سپس نیم نگاهی به گوشی موبایل انداخت و پرسید: _موبایلت چرا شکسته؟ خندیدم و گفتم: _نشکسته، افتاد زمین باتری و سیم کارتش در اومد! و با حالتی طلبکارانه ادامه دادم: _تقصیر این آقای عادلیه. من نمی‌دونم این وقت روز خونه چی کار می‌کنه؟ همچین در رو یه دفعه باز کرد، هول کردم! از لحن کودکانه‌ام، مادر خنده‌اش گرفت و گفت: _خُب مادرجون جن که ندیدی! خودم هم خندیدم و گفتم: _جن ندیدم، ولی فکر نمی‌کردم یهو در رو باز کنه! مادر لیوان آب را روی میز شیشه‌ای مقابل کاناپه گذاشت و گفت: _مثل اینکه شیفتش تغییر می‌کنه. بعضی روزها بجای صبح زود، نزدیک ظهر میره و فردا صبح میاد. و باز روی کاناپه دراز کشید و گفت: _الهه جان! من امروز حالم خوب نیس! ماهی تو یخچاله. امروز غذا رو تو درست کن. این حرف مادر که نشانه‌ای از بدی حالش بود، سخت ناراحتم کرد، ولی به روی خودم نیاوردم و با گفتن «چَشم!» به آشپزخانه رفتم. حالا خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا به لحظاتی که با چند صحنه گذرا و یکی دو کلمه کوتاه از برابر نگاهم گذشته بود، فکر کنم. به لحظه‌ای که در باز شد و صورت پر از آرامش او زیر باران نمایان شد، به لحظه‌ای که خم شده بود و احساس می‌کردم می خواهد بی هیچ منتی کمکم کند، به لحظه‌ای که صبورانه منتظر ایستاده بود تا چترم را ببندم و سیم کارت را به دستم بدهد و به لحظه‌ای که با نجابتی زیبا، سیم کارت کوچک را طوری به دستم داد که برخوردی بین انگشتانمان پیش نیاید و به خاطر آوردن همین چند صحنه کوتاه کافی بود تا احساس زیبایی در دلم نقش ببندد. حسی شبیه احترام نسبت به کسی که رضای پروردگار را در نظر می‌گیرد و به دنبال آن آرزویی که بر دلم گذشت؛ اگر این جوان اهل سنت بود، آسمان سعادتمندی‌اش پُر ستاره‌تر می‌شد! ماهی‌ها را در ماهیتابه قرمز رنگ سرخ کرده و با حال کم و بیش ناخوش مادر، نهار را خوردیم که محمد تماس گرفت و گفت عصر به همراه عطیه به خانه ما می‌آید و همین میهمانی غیرمنتظره باعث شد که عبدالله از راه نرسیده، راهی میوه‌فروشی شود. مادر به خاطر میهمان‌ها هم که شده، برخاسته و سعی می‌کرد خود را بهتر از صبح نشان دهد. با برگشتن عبدالله، با عجله میوه‌ها را شسته و در ظرف بلور پایه‌دار چیدم که صدای زنگِ در بلند شد و محمد و عطیه با یک جعبه شیرینی بزرگ وارد شدند. چهره بشاش و پُر از شور و انرژی‌شان در کنار جعبه شیرینی تَر، کنجکاوی ما را حسابی برانگیخته بود. مادر رو به عطیه کرد و با مهربانی پرسید: _ان شاء الله همیشه لبتون خندون باشه! خبری شده عطیه جان؟ عطیه که انگار از حضور عبدالله خجالت می‌کشید، با لبخندی پُر شرم و حیا سر به زیر انداخت که محمد رو به عبدالله کرد و گفت: _داداش! یه لحظه پاشو بریم تو حیاط کارت دارم. و به این بهانه عبدالله را از اتاق بیرون بُرد. ❤ 🍃❤ ❤🍃❤ 🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤ @omideakbaree ❤🍃❤🍃❤🍃❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سخن گفتن با خدا مانند صحبت کردن با یک دوست پشت تلفن است؛🌿 ممکن است او را در طرف دیگر نبینیم، اما می دانیم که دارد گوش می دهد. +میدانیم که گوش میدهد🌸😇 ¦
🌱 مـا‌ڪاخ‌نـداریم بـدان‌فـخرفروشیـم . . امـوال‌نـداریم ڪہ‌بـرفقـربپوشیـم . . داریـم‌گران‌مایہ‌ٺریـن‌ثروٺ‌عـالم، یڪ‌رهبـر‌واو‌رابہ‌جھـانۍ‌نفروشیـم . . . •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
استـٰادپنـٰاهیـٰان: عڪس‌رهبر؎منتشرڪنید. تـٰامۍتوآنیدعڪس‌آقـٰارادرفضـٰا؎ مجـٰازۍمنتشرڪنیدتـٰابہ‌دست‌همہ‌‌ عـٰالم‌برسد،انسان‌هـٰاۍ‌پـٰاڪ‌طینت‌ گـآهی‌بـٰادیدن‌چھره‌‌اولیـٰاءمنقلب‌ میشوند.مـٰاننددخترمسیحۍودیدن‌ عڪس‌رهبر؎درمـٰاهواره..! •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آنگاه که تنها شدی و‌ در جستجوی یک تکیه‌گاه بودی... "بر من‌ توکُل‌ نما" نمل_۷۹ 🖇💌
:)!
حریم عشق
:)!
در‌راه‌رسیدن‌به‌تو‌هرکس‌که‌بمیرد ازمنظرهرمرجع‌تقلید‌شهید‌است♥️! 🌱
- مولانا: پس زخم‌هامان چه؟ شمس: نور از میانِ این زخم‌ها وارد می‌شود'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-