eitaa logo
حریم عشق
174 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 مامان و رضوان و خاله با لبخند شیرینی برداشتن و تشکر کردن . ولی دست من خشک شده بود و جلو نمی رفت . امیرمهدي به سمتم متمایل شد . و آروم گفت . امیرمهدي – چرا بر نمی دارین ؟ با هزار بدبختی دست بردم و یکی برداشتم . زیر نگاه هاي مادرش بدجور دست و پام رو گم کرده بودم . انگار قرار بود با همون دیدار اول بیان خواستگاریم و من نگران بودم مورد توجه قرار نگیرم . یا کار اشتباهی انجام بدم . خانوم درستکار با دست تعارمون کرد . درستکار – بفرمایید داخل . بفرمایید . منزل خودتونه . مامان و رضوان جواب تعارفش رو با لبخند دادن و همراه خاله راه افتادن سمت دري که نشون داد . اما من نمی تونستم نگاه از امیرمهدي بردارم و برم . یه جوري بود ! کلافه نبود . ناراحت نبود . شاد نبود . ذوق نداشت . اما یه جوري بود . حس می کردم لبخند محوي روي لباشه . و هنوز از دیدنم شگفت زده ست . با دور شدن مامان و رضوان و خاله همراه مادر و خواهر امیرمهدي ، به ناچار نگاه ازش گرفتم و راه افتادم . اما امیرمهدي سر جاش ایستاده بود و تکون نمی خورد . از کنارش رد شدم و عطر حضورش رو به ریه هام کشیدم . بدجور دلم هواي اذیت کردنش رو کرد . آخه مرد هم انقدر آروم ؟ انقدر معصوم و مظلوم ؟ انقدر بی حرف و ساکت ؟ خوب اون خوي شیطونم با این خصلت هاي امیرمهدي بدجور تو وجودم بالا و پایین می پرید . ولی تو خونه شون و جلوي اون همه آدم که مطمئناً از اقوام و آشناهاي امیرمهدي بودن ؛ ممکن نبود . تو حیاطشون دو تا قالی بزرگ پهن کرده بودن و خانوما اونجا نشسته بودن . رفتم و کنار رضوان نشستم که داشت به مهرداد زنگ می زد که بگه ده دقیقه اي طولش بده ؛ بعد بیاد دنبالمون . حواسم به حرفاي رضوان بود . که سعی داشت هم آروم حرف بزنه که کسی صداش رو نشنوه و هم مهرداد رو راضی کنه . معلوم بود مهرداد داره غر می زنه . یااالله " گفتن کسی همه به سمت در برگشتیم ." با صداي امیرمهدي بود با یه سینی حاوي لیوان هاي شربت . شربت هاي آلبالو و پرتقال . 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛
امروز تولد ِ شهید ابراهیم هادی ِ یه فاتحه تقدیمشون کنیم؟!:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 یه ماه، توی حال و هوای روزه‌داری بودیم... روزها قرآن خوندیم، وقت افطار و وقت سحر، یاد خدا کردیم... یه ماه 🌱 نفس‌هامون، عطر بهشت گرفت... ❤ قلبمون، مُهر بندگی خورد... کنار همدیگه، مهمون مهربونیِ بی‌انتهای خدا شدیم... امشب، شب شادیه... 😇 عید بندگی...
یِه‌هَنذفرۍ، یه‌کنج‌حَرم، یه‌چَفیه‌مُتبرک، ویِه‌دل‌عـٰاشق!💔 این‌هَمون‌حِـسیه، کہ‌آرزودارم بازم‌تَجربه‌ش‌کُنم:)) بشینم‌یِه‌گوشه‌توشلوغۍ گِریه‌کنم‌بَرات‌و به‌زائرات‌نِگاه‌کنم🙂.
✦✦┄┅┄፨•....•፨┄┅✦✦ 🔹آخر ماه شد و ماه نیامد آخر 🔹سی سحر ناله زدیم آه نیامد آخر 🔹با کلافی سر بازار نشستیم ولی 🔹حیف شد یوسفم از چاه نیامد آخر 🔹جان ما از غم دوریش به لب آمده است 🔹صاحب غیبت جانکاه نیامد آخر 🔹شام هجران رخش از سر ما رخت نبست 🔹فجر امید سحرگاه نیامد آخر 🔹ترسم این است دوباره به تباهی بروم 🔹مشعل و روشنی راه نیامد آخر ❣ ❣ ‌‌❣ ❣ ✦✦┄┅┄፨•....•፨┄┅✦✦
۱٤۰۲.۲.۲ رندترین سال، به امامت حضرت آیت الله خامنه‌ای.😎 به امید عید فطری که به امامت شما باشد؛ یا صاحب الزمان و اولین اقتدا کننده‌ی شما، در صف اول حضرت آقا باشد😍