eitaa logo
حریم عشق
174 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خوبید😊 اومدیم با کلی تجربه و کلی سوپرایز پیشتون دوباره😉😏 "تنها مرجع رسمی رسانه امیرگرافی در ایتا" خب از تجربیات و از کارهایی که قراره در کانالمون انجام بدیم بگم براتون🧐🤔👇 🔶دوره طراحی و تدوین داریم با کمترین هزینه 🔷سفارش های گرافیکی با کمترین هزینه 🔶استوری مناسبتی 🔷فونت رایگان میزاریم 🔶ابزار های گرافیکی میزاریم 🔷یه چیز جذاب بگم? کلی آموزش داریم😻 هفته ای دوتا آموزش😳😱 خب حالا نمیخوای عضو کانالمون بشی؟!👇😊 https://eitaa.com/joinchat/1197080862C6c2d4963c3 مطمئن باشید پشیمون نمیشید🌱 چون با کلی تجربه در پیام رسان های مختلف اومدیم.❤️✅ عضو شید پشیمون نمیشید🖤👇 https://eitaa.com/joinchat/1197080862C6c2d4963c3 https://eitaa.com/joinchat/1197080862C6c2d4963c3 نگاه به آمار کممون نکنید چون تازه اومدیم به ایتا😁😉 چالش میزاریم باجایزه کانال😍 آموزش پوسترگزاشتیم وهمچنین3تاسفارش رایگان به اولین نفری که بیادپیوی☺️
سلام رفیق خوبی ♥️🌿 فیلم خام برای ادیت میخوایی ولی پیدا نمیکنی🥺 تواین کار پره عکس فیلم خام وتازه کلی ابزار های گرافیکی جذاب هم میزاره😎 https://eitaa.com/Alaqma_Graph https://eitaa.com/Alaqma_Graph
:)💔
«بسـم‌ـرب‌خ‌ـٰلق‌مھـد؎✨🌻!' صبـح خـودرابـا سـلام بـه 14معـصـوم (ع)شـروع کنیـم✨ ☘بسْـمِﺍﻟﻠَّـﻪِﺍﻟـﺮَّﺣْﻤٰـﻦِﺍﻟـﺮَّﺣِﻴـﻢ☘ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌸 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ🌸 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌸 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌸✨ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌸 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌸 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌸 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ 🌸 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ 🌸 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌸 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌸 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌸 🌹السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان...🌸 ﻭ ﺭﺣـﻤﺔ ﺍﻟلّٰـﻪ ﻭ ﺑـرﮐـاتـه🌸 التـماس دعـای فـرج💛(: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ⁦🌿⁩⁩⃟💚⇜
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 رضوان – اونا هم عروس بی جوراب نمی خوان . لبخندي زد . رضوان – افرادي مثل خونواده ي من به جوراب پوشیدن حساسن . احتمالاً خونواده ي اونا هم باید همینجوري باشن . و بعد با نگرانی اضافه کرد . رضوان – فقط امیدوارم مثل خونواده ي عموي من نباشن که عقیده دارن دختر تا شب عروسیش حق نداره ابرو برداره . اشاره ي مستقیمش به ابروهاي برداشته ي من بود . با ترس و نگرانی دستی به ابروهام کشیدم . رو به مامان با نگرانی گفتم . من – حالا چیکار کنم ؟ انگار که می شد ابروهاي تمیزم رو کاري کرد . مامان با قاطعیت گفت . مامان – من دختر به همچین خونواده اي نمی دم . دیگه زیادي با ما فرق دارن . رضوان هم با گفتن " حالا خدا بزرگه . تا نریم نمی فهمیم چی به چیه " من رو هل داد به سمت کفشم . -•-•-•-•-•-•-•- همسایه ي خاله با احترام بهمون خوش آمد گفت و به طرف سالن اصلی هدایتمون کرد . خاله که جلوتر از ما راه می رفت ، کمی به سمتمون متمایل شد و رو به من گفت . خاله – مادر و خواهرش رو می شناسی ؟ آروم و با دلهره جواب دادم . من – یه بار از دور دیدمشون . نمی دونستم می تونم بشناسمشون یا نه . خاله سري تکون داد و آرومتر از قبل گفت . خاله – اون رو به رو نشستن . دل تو دلم نبود . انگار اومده بودن خواستگاریم . قلبم نزدیک بود از دهنم بیاد بیرون . انقدر که تند تند می زد . خاله با قدم هاي بلند رفت به سمتشون و کمی بلند گفت: 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 خاله – سلام خانوم درستکار . حال شما ؟ خوبین ؟ با این حرفش مادر و خواهر امیرمهدي که حالا تو دیدم قرار گرفته بودن بلند شدن و ایستادن . خانوم درستکار با لبخند رو به خاله گفت . درستکار – سلام خانوم نیازمند . خداروشکر . شما چطورین ؟ خاله پیش رفت و مامان روو دنبال خودش کشوند . من و رضوان هم مثل بچه هاي خلف دنبالشون می رفتیم . دست سردم تو دستاي گرم رضوان بود و از استرس فشارشون می دادم . خاله جلو رفت و با مادر امیرمهدي روبوسی کرد . بعد هم شروع کرد به معرفی ما . خاله - ایشون سعیده جان خواهرم هستن . عروس گلشون رضوان جان . و دخترشون مارال جان . چشماي خانوم درستکار که بهم دوخته شد یه حالی شدم . انگار چشماي امیرمهدي بهم دوخته شده . همونجور بود با همون طرز نگاه . و البته همون رنگ . سبز تیره . خاله رو به ما گفت . خاله – ایشون هم یکی از بهترین دوستان و همسایگان ما . خانوم درستکار هستن . و ایشون هم دخترشون نرگس خانوم . خانوم درستکار و نرگس ، لبخند به لب با هر سه نفرمون سلام و احولپرسی کردن . گرچه که من از استرس و نگرانی زبونم کم کار شده بود و به آرومی و با هزار بدبختی جواب دادم . مانتوهامون رو در اوردیم . خاله با زیرکی کنار خانوم درستکار نشست و جا رو براي ما هم باز کرد . مامان رو بین خودش و خانوم درستکار نشوند و سعی کرد با اینکار پل ارتباطیی بینشون درست کنه . رضوان هم دست کمی از خاله نداشت . چون رو کرد به نرگس و گفت . رضوان – نرگس خانوم به ما افتخار می دین ؟ نرگس هم با لبخند قشنگی که بی شباهت به لبخندهاي امیرمهدي نبود به سمتمون اومد و کنارمون جاي گرفت . در تموم مدتی که مولودي خونده می شد و همه دست می زدن رضوان با نرگس در حال صحبت بود . از سن و تحصیلاتش شروع کرد به پرسیدن تا هر چیزي که می شد درباره ش حرف زد . بیشتر اونا حرف می زدن و من شنونده بودم . 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿
سخنِ شما الهام و الگویی ست برایِ ما ...✍🍃 🌱اللهم عجل لولیـک الفرجـ🌱 🌱 یا زهرا(س)