eitaa logo
حریم عشق
179 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌قول‌آقـٰآۍبھجت که‌میگن:✨ شمآبرآخوآبت‌که‌کوتآهه🦋 جآیِ‌نرم‌تهیه‌میکنۍ🍂 امآبرآخرتت‌هیچ‌کـٰآرۍنمیکنی‼️ ‌ •
- بخری یا نخری ما که خریدار توییم .. - ای طبیب همگان ما همه بیمار توییم ..💔 !
ما‌کہ‌ندیدیم‌ولے‌هࢪکے‌ࢪفتہ‌میگہ‌تا‌برسے‌بہ‌ضریحش‌چشات‌اینطوری‌میبینہ! یا ابا عبدالله الحسین 🚶🏿‍♂ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
مَنظَرِچِشمِ‌مَن‌بُوَدنَقشِہ‌ےِڪَربَلاےِتو سیر‌نِمے‌شَوَم‌اَز‌آن،هَرچِہ‌نِگاه‌میڪُنَم @omideakbaree
مثلابیان‌بگن:کربلات‌جوره:) مثلابیان‌بگن:ساک‌ووسیله‌ها توجمع‌کن؛ فرداعازمیم:) مثلابیان‌بگن:تموم‌شدهمه‌ی‌دلتنگی‌وحال‌خرابی‌هات:) مثلابیان‌بگن‌:بالاخره‌جواب‌گریه‌هاتوداده:) مثلابیان‌بگن:پسرفاطمه‌گفته‌بیاببینم‌بادلت‌چه‌کردی:) مثلابیان‌بگن:باباحیدرگفته‌ نجف‌‌منتظرتم:) مثلابیان‌بگن:دعوت‌شدی‌به‌خونه‌ی‌مادریت(: مثلابیان‌بگن‌:آرزوت‌‌برآورده‌شده؛الان‌کرب‌وبلایی(:
امام‌خامنه‌ای؛ ،مرگ‌انسان‌هاےزیرک‌و هوشیاراست ☝️🏻... کھ‌نمےگذارنداین‌جان‌بھ‌مفتےازچنگـــشاندربرود . .
3 روز تا جشن انقلاب بزرگ 🇮🇷 @omideakbaree
*🦋دعــــــــــای فرج🦋* *إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین.* @omideakbaree
💥 اگه با امام زمان حرف زدی یا دردودل کردی و حالت عوض شد،بدون که وصل شدی به آقا:)💜🌿
میگن‌ڪہ استغفار‌خیلے‌خوبہ..! حَتے‌اگہ‌بہ‌خیال‌خودٺ گناهے‌رو‌مرتڪب‌نشده‌باشے، استغفار‌ڪن دِل‌رو‌جَلا‌میدھ!♥️:) "اَسْتَغْفِرُاللّهَ‌رَبِّـےوَاَتُـوبُ‌اِلَیـهِ"
اگہ‌شما‌با‌آهنگاۍ‌فلان‌ خواننده‌میرین‌تو‌فاز‌... ما‌با‌روضہ‌هاۍ‌اینامیریم تو‌ڪُما..!(:🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موجودی حسابِ دنیاییت رو بیخیال ؛ از موجودی حسابِ اُخرویت چه خبر؟!
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ از صدای ضعیفی که از بیرون اتاق خواب در گوشم می پیچید، چشمانم را گشودم. پنجره اتاق باز بود و نسیم خنکی که به همراه درخشش آفتابِ صبح، به صورتم دست می کشید، مژده آغاز یک روزِ خوب را می داد! طعم خوش میهمانی دیشب با آن همه صفا و صمیمیت، هنوز در مذاق جانم مانده بود که سبک و سرِ حال از روی تختخواب بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم که دیدم صدای بیدار باشِ من، صدای چرخ خیاطی بوده است. مادر گوشه اتاق نشیمن، پشت چرخ خیاطی نشسته بود و میان مُشتی تکه پارچه های سفید، حاشیه ملحفه ها را با ظرافتی هنرمندانه دوخت می گرفت. نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن ساعت نه صبح، حسابی جا خوردم: _سلام مامان! چرا زودتر بیدارم نکردی؟ از صدای من تازه متوجه حضورم شد و با لبخندی مهربان جوابم را داد: _سلام مادرجون! آخه دیشب که تا دوازده داشتی ظرف می شستی و خونه رو مرتب می کردی. گفتم لااقل صبح بخوابی. از همدردی اش استفاده کردم و خواستم خودم را برایش لوس کنم که با لحنی کودکانه شکایت کردم: _تازه بعد از نماز صبح هم انقدر عبدالله سر و صدا کرد که تا کلی وقت خوابم نبرد. مادر با قیچی نخ های اضافی خیاطی اش را از پارچه برید و گفت: _آخه امروز باید می رفت اداره آموزش و پرورش. دنبال پرونده هاش می گشت. کنارش نشستم و با نگاهی به اینهمه پارچه سفید، پرسیدم: _مامان! اینا چیه داری می‌دوزی؟ به پرده‌های جدید اتاق پذیرایی اشاره کرد و گفت: _برای زیر پرده‌ها می‌دوزم. آخه زیر پرده‌های قبلی خیلی کهنه شده. گفتم حالا که پرده‌ها رو عوض کردیم، زیر پرده‌ها رو هم عوض کنیم. سپس نگاهم کرد و با مهربانی ادامه داد: _مادر جون! من صبحونه خوردم. تو هم برو بخور. عبدالله صبح نون گرفته تو سفره‌اس. از جا بلند شدم و برای خوردن صبحانه به آشپزخانه رفتم. نان و پنیر و خرما، صبحانه مورد علاقه‌ام بود که بیشتر صبح‌ها می‌خوردم. صبحانه‌ام را خوردم و مشغول مرتب کردن آشپزخانه شدم که کسی به درِ اتاق زد. به چهارچوب در آشپزخانه رسیدم که دیدم مادر چادرش را سر کرده تا در را باز کند و با دیدن من با صدایی آهسته گفت: _آقا مجید که صبح موقع نماز رفت سرِ کار، کیه؟ و بی آنکه منتظر پاسخی از من بماند، در را گشود و پس از چند ثانیه با مریم خانم به اتاق بازگشت. از دیدن کسی که انتظارش را نداشتم، حسابی دستپاچه شدم. دلم می‌خواست او مرا با لباس‌های مرتب‌تر و سر و وضع آراسته‌تری ببیند، ولی دیگر فرصتی نبود که با اکراه از آشپزخانه خارج شدم و سلام کردم. با رویی خوش جوابم را داد و در برابر عذرخواهی‌های مادر به خاطر پهن بودن بساط خیاطی، لبخندی زد و گفت: _شما ببخشید که من سرِ صبحی مزاحمتون شدم. و مادر با گفتن: _اختیار دارید! خیلی خوش اومدید! به من اشاره کرد تا برایشان چای بریزم و خودش کنار مریم خانم روی مبل نشست. با سینی چای که به اتاق بازگشتم، دیدم صحبت‌شان همچنان درمورد میهمانی دیشب است و ستایش‌های مریم خانم و پاسخ‌های متواضعانه مادر. مقابل مریم خانم خم شدم و با گفتن: _بفرمایید! سینی چای را با احترام تعارفش کردم که به رویم خندید و گفت: _قربون دستت عزیزم! بیا بشین کارِت دادم! با شنیدن این جمله، کاسه قلبم از اضطراب سرریز شد و سعی کردم پنهانش کنم که سینی خالی را روی میز گذاشتم و مقابلش نشستم. ❤ 🍃❤ ❤🍃❤ 🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤ 🍃❤🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤🍃❤
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ از نگاه مادر هم می‌خواندم که کنجکاو و منتظر، چشم به دهان مریم خانم دوخته تا ببیند چه می‌گوید و او با لبخندی که همیشه بر صورتش نقش بسته بود، شروع کرد: _راستش ما به خواست مجید اومدیم بندر عباس تا جای پدر و مادرش که نه، به جای خواهر و برادر بزرگترش باشیم. سپس نگاهی به مادر کرد و پرسید: _حتماً اطلاع دارید که پدر و مادر مجید، به رحمت خدا رفتن؟ و مادر با گفتن: _بله، خدا رحمتشون کنه! او را وادار کرد تا ادامه دهد: _خُب تا اون موقع که عزیز جون زنده بودن، جای مادرش بودن و بعد از فوت ایشون، جواد غیر از عمو، مثل برادر بزرگترش بود. حالا هم روی همون احساسی که مجید به جواد داشت از ما خواست که بیایم اینجا و مزاحم شما بشیم. از انتظار شنیدن چیزی که برایش این همه مقدمه چینی می‌کرد، قلبم سخت به تپش افتاده و او همچنان با چشمانی آرام و چهره‌ای خندان می‌گفت: _ان شاء الله که جسارت ما رو می‌بخشید، ولی خُب سنت اسلامه و ما بزرگترها باید کمک کنیم. مادر مثل اینکه متوجه منظور مریم خانم شده باشد، با لبخندی ملیح صحبت‌های او را دنبال می‌کرد و من که انگار نمی‌خواستم باور کنم، با دلی که در سینه‌ام پَر پَر می‌زد، سر به زیر انداخته و انگشتان سردم را میان دستان لرزانم، فشار می‌دادم که سرانجام حرف آخرش را زد: _راستش ما مزاحم شدیم تا الهه خانم رو برای مجید خواستگاری کنیم. لحظاتی جز صدای سکوت، چیزی نمی‌شنیدم که احساس می‌کردم گونه‌هایم آتش گرفته و تمام ذرات بدنم می‌لرزد. بی‌آنکه بخواهم تمام صحنه‌های دیدار او، شبیه کتابی پُر خاطره مقابل چشمانم ورق می‌خورد و وجودم را لبریز از خیالش می‌کرد که ادامه صحبت مریم خانم، سرم را بالا آورد: _ما می‌دونیم که شما اهل سنت هستید و ما شیعه. قبل از اینم که بیایم بندرعباس، جواد خیلی با مجید تلفنی صحبت کرد. اما نظر مجید یه چیز دیگه‌اس. و من همه وجودم گوش شده بود تا نظر او را با همه وجودم بشنوم: _مجید میگه همه ما مسلمونیم! البته من و جواد هم به این معتقدیم که همه مسلمونا مثل برادر می‌مونن، ولی خُب اختلافات مذهبی رو هم باید در نظر گرفت. حتی دیشب هم تا نصفه شب، مجید و جواد با هم حرف می‌زدن. ولی مجید فکراشو کرده و میگه مهم خدا و قبله و قرآنه که همه‌مون بهش معتقدیم! سپس به چشمان مادر نگاه کرد و قاطعانه ادامه داد: _حاج خانم! مجید تمام عمر روی پای خودش بزرگ شده و به تمام معنا مثل یه مرد زندگی کرده! وقتی حرفی می‌زنه، روی حرفش می‌مونه! یعنی وقتی میگه اختلافات جزئیِ مذهبی تو زندگی با همسرش تأثیری نداره، واقعاً تأثیری نداره! مادر با چمشانی غرق نگرانی، به صورت مریم خانم خیره مانده و کلامی حرف نمی‌زد. اما نگاه من زیرِ بار احساس، کمر خم کرده و بی‌رمق به زیر افتاده بود که مریم خانم به نگاه ثابت مادر، لبخند مهربانی زد و گفت: _البته از خدا پنهون نیس، از شما چه پنهون، از دیشب که ما اومدیم و شما رو دیدیم، به این وصلت هزار بار مشتاق‌تر از قبل شدیم. بخصوص دختر نازنین تون که دل منو بُرده! و با شیطنتی محبت‌آمیز ادامه داد: _حیف که پسر خودم کوچیکه! وگرنه به جای مجید، الهه جون رو برای پسر خودم خواستگاری می‌کردم! ❤ 🍃❤ ❤🍃❤ 🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤ 🍃❤🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤🍃❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌نام‌خدای‌حُ‌سِ‌یْ‌ن‌
30_ahd_01.mp3
1.82M
-دعـاۍ‌‌عھـد . .♥️!
-
حریم عشق
-
حال‌بحرانۍ‌من‌با‌حرم‌آرام‌شود؛ بطلب‌تادل‌من‌رام‌شود :) . . ♥️
شهادت حکایت عاشقانه آنانیست؛ که دانستند دنیا جای ماندن نیست:)💔
⊰•💙🕊•⊱ شهیدحاج‌قاسم‌سلیمانی: حاضر‌بودم‌به‌جای‌پرچم‌ مرا‌ دَه‌ بار‌آتش‌بزنند‌.. ما‌برای‌نشاندن‌هر‌پرچم‌بر‌ تکه‌سنگی‌بسیار‌شهید‌داده‌ایم💔🕊 جمهوری‌اسلامی‌حرم‌است‌ این‌حرم‌اگر‌باقی‌نماند باقی‌حرم‌ها‌هم‌از‌بین‌میرود🖐🏻 ⊰•💙•⊱¦⇢ ⊰•🕊•⊱¦⇢
حریم عشق
-
یه‌تیکه‌ازکتاب"قصه‌‌‌ۍدلبرۍ"بودکه میگفت: امام‌رضا‌تنهاکسیه‌که‌هرچۍبه صلاحت‌نباشه‌به‌صلاحت‌مۍکنه‌🌱:)
اغلب فکر مےکنیم چون خیلے گرفتاریم، به امام زمان علیہ السلام نمےرسیم! اما واقعیت اینہ که چون به امام زمان علیه السلام نمےرسیم خیلے گرفتاریم ! :)
به نماز سید که نگاه میکردم،ملائکه را می دیدم که در صفوف زیبای خویش،او را به نظاره نشسته آمد. گفتم: {نمی دانم چرا من همیشه هنگام اقامت نماز حواسم پرت می شود.} به چشمانم خیره شد و گفت: {مواظب باش! کسی که سر نماز حواسش جمع نباشد،در مسیر زندگی هم حواسش،جمع نخواهد بود!} اکبر بخشی برشی از پیک افتخار {این قسمت: لال‍🌷‍ه ای در فکه} زندگی نامه شهید سید مرتضی آوینی
حجاب های امروز بوی حضرت زهرا {س}را،نمی دهد...💔 کتاب زندگی نامه ی این شهید عزیز که با عنوان 🕊️پسرک فلافل فروش🕊️ از انتشارات شهید ابراهیم هادی به چاپ رسیده را،رایگان دانلود کنید وبخونید کمی از شهدا بدانیم... 🕊 ـ🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ 💞اللہمـ.صلےعلےمحمد وآل.محمدوعجل.فرجہمـ💞 ـ🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
... منتظرند بی جوابشان نگذار.. ❌این همه جوان از جوانی شان گذشتن و از تو خواسته اند ک فقط در سیاه،سنگین و ساده ات بمانی🌱🥀 ـ🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ 💞اللہمـ.صلےعلےمحمد وآل.محمدوعجل.فرجہمـ💞 ـ🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃