eitaa logo
حریم عشق
179 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
گشته‌ام در جهان و آخر کار . . .! دلبری برگزیدم که مپرس . . . 😌♥️ https://eitaa.com/joinchat/3795058874C5baddfe59d عاشقانه‌های حاج آقا حاج خانومش:)💕🙈 حاج‌خانوم‌یه‌چیزی‌بگو،دیوونم‌کن‌ وای‌حاج‌آقامرگ‌برآمریکا😂🖐🏻✨
حاج‌خانوم‌‌میگن‌همه‌دنبال‌لینک‌ کانالمون‌هستن،‌😂🌱 https://eitaa.com/joinchat/3795058874C5baddfe59d بچها‌کانال‌این‌حاج‌خانوم‌با‌حاج‌آقاشون ایتارو ترکوندن با‌عاشقانه‌ای‌که‌میزارن🤭💛!
میخوای ادیت بزنی؟ چی؟ بلد نیستی! غمت نباشه😀 این مجموعه ای که بهت معرفی میکنم هم آموزش رایگان داره🖌 هم دوره آموزشی🔱 هم فونت داره〽️ هم ابزار💯 چند وقت یک بار هم مسابقه میزاره🎈 باکلی جایزه و هدیه🎁 آموزش هاشم از هر اپلیکیشنی که بخوای هست😍 متن نگار،اینشات،پیکس آرت،پیکس لب و.... این آموزش هایی که داره خیلی خفنهههههه تازه توش کلی داره🤩 از ابزار هایی که میزاره هم نگم برات😉 پس عجله کن🏃‍♂🏃‍♂ 🍃|‌‌‌ @crystalstudio |🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ وقتی محمد خبر را از زبان مادر شنید، خنده‌ای بلند سر داد و در میان خنده با صدایی بریده گفت: _انقدر مامان این پسره رو دعوت کرد و بهش شام و نهار داد که بیچاره نمک‌گیر شد! ابراهیم پوزخندی زد و با حالتی عصبی رو به مادر کرد: _گفتم این پسره رو این همه حلوا حلواش نکنین! انقدر ناز به نازش گذاشتین روش زیاد شد! که این حرفش، اعتراض شدید لعیا را برانگیخت: _حالا هر کی میومد خواستگاری عیب نداشت! اونوقت این بنده خدا روش زیاد شده! و ابراهیم با عصبانیت پاسخ داد: _ببینم این از تهران اومده اینجا کار کنه یا چشم چرونی؟!!! از حرف تندش، قلبم شکست که مادر اخم کرد و تشر زد: _ابراهیم! خجالت بکش! تو خودت چند بار باهاش سرِ یه سفره نشستی، یه بار دیدی که به الهه چشم داشته باشه؟ هان؟ ابراهیم چشم گشاد کرد و با صدایی بلند طعنه زد: _من نمی‌دونم این پسره چی داره که انقدر دلتون رو بُرده؟!!! پول داره؟!!! خونواده داره؟!!! مذهبش به ما می‌خوره؟!!! پدر مثل اینکه از حرف‌های ابراهیم باز مردد شده باشد، ساکت سر به زیر انداخته بود و در عوض مادر قاطعانه جواب داد: _مگه مذهبش چیه؟ مگه زبونم لال، کافره که اینجوری می‌گی؟!!! مگه این مدت ازش لاقیدی دیدی؟!!! اگه پدر و مادر بالا سرش نبوده، گناه که نکرده! گناه اون صدامِ ذلیل مرده‌اس که این آتیش رو به جون مردم انداخت! روزی رو هم که خدا می‌رسونه! جوونه، کار می‌کنه، خدا هم ان شاء‌الله به کار و بارش برکت میده! اما ابراهیم انگار قانع شدنی نبود و دوباره رو به مادر خروشید: _یعنی شما راضی می‌شی خواهر من بره تو یه خونه اجاره‌ای زندگی کنه؟ که تازه آقا بشه دوماد سرخونه؟!!! و این بار به جای مادر، محمد جوابش را داد: _من و تو هم که زندگی‌مون رو تو همین خونه اجاره‌ای شروع کردیم! تازه اگه این بنده خدا پول پیش و اجاره میده، ما که مفت و مجانی زندگی می‌کردیم! و سپس با لحنی قاطع ادامه داد: _من که به عنوان برادر راضی‌ام! جواب محمد در عین سادگی آنچنان دندانشکن بود که زبان ابراهیم را بست و عطیه با لبخندی پشت حرف شوهرش را گرفت: _من که چند بار دیدمش، به نظرم خیلی آدم خوبی میاد! و لعیا هم تأیید کرد: _به نظر منم پسر خوبیه! تازه من خودم دوران دبیرستان یه دوست داشتم که با یه پسر شیعه ازدواج کرد. الان هم با دو تا بچه دارن خوب و خوش زندگی می‌کنن! یه بارم نشده که بشنوم مشکلی داشته باشن. ابراهیم که در برابر حجم سنگین انتقادات کم آورده بود، قیافه حق به جانبی گرفت و با صدایی گرفته از خودش دفاع کرد: _من میگم بین این همه خواستگار خوب و مایه دار که مثل خودمون سُنی هستن، چرا انگشت گذاشتین رو این پسر شیعه؟ و این گلایه ابراهیم، بلاخره حرف گلوگیرِ پدر را به زبانش آورد: _به خدا منم دلم از همین می‌سوزه! که مادر بلافاصله جواب داد: _عبدالرحمن! ابراهیم جوونه، یه چیزی میگه! شما چرا؟ شما که ریش سفید کردی چرا این حرفو می‌زنی؟ هر کسی یه کُفوی داره! قسمت هر کی از اول رو پیشونیش نوشته شده! اگرم این وصلت سر بگیره، قسمت بوده! که در اتاق باز شد و عبدالله آمد و با ورودش، ابراهیم دوباره شروع به نیش زدن کرد: _آقا معلم! تو که رفیق گرمابه و گلستونش بودی چرا نفهمیدی چی تو سرشه؟ عبدالله که از سؤال بی‌مقدمه ابراهیم جا خورده بود، با تعجب پرسید: _کی رو میگی؟ و ابراهیم طعنه زد: _این شازده دوماد رو میگم! عبدالله به آرامی خندید و گفت: _خود الهه هم نفهمیده بود، چه برسه به من! و ابراهیم با گفتن: _آخِی! چه پسر سر به زیری!!! پاسخ عبدالله را به تمسخر داد و رو به مادر کرد: _خُب مامان، ما دیگه زحمت رو کم کنیم! سپس نگاهی به من کرد و با لحن تلخی کنایه زد: _علف هم که به دهن بزی شیرین اومده! مبارک باشه! و با اشاره‌ی دست، لعیا را هم بلند کرد و در حالی که دست ساجده را می‌کشید، خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن ابراهیم، گفتگوها خاتمه یافت و محمد و عطیه هم رفتند. ❤ 🍃❤ ❤🍃❤ 🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤ 🍃❤🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤🍃❤
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ مادر خسته و کلافه از مجادله‌ای که با ابراهیم کرده بود، روی کاناپه دراز کشید و در حالی که سر شکمش را فشار می‌داد، ناله زد: _نمی‌دونم چرا یه دفعه انقدر دلم درد گرفت! پدر بی‌توجه به شِکوه مادر، تلویزیون را روشن کرد و به تماشای اخبار ساعت چهار بعدازظهر نشست، اما من نگران حالش، کنار کاناپه روی زمین نشستم و گفتم: _حتماً از حرف‌های ابراهیم عصبی شدی. و عبدالله به سمت‌مان آمد و گفت: _ابراهیم همینجوریه! کلاً دوست داره ایراد بگیره و غُر بزنه! سپس به صورت مادر خندید و ادامه داد: _مامان! غصه نخور! اگه خدا امری رو مقدر کنه، احدی نمی‌تونه مانعش بشه! از فرصت استفاده کردم و تا عبدالله با حرف‌هایش مادر را آرام می‌کرد، به آشپزخانه رفتم تا برای مادر شربت عرق نعنا درست کنم، بلکه دردش آرام بگیرد. لیوان را که به دستش دادم، هنوز داشت گِله حرف‌های نامربوط ابراهیم را به عبدالله می‌کرد. از یادآوری حرف‌های تلخ و تند ابراهیم، دلم گرفت و ساکت در خودم فرو رفتم که عبدالله صدایم زد: _الهه جان! می‌خوام برای شاگرد اول کلاس جایزه بخرم. تو خوش سلیقه‌ای، میای با هم بریم کمکم کنی؟ بحث‌های طولانی و ناخوشایند بعدازظهر، حسابی رمقم را کشیده بود، با این حال دلم نیامد درخواستش را رَد کنم. نگاهی به مادر انداختم که نگرانی‌ام را فهمید و با لبخندی پُر محبت گفت: _حالم خوبه! خیالت راحت باشه، برو! با شنیدن پاسخ مادر، از جا برخاسته و آماده رفتن شدم. به سرِ خیابان که رسیدیم، راهش را به سمت مسیرِ منتهی به ساحل کج کرد. با تعجب پرسیدم: _مگه نمی‌خوای هدیه بخری؟ سرش را به نشانه تأیید تکان داد و با لبخندی مهربان گفت: _چرا! ولی حالا عجله‌ای نیس! راستش اینجوری گفتم که با هم بیایم بیرون، باهات حرف بزنم! حالا موقع برگشت میریم یه چیزی می‌خریم. می‌دانستم که می‌خواهد در مورد آقای عادلی و تصمیمی که باید در موردش بگیرم، صحبت کند، اما در سکوت قدم می‌زد و هیچ نمی‌گفت. شاید نمی‌دانست از کجا شروع کند و من هم نمی‌خواستم شروع کنم تا مبادا از آهنگ صدایم به تعلق خاطری که در دلم شکوفه زده بود، پی ببرد. در انتهای مسیر، آبی مایل به سبزِ خلیج فارس نمایان شد و با بلند شدن بوی آشنای دریا، عبدالله هم شروع کرد: _الهه! فکراتو کردی؟ و چون سکوتم را دید، خندید و گفت: _دیگه واسه من ناز نکن! ما که با هم رودرواسی نداریم! با من راحت حرف بزن! از حرفش من هم خندیدم ولی باز هم چیزی نگفتم. با نگاه عمیقش به روبرو، جایی که دریا خودش را روی ساحل می‌کشید، خیره شد و ادامه داد: _الهه جان! مجید پسر خیلی خوبیه! من خودم قبولش دارم! تو این چند ماهه جز خوبی و نجابت چیزی ازش ندیدم! مردِ آروم و صبوریه! اهل کار و زندگیه! هر چه عبدالله بر زبان می‌آورد، برای من حقیقتی بود که با تمام وجود احساس کرده بودم، هرچند شنیدن دوباره این نغمه گوش‌نواز، برایم لذت بخش بود و ساکت سر به زیر انداخته بودم تا باز هم برایم بگوید: _الهه! وقتی اون روز تو خواستگاری داشت با بابا حرف می‌زد، من از چشماش می‌خوندم که مرد و مردونه پای تو می‌مونه! از شنیدن کلام آخرش، غروری شیرین در دلم دوید و صورتم را به لبخندی فاتحانه باز کرد که با دست اشاره کرد تا روی نیمکتِ کنار ساحل بنشینم. ❤ 🍃❤ ❤🍃❤ 🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤ 🍃❤🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤🍃❤
!اسلحه‌ات کجاست؟ (1).mp3
2.33M
  💥 اسلحه‌ات کجاست؟! 👈 این اسلحه همیشه باید همراهت باشه : هر روز و هر ساعت وگرنه نابود میشی !
🌱 💎🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
⊰{🌿‼️}⊱ میگفت↓ میدونی‌ڪِی از‌چشم‌ِخدا‌میوفتی؟! 💔 زمانی‌ڪه‌آقا‌‌امام‌‌زمان‌ سرشو‌بندازه‌ پایین‌و از‌گناه‌ڪردن‌تو خجالت بڪشه!! ولی تـو‌انگار‌ نـه انگار..!😔 رفیــق نزار‌ڪارت‌ بـه اون‌جاها‌ برسـه!!🚶‍♂💔 ✨الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج✨ ‌☁️⃟🌸¦⇢ ‌
_یک‌سپاهی‌لباساش‌همیشه‌یاخونیه‌ دردفاع‌ازمردم‌یاخاکیه‌درکمک‌به‌مردم..!(: 🌱
هر کس زخم پاهایم را دید پرسید که چرا با خود چنین کرده ای اما هیچ کس زخم های بزرگ دلم را ندید تا بگوید چرا با تو چنین کردند!
💎: ◉ هر چیزے به انسان داده میشود از طریق امام زمان عج هست. حتے اگر توسل ڪنید به معصومے دیگر...
⁣هر صبح خورشید فریاد میزند: آی آدم ها، کتابِ زندگی چاپِ دوم ندارد پس تا میتوانید عاشقانه و خالصانه و شاکرانه زندگی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بھترین ھمنشین آن است کہ: دیدنش شمارا بہ‌یاد خدا بیندازد و سخنش بر دانش شما بیفزاید و رفتارش شما را بہ‌یاد قیامت وا دارد. _پیامبرخدا(ﷺ)
شهادتت مبارک عزیز برادرم .. 🖤🥀
چرابراسلامتی حضرت دعامیکنیم ؟.mp3
692K
⁉️چرا برای سلامتی امام زمان(عج) دعا میکنیم ؟
میگفتن‌میریم‌مشھد‌..:) رزق‌‌ڪربلا‌میگیریم! ولی‌من‌موندم‌ڪجا‌برم‌؟ رزق‌مشھدمو‌بگیرم💔'¦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
میگفت‌‌ڪه‌:‌خدایا‌اگه‌یه‌وقت‌جهنمی‌ شدیم‌مارو‌از‌مسیری‌ببر‌جهنم‌ڪه امام‌حسین‌مارو‌‌نبینه :)💔
یه افسـٰانه‌ی خیلی قشنگی هست که میگه : « اگه لـٰایقش بـٰاشی بهت تعلق میگیره و اگه لیـٰاقتِ بیشتر از اونو داشته بـٰاشی ازت گرفته میشه .. » پس بیخود برای چیزایی که از دست دادید نـٰاراحت نبـٰاشین ، حتمـاً قراره بهترش گیرتون بیـٰاد :)'🖇!
بعدِشهادت‌ اومدتوخواب‌یہ‌بنده‌خدایۍگفت‌ اگہ‌مےخواییدبچہ‌هاتون‌مثل‌من‌بشن‌ بهشون‌تاکید‌کنید ″نمازاول‌وقت‌وزیارت‌عاشورا″ هرشبشون‌ترک‌نشہ🌱 - شهیدعباس‌دانشگر :)
••|📨📍|•• همه میگن ولتناینت مبارک واسه ولنتاین چ بخرم😳!!!! شده از خودتون بپرسین ک ولنتاین ب چ مناسبتیه ؟ همه میگن روز عشقه ولی ولنتاین ک مال ایرانیا نیس شما بخودتون میگیرن 😅 فرهنگ خارجیاس ک تو ایران جا افتاده 😔💔 روز عشق ایرانیا روز ازدواج حضرت علی و فاطمه س 🌹🌿🌸 غرب گرا نباشیم چون خارجیا محرم رو عزا داری نمیکنن !!!! نمی‌گم واسه عزیزتون چیزی نخرین و هدیه ندین بدین ولی ولنتاین ولنتاین نگین 😅!!!! باتشکر🌿 🚦•••|↫ 🚦•••|↫ ♡³¹³♡
≼🔗🖤≽ ‌ • • ‹_عشقِ‌تواَند‌ر‌سرما‌پا؎‌مۍ‌کوبد!シ› ‌• •