eitaa logo
مَلجَــــــا
276 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
‌﷽ ما نه از رفتن آنها، که ازماندن خویش دلتنگیم! #شهید‌سید‌مرتضی‌آوینی •همسایه ⸤ @shahid74m ⸣ 「 @maljakhat 」خوشنویسی ملجا• •تنها راه ارتباطی: https://daigo.ir/pm/1HaxEU ོ کپی‌حلال‌بھ‌شرط‌ذکر۳صلوات‌ جهت‌تعجیل‌درفرج‌‌‌و‌شادےارواح‌طیبه‌ےشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
سال آینده اسفند میایی پیش ما!:) -به‌نقل‌از‌برادر‌شهید _________
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قبل از به دنیا آمدن فرزندم خواب دیدم که! . • پ.ن:مادر شهید امنیت حسین زینال زاده در اجتماع ۵ هزار نفری دانشجویان بسیجی خراسان رضوی در دانشگاه فردوسی مشهد. __________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال گذشته سر سفره ایی که به هم پیوند خوردند! و به یک سال نکشید جاودانه شدن عشقشان :) ________
‌ عجیب ترین چیزی که من تا به حال دیده‌ام این بود، که چرا بعضی ها اینقدر دیر دلشان برای امام زمان(عج) تنگ میشود...
38.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدمحمدحسین‌حدادیان به روایت مادر . • _______
از‌بس‌حضرت‌زهرایی‌بود،در‌عملیات‌خیبراسم‌ گردانش‌را‌عوض‌کرد‌گذاشت‌یازهراۜ در‌والفجر‌ ۸‌ شهید‌شدایام‌فاطمیه‌بود‌ترکش‌خورده‌بود‌به‌ پهلویش...💔
پرسیدم: حاجی چی شده همش حرف از شهادت میزنی؟ نگاهم کرد، ادامه دادم راست و حسینی بگو چیشده؟! یکدفعه گریه اش گرفت،خیلی شدید! جوری نبود که فقط اشک بریزد. شانه هایش همین طور تکان می‌خورد با ناله گفت:چند شب پیش مادرم رو خواب دیدم! منظورش حضرت زهرا س بودند. همیشه ایشان را به همین لفظ اسم می‌برد. گفت:توی همین چادر خوابیده بودم که ایشان به من فرمود باید بیای! نگاه نگرانم را دوختم به صورتش. گفتم: حاج آقا! شاید منظور بی بی این بوده که آخر جنگ ان شاءالله! گفت: نه این حرفها نیست! توی همین عملیات من شهید میشم:) -به‌نقل‌از‌دوست‌شهید
‌: 🌱| عزیزان! نماز را حتی سبک نشمارید و لحظه‌ای از توفیق خدمتگزاری به مادرتان غافل مشوید که خیر دنیا و آخرت نصیب‌تان شده است. خواهــــرانم! برای دیگران در نماز و حجاب الگو باشید!
「✨|」 یک‌بار خواب امام رضا (ع) را دیدم. یه پرونده توی دستش بود. به من گفتند؛ احمد دیگه ۲۷ ساله است و این پرونده اوست، عمر احمد در دنیا تمام است. ناراحت شدم. خب چه کنم،مادرم دیگر!به‌امام گفتم: آقا! ناراحتم! و امام فرمودند : ناراحت نباش، تمدیدش کردم. وقتی خوابم را برایش تعریف کردم، فقط خندید. انگار می‌دونست که مدت این تمدید کوتاه است، خیلی کوتاه، فقط به اندازه یک ماه! راوی: مادر بزرگوار شهید -شهید‌احمد‌کشوری-
پرسیدم: حاجی چی شده همش حرف از شهادت میزنی؟ نگاهم کرد، ادامه دادم راست و حسینی بگو چیشده؟! یکدفعه گریه اش گرفت،خیلی شدید! جوری نبود که فقط اشک بریزد. شانه هایش همین طور تکان می‌خورد با ناله گفت:چند شب پیش مادرم رو خواب دیدم! منظورش حضرت زهرا س بودند. همیشه ایشان را به همین لفظ اسم می‌برد. گفت:توی همین چادر خوابیده بودم که ایشان به من فرمود باید بیای! نگاه نگرانم را دوختم به صورتش. گفتم: حاج آقا! شاید منظور بی بی این بوده که آخر جنگ ان شاءالله! گفت: نه این حرفها نیست! توی همین عملیات من شهید میشم:) -به‌نقل‌از‌دوست‌شهید