eitaa logo
▁ ▂ ▄ فرات و قرار عاشقی ▄ ▂ ▁
146 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
6هزار ویدیو
43 فایل
دلم می خواهد به طور واقع بیایَم جزء اون۳۱۳ نفر. دلم عاشقانه و عاقلانه حضرت حق را می خواهد، دلم می خواهد آچارفرانسه حضرت مهدی(عج) شوم... ✍️محمد کمالی(مهاجر الی الحسین ع ) لینک کانال 👇
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...✨ حمدالهی‌ســلام‌..‌‌.✋ ارواحنا‌ فداه 2⃣2⃣1⃣حمد اَلَّلهُمـّ‌عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج ╭━═━⊰   🍃🌸🍃   ⊱━═━╮ @https://eitaa.com/omidmc ╰━═━⊰   🍃🌸🍃   ⊱━═━╯ ▂ ▄ فرات و قرار عاشقی ▄ ▂
حاجی اینجا هوا کمه خودتو برسون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیا معنی مهج در زیارت عاشورا را میدانید ؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃 تا حالا به معنی مهج تو زیارت عاشورا دقت کردید؟ الذین بذلو مهجهم دون الحسین حتما ببینید👌 ╭━═━⊰   🍃🌸🍃   ⊱━═━╮ @https://eitaa.com/omidmc ╰━═━⊰   🍃🌸🍃   ⊱━═━╯ ▂ ▄ فرات و قرار عاشقی ▄ ▂
◼️ بگو بدانم پدرم را سیراب کرده‌اند یا نه... صالح بن عبدالله یهودی گوید: در وقت آتش زدن خیمه ها در اطراف صحرا نظر می‌کردم. دختری کوچک به نظر آوردم که گوشه جامه‌اش آتش گرفته بود. سراسیمه در آن بیابان به اطراف می‌نگریست و از شدت بیم میلرزید و مانند ابر بهاری می‌گریست. مرا بر حالت او رحم آمده، به نزد او تاختم که آتش جامه‌اش را خاموش کنم. نزدیک شدم و گفتم: همان‌جا بايست. آن طفل بیچاره ایستاد. دیده حسرت بر من گشود. از اسب پیاده شدم، دیدم از ترس دوید به زیر شکم اسب و بر رکاب چسبید. دلم به درد آمد آتش جامه‌اش را خاموش کردم. زبان بسته.اش را گشاد، وقتیکه این مهربانی را دید، آب در چشمش حلقه زد و فرمود: ای مرد! لبهایم را می‌بینی که از آتش عطش کبود شده؟ تو می‌توانی جرعه ای آب به کام تشنه‌ام برسانی! از شنیدن این کلام رقّت تمام برای من دست داده؛ ظرف آب از همراهان خویش گرفته به او دادم. دیدم آب را گرفته قبل از آشامیدن آهی از جگر کشید و آهسته آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم عزم کجا داری که آهسته آهسته راه می‌سپاری؟ فرمود: خواهر کوچکتری دارم که از من تشنه تر است اجازه بده اول او را سیراب کنم. گفتم: نترس زمان منع آب گذشت؛ تو بنوش او را نیز سیراب خواهند کرد، گفت: ای مرد سوالی دارم! گفتم: بگو! گفت: پدرم در وقت عزم میدان بسیار تشنه بود، آیا سیرابش کردند و یا اینکه تشنه کام او را کشتند؟ گفتم: نه. والله تا دم آخر می‌گفت: اُسقونِی شَربَةً مِنَ الْماءِ ▪️ به من کمی آب دهید. اما کسی آبش نداد بلکه جوابش را نیز ندادند و با لب تشنه و شکم گرسنه او را کشتند. وقتی که این سخن را از من شنید آب را سرازیر گردانید وظرف آب را به من داد و گفت: اکنون که پدرم تشنه جان داده، من هم آب نخواهم خورد. دیدم از تشنگی مشرف به هلاکت است، با تهدید، آبی بر او خورانیدم اما از یاد تشنگی پدرش آبی نخورد همین قدر که لبهایش را تر نمود و قطره‌ای از آن به حلقش نرسید و با ناله و زاری بر حال پدرش میگریست. در آن حال زن بلند قامتی فریاد زد: ای دختر برادرم!کجایی که از عمه و خواهران جدایی؟ دختر از شنیدن صدای آن زن مضطر، مانند طفلی که خود را به دامان مادر پندارد خود را به دامان او انداخت و گریه درونش را عیان ساخت و هق هق گریه‌اش بلند شد. 📚بحر المصائب ج۵ ص۳۴۶ 🏴🕯🖤🕯🏴