✨🍃🍂🌺🍃 🌺
🍃 🍂🌺🍃🌺
🍃🍂🌺🍃🌺
🍂🌺🍃🌺
💥*سه دقیقه در قیامت
🔹#قسمت_هفتاد_و_نهم
💠 قسمت قبل :.. روز بعد لیست شهدا ارسال شد. علی خادم و اسماعیل کرمی هر دو در میان شهدا بودند...
♻️ البته بعد از شهادت دوستانم، راهی مرزهای شرقی شدم. مدتی را در پاسگاههای مرزی حضور داشتم. اما خبری از شهادت نشد! یک روز دو پاسدار را دیدم که به مقر ما آمدند. با دیدن آنها حالم تغییر کرد! من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب و در زمره شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند.
〽️ برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم: نام هر دوی شما محمد است، درسته؟ انها تايید کردند منتظر بودند که من حرف خود را ادامه دهم اما بحث را عوض کردم و چیزی نگفتم. من در اداره مشغول به کار بودم.
♨️ با حسرتی که غیر قابل باور است. یک روز در نمازخانه اداره دو جوان را دیدم که در کنار هم نشسته بودند. جلو رفتم و سلام کردم. خیلی چهره آن ها برایم آشنا بود. به نفر اول گفتم: من نمیدانم شما را کجا دیدم. ولی خیلی براى من آشنا هستید. می تونم فامیلی شما را بپرسم؟
✴️ نفر اول خودش را معرفی کرد. تا نام ایشان را شنیدم، رنگ از چهره ام پرید! یاد خاطرات اتاق عمل و... برايم تداعى شد. بلافاصله به دوست کناری او گفتم: نام شما هم باید حسین آقا باشه، درسته؟ او هم تأیید کرد و منتظر شد تا من بگویم که از کجا آنها را می شناسم. اما من که حال منقلبى داشتم، بلند شدم و خداحافظی کردم.
⚛️ خوب به یاد داشتم که این دو جوان پاسدار را با هم دیدم که وارد برزخ شدند و بدون حسابرسی اعمال راهی بهشت شدند. هر دو با هم شهید شدند در حالی که در زمان شهادت مسئولیت داشتند! باز به ذهن خود مراجعه کردم. چند نفر دیگر از نیروها برای من آشنا بودند.
🌀 پنج نفر دیگر از بچههای اداره را مشاهده کردم که الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند، اما عروج آنها را هم دیده بودم. آن پنج نفر با هم به شهادت مى رسند. چند نفرى را در خارج اداره ديدم كه ان ها هم...
💥 قسمت هشتادم کتاب ( *سه دقیقه در قیامت* ) را در کانال👇
*مجموعه فرهنگی و مذهبی یاوران امام زمان* (عجل الله تعالی فرجه الشریف ) دنبال کنید.
کانال ما در ایتا
*انتشار مطالب فقط با درج لینک مورد رضایت ماست.🌹با تشکر*🌹
🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺