eitaa logo
کانون عمران ایوان
100 دنبال‌کننده
982 عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شجره طیبه ایلام
1_7605394865.mp3
3.25M
﴿اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن﴾ ⚫️🎙تلاوت صوتی📖 قرآن کریم صفحه۴۶۱(سوره مبارکه زمرآیات۲۲ الی۳۱ جزء ۲۳) 🤲التماس دعای خیر🤲 ••••••※💎⚫️💎※•••••
هدایت شده از کانون عمران ایلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌اگه این روزها خودتون یا عزیزانتون به حرم مطهر امام هشتم علیه السلام مشرف شدید، این پست رو از دست ندید.
هدایت شده از شجره طیبه ایلام
1_7625941763.mp3
3.07M
﴿اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن﴾ 🟤🎙تلاوت صوتی📖 قرآن کریم صفحه۴۶۲(سوره مبارکه زمرآیات۳۲ الی۴۰ جزء ۲۴) 🤲التماس دعای خیر🤲 ••••••※💎🟣💎※•••••
هدایت شده از شجره طیبه ایلام
♨️ اینا دختران ورزشکار در المپیک هستند که در حال نماز خوندن هستند. این عکس رو خبرنگارای خارجی نشرش دادند ولی در ایران خبری نیست. 🔹️ به نظر شما اگر اینا مثلاً کشف حجاب می‌کردند باز تو ایران بایکوت خبری می‌شدند؟
هدایت شده از شجره طیبه ایلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب شهادت مولای مهرپرور ماست کسی که سایه لطفش پناهِ کشور ماست شب شهادت هشتم امام معصوم است که آستانه او قبله گاه باور ماست شهادت هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت، امام رضا (ع) تسلیت باد
‍ ‍ ماجرای نقش دو شیر در حال بلعیدن یک مرد در بالای ایوان نقاره‌خانه در صحن انقلاب (صحن عتیق) حرم رضوی 🔸در این صحنه مردی با ریش و سیبیلی بلند، سری تراشیده و لباس سفید بر زمین افتاده و دو شیر بر او مسلط شده‌اند. یک شیر سر او را در دهان دارد و شیر دیگر کمر و پهلوی مرد را می‌درد. چشمان و دهان مرد از وحشت باز مانده است. 🔸اما ماجرای این شیرها: بعد از جریان اقامه نماز باران در مرو توسط حضرت رضا علیه السلام و بارانی که بلافاصله باریده شد آن هم در فصل تابستان محبوبیت امام چندین در بین مردم چندین برابر شد و مامون تلاش کرد در مجلسی این ابهت امام را بشکند 🔸نقل شده است که فردی به نام حمید بن مهران در مجلسی که مأمون عمدا ترتیب داده بود، امام را به بی ادبی به سحر و عوام فریبی متهم کرد و طلب معجزه زنده کردن شیرهای روی پرده و خوردنش را کرد. 🔸امام بلافاصله به نقش شیرهای روی پرده‌ای اشاره کردند که پشت سر مأمون قرار داشت و فرمودند: این ملعون را ببلعید. بی‌درنگ، تصاویر به صورت دو شیر زنده ظاهر شدند (خلق شدند) و او را بلعیدند، به طوری کوچکترین اثری از او هم باقی نماند و دوباره با اشاره امام، به جای خود برگشتند. 🔸مأمون که از این صحنه به شدت ترسیده بود، گفت: الحمد لله که خداوند ما را از شر حمید بن مهران نجات داد! سپس گفت: یابن رسول الله؛ خلافت متعلق به جد شما رسول الله است و بعد از او شما سزاوار آن هستید. اگر می‌خواهید، من اکنون خلافت را به شما واگذار کنم. امام فرمود: من اگر خلافت را می خواستم، به تو مهلت نمی‌دادم. ولی خداوند به من امر فرموده که تو را به حال خود رها کنم. عیون الاخبار الرضا(ع) شیخ صدوق ج ۲، ص ۱۶۷
هدایت شده از کانون عمران آبدانان
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 *یک رویداد واقعی* *همیشه راستگو و صادق باشیم* بعد از فراغت از تربیت معلم سهمیه استان فارس شدم اداره کل فارس ابلاغم را زد شهرستان لار آخر شهریور بودوباید هرچه سریعتر خودم را به اموزش وپرورش لار معرفی می کردم عصرجمعه ای رفتم ترمینال برا بلیط جنب وجوش شروع سال تحصیلی بود مسافرتها زیاد وترمینال مملو از مسافر بود به چند تا تعاونی مراجعه کردم بلیط گیرم نیومد یه نفر راهنماییم کرد گفت اتوبوس لار داره مسافر سوار می کنه برو با راننده ش صحبت کن بگو معلم هستم شاید سوارت کرد رفتم طرف جایگاهی که اتوبوس ایستاده بود   شلوغی مسافرها که دیدم  باخودم فکر کردم  معلمی که برا مردم جایگاهی نداره واگر بفهمه معلم هستم ممکنه سوارم نکنه یه فکری به نظرم رسید. کنار راننده ایستادم سلام کردم پرسیدم ببخشید راننده این اتوبوس شمائید گفت بله گفتم من اقای فلانی ... هستم قاضی دادگاهم ابلاغم را زدن برای دادگاه لار وباید فردا خودم را به انجا معرفی کنم لطف کنید یه صندلی برام درنظر بگیرید. اگر یه وقت گذرت به دادگاه افتاد بیا پهلوم هر کاری داشتی برات انجام میدم اقای راننده با احترام دستم گرفت اومدیم جلو در اتوبوس گفت برو صندلی پشت سر راننده بشین تو مسیرهم نهایت احترام را بهم گذاشت و چندبار ازم پذیرایی کرد. رسیدیم لار پیاده شدم مبلغی پول گرفتم جلوش هرچه اصرار کردم کرایه هم نگرفت. موقع رفتن تاکید کردم حتما بیا دادگاه وسری بهم بزن خداحافظی کردم و هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که صدام زد ایستادم آهسته بهم نزدیک شد گفت ببخشیدیه خواهشی ازت دارم دلم خیلی ریخت پایین فکر کردم همین اول کار مشکلی تو دادگاه داره میخاد براش حل کنم نگاهی به صورتم انداخت گفت ،،ان شاءالله ازاین به بعدکه  میری سر کلاس مواظب باش ❌هیچ وقت دروغ گفتن یاد دانش آموزات ندی... یادت هم باشه  به احترام‌،،معلمیت،،سوارت کردم گفتم شما از کجا میدونی که من معلمم گفت اونی که راهنمایت کرد وفرستادت پهلوی من بهم گفت *خلاصه* *،،درسی که آن روز یک راننده  کم سواد در ابتدای کارم و در دو جمله به من داد  تاثیرش بیشتر از تمام دروسی بودکه دوسال درتربیت معلم خونده بودم...