eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
3هزار دنبال‌کننده
33.2هزار عکس
28.7هزار ویدیو
54 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
💠چرا نماز از بهترین راه‌های ترک گناهه؟ ✅نماز دارویـی برای ترک گناه است اما روشن است که دارو وقتی اثــر میگذارد که طبق دسـتورش مصرف شــود!! 👈 درحدیث از امام صادق علیه‌السلام نقل شده : هرکس دوسـت دارد بداند آیا نـمازش قـبول شده یا نه بنگـرد که آیا نـمازش او را از گـــناهان و زشـــتیها بازداشــته یا نه؟! به هر قـدر که نمـازش او را از بــدیها باز داشــته به هـمان قدر نمازش پذیرفــته شده است. 📚بحار ج ۸۲
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_پنجاه_یکم _ن
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ امیر اما دیگر هیچ چیز از اطرافش نمیفهمید! تمام حواسش معطوف دو کلمه شده بود:مهمانی...الینا! توی همین چند ثانیه فقط خدا می دانست فکرش به کجاها پر کشید! با صدای حسنا از آن افکار مزاحم ولی شیرین خارج شد. +خب دیگه.اصل مطلب رو گفتم حالا میری یا نه؟! بدون تفکر یا حتی اراده،دهنش باز شد و کلمه ی «نه»از آن خارج شد! خودش هم نفهمید چرا چ چطور آن «نه»ی محکم از دهانش خارج شده!حتی نمیداست از گفتن آن «نه»پشیمان است یا نه!!! دو حس کاملا متضاد شدیدا آزارش میداد... صدای معترض اسما بلند شد: +عههه امیر چرا نه؟! _چرا آره؟!اصن براچی باید بریم مهمونی؟!باهم!!! اسما:خب...خب...چونکه...الینا... حسنا به یاری خواهرش رفت و قضیه ی مهمانی خانم علوی رو برای امیر تعریف کرد. بعد از تمام شدن حرفش خودش و خواهرش منتظر به امیرحسین که عمیقا در فکر بود خیره شدن.دقیقه ای گذشت که حسنا با یک حرکت روی میز امیر نشست و گفت: +داداشـــــی میری مهمونی؟! دوباره صدای محکم امیرحسین ذوق هردوشون رو کور کرد: _نـــــه! حسنا از روی میز پایین پرید و بعد از کج کردن لب و دهنش گفت: +ایییش! بعدهم به سمت در رفت!اسما هم به سمت در رفت و بعد از خارج شدن حسنا از در خارج شد.دستگیره ی در راگرفت و قبل از بستن در سرش را به داخل اتاق برد و گفت: +باشه آقا امیر...فقط یه چیزی...این بهترین فرصت بود که داری از دستش میدی...نگی نگفتیا! بعدهم با زدن چشمکی در اتاق رو بست و امیرحسین رو میان یک عالمه فکر و خیال رها کرد... 👈مڹ ندانم بہ نگاه ٺو چہ رازیسٺ نهاݧ ڪه مڹ آݧ راز ٺواݧ ديدڹ و گفٺڹ نٺواݧ👉 🍃راوی فردای آن روز اسما و حسنا پروانه وار دورسر امیرحسین می چرخیدند.امیر خودش فهمیده بود دلیل اینهمه مهربانی و توجه خواهرانش چیست ولی سعی میکرد اهمیت ندهد.از دیشب تاحالا فکرش درگیر یک جمله ای بود که اسما دیشب به زبان آورده بود: «این بهترین فرصت بود که داری از دستش میدی...» یعنی اسما هم از جوانه کوچکی که در قلبش در حال ریشه دواندن بود باخبر شده بود؟! به خود تشر زد:خب معلومه احمق الذی وقتی برای یه ماکارونیه ساده ی کم نمک انقدر به به و چه چه راه میندازی شک نداشته باش الان همسایه ها هم از احساساتت خبر دارن! 🍃 شب شده بود و امیر کماکان در این فکر بود که به مهمانی برود یا نه! دوقلو ها که دیگر ناامید شده بودند و کاری به کار امیر نداشتند. بعد از شام همه دور هم نشسته بودند به جز دوقلوها که آن ها هم پس از چند دقیقه شال به سر و چادر به دست از اتاقشان خارج شدند. اسما خطاب به جمع گفت: +میریم بالا پیش الی... بعد هم با انگشت اشاره به بالا اشاره کرد. مهرناز خانم اولین کسی بود که مخالفت کرد: +این موقع شب؟! حسنا با لحن بی حوصله و غمگینی پاسخ داد: +کارمون خیلی ضروریه.خیلی هم طول نمیکشه.یه هبر کوتاه بهش میدیمو میایم...بریم؟! مهرناز خانم سر و گردنی تکان داد و گفت: +چمیدونم...برید؛زودم بیاید.زودااا... هردو با صدای آهسته چشمی گفتند و به سمت در میرفتند که رادار های مغز امیرحسین فعال شد! در یک تصمیم آنی خطاب به دخترا گفت: _یک دقیقه بیاید تو اتاق... اسما با کور سوی امید و حسنا با ناامیدی تمام پشت سر امیر وارد اتاق شدند. هردو منتظر چشم به دهان امیرحسین دوخته بودند اما امیر خودش نمیدانست چه می خواهد بگوید! اصلا چرا وارد اتاق شد؟! کلافه چنگی به موهای لخت قهوه ایش زد و روی صندلی نشست.با مِن و مِن شروع به حرف زدن کرد: _خب...خب اصن گیرم قبول من میرم مهمونی !ولی...آخه...مگه می شه؟!اصن مهمونیش چجوریه؟!نمیشه که...آخه... اسما با ذوق بشکنی تو هوا زد و گفت: +جانم برااادرم!!!میدونستم قبول میکنی!اصلا نگران مهمونی نباش!این خانم علوی که ما میشناسیم مهمونیش اصلا از اون اونجوریااا نیس.اصلا اعمال شاقه نداره!میرید میشینید پیش هم و ... حسنا حرف اسما را ادامه داد: +بعدم برمیگردید خونه!تمااااام!!! امیرحسین نفس پر استرسی کشید و گفت: _چی بگم!!! اسما با ذوق دو دستش را مشت کرده به هوا آورد و پرسید: +این ینی قبوله؟! امیر با سکوتش با اسما فهماند:قبوله! دوخواهر پر سر و صدا دستهایشان را به هم کوبیدند و فریاد زدند: +ااایــــــنــــــــه!!! &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 ❣خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
هدایت شده از 🗞️
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💛هࢪ ࢪوز به شما سلام میدہیم بہ امید مستحبے کہ جوابش واجب استــ....💫 السلام علیک یا حجت الله فے ارضہ✨ 😞🌷 سلام اقای همیشه خوب من❤️ دریابم که سخت محتاجم😞
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🌱⟧ بێـــــسێݦ‌چێ📞 🌸-- خواهَࢪااا_خواهَࢪااا.....🌸 +مࢪڪز بگوشیم👂🏻 -- حِجاب!..🌱 حِجابِتونومُحڪَم‌بگیرید.. حَتۍ،توۍفضاۍمجازۍ📱 اِینجابَچِه‌هابخاطِࢪِحفظِ‌چادُࢪِ ناموس‌شیعِه.. مۍزَنَن‌به‌خطِ‌دُشمَن:)))✨ 💛🌻
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🌷 ‌حاج اسماعیل دولابی(ره) : ✍ در هر آن که در هستیم، در راهیم. حیف است انسان روی آینده حساب کند ؛ چون هنوز نیامده است و الآن موجود نیست. گذشته هم که گذشت و رد شد. 👌 در هر منزلی که هستیم باید آنرا قدر بدانیم و با خدای خود خوش باشیم. تلخ باشد یا شیرین یا ترش. چون مربی ما ، خدای ما ، ما را تربیت می کند و می سازد. خدا سازنده است. 📘 کتاب طوبای محبت ، ج۱ ، ص ۷۶
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
‍ آیا از نعمت نماز تشکر می کنیم؟! 🌹 امام رضا (ع) می فرمایند🌹 حداقلِ تشکر بنده از خداوند برای توفیق خواندنِ نماز واجبش این است که در سجده بعد از نماز بگوید : شُكْراً لِلَّه،ِ شُكْراً لِلَّه،ِ شُكْراً لِلَّهِ از حضرت سؤال شد که معنای این گفته چیست؟ فرمود: با این سجده می‏گوید این تشکر من است از خدا به جهت اینکه موفقم کرد تا به خدمتش برسم و نماز واجب را به‏ جای آورم. 📚وسائل الشيعه، ج‏7، ص 6، ح1
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
✨﷽✨ ✅چگونه مهربانی خدا را باور کنیم؟ ✍استاد پناهیان یکی از جاهایی که می‌شود مهربانی خدا را کرور کرور جذب کرد موقع «مهربانی‌کردن به دیگران» است؛ اگر می‌خواهید رحمت خدا بر شما نازل شود، خودتان به دیگران رحم کنید. فرهنگ مهربانی را باید در جامعه خودمان بیشتر کنیم، به‌حدی که مردم وقتی ما را به‌ عنوان یک آدم مذهبی و هیئتی دیدند، بگویند: «اینها مهربانند، اینها راحت می‌بخشند و تا بتواند کوتاه می‌آیند...» ‌اگر این حس را به دیگران منتقل کنیم، آن‌وقت خودمان مورد رحمت خاص خدا قرار می‌گیریم. 💥کسی که دیگران را ببخشد «خدای بخشنده» را درک می‌کند؛ کسی که به دیگران مهربانی کند «خدای مهربان» را درک می‌کند؛ انگار خودش از جنسِ مهربانی می‌شود و یک‌ذره شبیه خدا می‌شود.
مرثیه‌ای برای مادر خوبی ها 🎴 روایت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها را از زبان درب چوبی خانه بشنوید. 🎧 پخش از ده ها کانال | هر روز یک قسمت
هدایت شده از 🗞️
☘محبت كن... تا امام زمان بهت محبت كنه! ❓تو فكر می‌كنى فقط دعاى ندبه بايد بخونى تا آقا نگات بكنه؟! ❓فكر می‌كنى بايد حسينيه بياى حتما؟! نه... ⏪خیلی از من و شما حسينيه مون؛ مادرمونه، بابامونه، فقير طايفه مونه، همسايه غریبمونه...
کدام دردمند را درمان نکرده ام🥀❤️ در زمان مالک دینار جوانی از زمره اهل معصیت و طغیان از دنیا رفت ؛ مردم به خاطر آلودگی او جنازه اش را تجهیز نکردند ، بلکه در مکان پستی و محلّ پر از زباله ای انداختند و رفتند . شبانه در عالم رؤیا از جانب حق تعالی به مالک دینار گفتند : بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و کفن در گورستان صالحان و پاکان دفن کن . عرضه داشت : او از گروه فاسقان و بدکاران است ، چگونه و با چه وسیله مقرّب درگاه احدیت شد ؟ جواب آمد : در وقت جان دادن با چشم گریان گفت : "یا مَنْ لَهُ الدُّنیا وَ الآخِرَهُ إرْحَمْ مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنیا وَ الآخرَهُ ." « ای که دنیا و آخرت از اوست ، رحم کن به کسی که نه دنیا دارد نه آخرت » . مالک ! کدام دردمند به درگاه ما آمد که دردش را درمان نکردیم ؟ و کدام حاجتمند به پیشگاه ما نالید که حاجتش را برنیاوردیم ؟ 📜منهج الصادقین، انیس اللیل ص 45»