°❁🍂🍁❁🍂🍁❁🍂🍁❁°
°🍂🍁❁🍂🍁❁°
°❁🍂🍁❁°
°🍂🍁❁°
°❁°
⚛ #تلنگر
•
💐سلام دوستان خوبم..
🤔واقعا تعجب میکنم از بعضی ها..
میخوان توبه و ترک گناه کنن اما حتی نمیدونن موفقیت یعنی چی…‼️⁉️
•
👈موفقیت یعنی اگه شکست خوردی، نا امید نشی!
اصلا من یه تعریف بهتر از موفقیت دارم...👌
◇ببینید …موفق واقعی کیه❓🔅خدا🔅
•
🔅خدا موفق واقعیه🔅
●پس نخواید به موفقیت برسید❗️ همین که در مسیر باشی موفقی⚠️
•
♨️خیلی ها میگن هر کار میکنیم دلمون راضی نمیشه و همیشه حس میکنیم به جایی نرسیدیم...
•
•من میگم: عزیزم …موفق واقعی خداست…تو همین که در مسیر باشی موفقی👉
•
°خیلی ها میگن: ما هی توبه میشکنیم…
•
•من میگم: عزیزم …موفق واقعی خداست…تو همین که در مسیر باشی موفقی..👉
•
👀ببین‼️
🍃گریه کن اما گام بردار👉
🍃غر بزن اما گام بردار👉
•
⚠️⚠️ایست نکن❌‼️
🔴تو روزای بی انگیزگی اشکال نداره که کم کم کم کم راه بری اما هیچ موقع ایست نکن...🔴🚨
🎊تو موفقی رفیق👏🎊
⚠️خودارضائی=مرگ خاموش⚠️
هدایت شده از 📢
دعای فرج 💚
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
✨الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
✨اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
✨السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ
✨مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین
🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹
هدایت شده از 📢
@lmamzman1353 - حجت الاسلام عالی.mp3
4.91M
#سخنرانی بسیار زیبا و عالی
موضوع:عهد با امام زمان(عج)
توصیه میشه در مکانی خلوت گوش بدین
#امام_زمان(عج)
#صوت_مهدوی
#ظهور
12.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸
الهی محبت توگُلی است
محنت و بلا خار آن ،
آن کدام دل است
که نيست گرفتار آن .
بر هر که داغ محبت خود نهادی،
خرمن وجودش را بباد نيستی دردادی .
الهی مخلصان بمحبت تو مينازند
و عاشقان بسوی تو ميتازند ،
کار ايشان تو بساز
که ديگران نسازند،
ايشان را تو نواز
که ديگران ننوازند .
الهی با دودست تهی آمدیم
چه شوداگرمرحمی
بردل خسته یمان نهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
✨من زندگی را دوست دارم...!
💓و تا روزی که خداوند بخواهد،
✨زندگی خواهم کرد!
💓با شادی و سرور...
✨چترِ زیبای خداوند،
💓چه در روزهای آفتابی
✨و چه در روزهای بارانی،
💓همیشه بر سر من و تو
✨گسترده است.
💓قدرش را بدان!
💓روزتون سرشار از امید
9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐
ابرها به اسمان تكيه ميكنند، درختان به زمين و انسانها به مهرباني يكديگر.........
گاهي دلگرمي يك دوست چنان معجزه ميكند كه انگار خدا در زمين كنار توست.
جاودان باد سايه دوستانيكه شادي را علتند نه شريك،
و غم را شريكند نه دليل.
🌸🌹
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸
پـــرﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ:
ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺖ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺗﻜـﺮﺍﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﻛﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭﻳﺴﺖ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭم،
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﺩﺍﺭم ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ صورت ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻳﺒﺎییﻫﺎﻳﺖ ﺑﺎﺯﻛﺮﺩی،
ﭼﺸﻢ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﻨﺪﮔﻴﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭ.
" آﻣﻴﻦ "
هدایت شده از 📢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم گرفته دلم گرفته
این همه چراخ تویه شهر 😔
😞هیچ کدوم چشمو روشن نمیکنه
⛔️#پیشنهاد_ادمین_کانال⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸
🍃🌹وقتی ناراحتی،
ميگن خدا اون بالا هست...
وقتی نا اميدی،
ميگن اميدت به خدا باشه
وقتی مسافری،
ميگن خدا پشت و پناهت
وقتی مظلوم واقع باشی،
ميگن خدا جای حق نشسته
وقتی گرفتاری،ميگن
خدا همه چيو درست ميکنه
وقتی هدفی تو دلت داری
ميگن از تو حرکت از خدا برکت
پس وقتی خدا حواسش به همه
و همه چی هست..ديگه غصه چرا؟؟🌹🍃
🌹
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊
🌷
📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊
📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷
⚜ #قسمت_نود_نهم
ساعت نه رب صبح سال تحویل بود...
ساعت هشت بلند شدم سفره ی قشنگی انداختم،حمام رفتم،یکی از بهترین لباسام که سارافن سبز رنگی بود رو با شلوار سفید پوشیدم و نشستم کنار سفره.
درسته کسی نبود ولی خودم که بودم.برای دل خودمم که شده بود سفره انداختم...
هندزفری گوشیمو وصل کردم و اونقدر سرچ رادیو رو زدم تا بالاخره یه فرکانس رو گرفت...
قرآن رو باز کردم و شروع کردم به خوندن...
آخ که چه آرامشی تزریق میکرد...
بعد از تموم شدن سوره دعای یا مقلب القلوب رو خوندم.این دعا رو چند روز پیش دوقلوها یادم داده بودن.بعد از اون شروع به دعا کردن کردم که وسط دعاهام سال تحویل شد و صدای توپ از رادیو پخش شد.
لبخند شوری زدم...
اشکام میریخت ولی میخندیدم...
اشکام از سر دلتنگی بود و خندم به خاطر تحولی که امسال رخ داده بود.
امسالم هم خوب بود هم بد...
امسالم پر از خاطره بود...خاطره های شیرینی مثل با رایان بودن...کاش میشد تحویل ندم امسالم رو...
چند لحظه ای با اشک و لبخند زل زده بودم به آینه و بعدش عکس خانوادگیمونو برداشتم و به همه تبریک گفتم:
_hey every one...(سلام به همه)
بغضمو قورت دادم و ادامه دادم:
_happy new year...(سال نو مبارک)
رو کردم سمت عکس عمه نادیا و گفتم:
_I know I know this is not ouuur new year...but you have stand me...(میدونم میدونم این سال جدید مااا نیست ولی شما باید منو تحمل کنین)
چشمکی زدم و سمت بابا گفتم:
_hey dad...I miss you.happy new year...please forgive me for every thing...(سلام بابا...دلم برات تنگ شده.سال نو مبارک...لطفا منو به خاطر همه چی ببخش...)
قطره اشکی چکید روی عکس.
به زور لبخندی زدم. عکسو بوسیدم وگفتم:
_much love...your bad girl Elina...(با عشق فراوان...دختر بد شما الینا...)
عکس رو گذاشتم کنار سفره که گوشیم زنگ خورد...
گوشیو برداشتم...با دیدن اسم رایان لبخند بزرگی رو لبم نشست...
جواب دادم:
_سلام رایان...
صدای شادش پیچید تو گوشم:
+سلام الی...خوبی؟!
_ممنون...
ثانیه ای سکوت کردم که هردو باهم گفتیم:عیدت مبارک!!!
بعد هم هردو زدیم زیر خنده...
وسط خنده گفتم:
_یادت بود؟!
+البته!..
لبخند بزرگی زدم.کاش لبخندمو میدید...
+سفره هم انداختی؟!
ابرویی بالا انداختم که خب اون نمیدید:
_فکر کن ندازم...
+مثل هرسال خوشکله؟!
خودشیفته گفتم:
_البته...
+اوه اوه...جمعش نکن منم بیام ببینم...
_باشه...ولی تو کی میای مگه؟!
+شاید فردا پس فردا...
ته دلم کمی گرم شد:
_باشه...
میترسیدم سوالمو بپرسم:
_رایان؟!
+جان؟!
با این حرفش داغ کردم...خوب که نبود...سکوتم که طولانی شد گفت:
+بله الینا!؟
با من من گفتم:
_چ...چه خبر؟!
منظورمو فهمید که بعد از دقیقه ای سکوت گفت:
+سلامتی...
فهمیدم...تا تهشو خوندم...نظر بابا عوض نشده بود...
با صدایی که میلرزید گفتم:
_مناسبت امروزو یادشون بود؟!
+بود ولی اهمیت ندادن...حتی بابا رفته سرکار!
پوزخند تلخی زدم:
_تو چرا نرفتی؟!
+چون امروز عیده!
بعد با صدایی که سعی میکرد برا تغییر روحیه من شاد باشه گفت:
+راستی الینا منم امسال سفره انداختم تو اتاقم...
سعی کردم حالا که اون شاده منم شاد به نظر بیام:
_اووو.واقعا؟!چه شکلیه؟!
+یه تنگ کوچولو با ماهی.یه دونه از این علفا...چی بود اسمش؟!
با خنده گفتم:
_سبزه!
+هاان آره آره...همون که سبزه...اسمش چیه؟!
قهقه ای زدم و گفتم:
_دیوونه اسمش سبزه هست!!!
چند لحظه ای سکوت کرد که مجبور شدم صداش کنم تا به حرف بیاد:
_رایان؟!هستی؟!
با صدایی که دیگه شیطنتی درش موج نمیزد گفت:
+دیدی خندوندمت؟!
باز داغ کردم...
هول و دستپاچه گفتم:
_رایان کاری نداری؟!من باید برم!
+نه برو...مواظب...
حرفشو قطع کردم و مثل روز رفتنش گفتم:
_خودم...هستم...
+خوبه...خدافظ...
_خدافظ...
&ادامه دارد...
🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊
📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
@khodaya_1