هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
یه مدت بود به #نامزدم شک کرده بودم خیلی رفتاراش مشکوک شده بود😔
چند باری خواستم #گوشیش و چک کنم که دیدم براش #رمز گذاشته...
چیزی به #عروسیمون نمونده بود یروز تصمیم گرفتم #سورپرایزش کنم،پنهونی رفتم داخله #خونش....
اما😱
#نامزدم با #زنی آشنا وارد خونه شدن و من مات و #مبهوت #صداشون بودم😞
❌مگه میشه کسی که با جون دل براش زحمت کشیدی.....
https://eitaa.com/joinchat/904921429Cd28fff2656
#براساس_واقعیتی_تلخ👆😔😱
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
چند وقتی بود شوهرم زیاد بهم بها نمیداد و مدام سرش تو #گوشیش بود. تا اینکه یه شب مامانم زنگ زد گفت: لیلا دختر عموت که #سرطان داشت فوت کرده و فردا ساعت 8برا مراسم بیاید روستای برقان
صبح با سامان سوار ماشین شدیم چند کیلومتری از شهر تا روستامون فاصله نبود و اومدیم مراسم، خاکسپاری که تموم شد هر چی به سامان زنگ میزدم گوشیش خاموش بود، از چند نفر سوال کردم یکیشون گفت چند دقیقه پیش با یه خانومی سوار ماشین شدند و به سرعت رفتند سمت جاده شهر،
تا این حرفو شنیدم به #داداشم گفتم فورا منو ببر خونه کار واجبی دارم.!
چند کیلومتری که از روستا دور شدیم یه مرتبه زیر یه درخت سامان و با یه خانم دیدم که دارن...
❤️🔥🔥🥶😱
https://eitaa.com/joinchat/1990983694Cd2a81adfa4
سرگذشت تلخ و واقعی زندگیم😔👆
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی رادین
چند وقتی بود شوهرم زیاد بهم بها نمیداد و مدام سرش تو #گوشیش بود.تا اینکه یه شب مامانم زنگ زد گفت لیلا جان دختر عموت که #سرطان داشت فوت کرده و فردا ساعت 8برا مراسم بیاید روستا. صبح با سامان سوار ماشین شدیم چند کیلومتری از شهر تا روستامون فاصله نبود و اومدیم مراسم،#خاکسپاری که تموم شد هر چی به سامان زنگ میزدم گوشیش #خاموش بود،
از چند نفر سوال کردم یکیشون گفت چند دقیقه پیش با یه خانومی سوار ماشین شدند و به سرعت رفتند سمت جاده شهر،تا این حرفو شنیدم به #داداشم گفتم فورا منو ببر خونه کار واجبی دارم.چند کیلومتری که از روستا دور شدیم یه مرتبه زیر یه درخت سامان و با یه خانم دیدم که دارن...😱❤️🔥🔥
https://eitaa.com/joinchat/1990983694Cd2a81adfa4
سرگذشت تلخ و واقعی زندگیم😔👆