⚘﷽⚘
هر جمعه ...
از نبودنتـ💔ـان ...
درد میکشیم
رحمی بکن ...
به حالِ دلـ❤️ـِ ...
بی قرارها
سلام موعـ❤️ـود مهربانم .....
#امام_زمان
#جمعه
#کلام_بزرگان
💠آیت الله حائری شیرازی:
اگر وقت خود را بیشتر صرف انتخاب راه و جهت حرکت کنیم، راه برای ما هموار خواهد شد.
بسیاری از اوقات، انرژی خود را صرف #حرکت می کنیم، درحالیکه انتخاب #جهت مهم تر است.
🌹 #ازدواج_خوب، ساختنی است
هرقدر هم كه دو نفر همدیگر را دوست داشته باشند به هر حال قرار است وارد یك #خانواده جدید شوند. ما معتقدیم و آمارهای خوبی داریم که نامزدی كوتاه مدت مناسب است، چون جایی برای بازگشت وجود دارد. البته اگر خانواده ایرانی این قضیه را بپذیرد، بنابراین خانواده مهم است، اما وسواسی هم به این موضوع نگاه نكنید. حداقل اینكه باید احترام شما در آن خانواده محفوظ باشد.
💞 اگر به عنوان عروس وارد خانوادهای میشوید، باید حواستان به عروسهای بزرگتر باشد.
💞 اگر هم داماد هستید حواستان به دامادهای قبلی باشد. مثلا اگر عروس سوم یك خانواده هستید، نباید برای عروسهای قبلی خانواده شاخبازی در بیاورید. درنهایت اینكه ازدواج تمام لوازم یك قرارداد اجتماعی را دارد.
یعنی اگر یك اشتباه كنید، باید تاوانش را هم پس بدهید. این قرارداد، رابطه زناشویی امن، رابطه صمیمی خوب و تعهد به همراه دارد. ازدواج خریدنی نیست، بلكه كاملا ساختنی است. هوش زیادی هم نمیخواهد؛ تنها رفتاری عاقلانه میطلبد. شباهت سبك زندگی خانوادهها معیار مناسبی برای محك زدن خانواده فردی است كه انتخاب شماست؛ هر چه شباهتها بیشتر، بهتر.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻توسل به علمدار کربلا
🍃چون خواستى از ((حضرت ابوالفضل (ع ))) حاجت بخواهى ، این چنین بگو: ((یا اباالغوث ادرکنى )) اى آقا پناهم بده .
.
🍃💕((عباس )) در حروف ابجد مطابق با عدد 133 است . به تجربه رسیده که اگر کسى براى برآورده شدن حاجت و رفع گرفتارى ، بعد از نماز روز جمعه ، 133 مرتبه رجاءً بگوید:
🤲یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ لى کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ (ع) حاجت او برآورده و گرفتارى برطرف مى شود.
📗( لاله هاى رنگارنگ ، ص114 )
#تـــــݪنگـــرامـــروز
روی هر پلـــــهای ڪـــــــه باشـــے..
خدا یڪ پله از تو بالاتر است!
نه به این خاطر ڪه خداست..
برای اینکه #دستت را بگیرد..!
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برایمان حکم #انتظار بریده اند😔
عجب سخت می گذرد...
حبس در زمانه ای شده ایم که امام ما غائب است...
یار مهدوی من!
بیا تا برای آوردن اماممان هم پیمان شویم🤝
بیا تا میله های قفس نفسمان را بشکنیم، بیا تا دست در دست هم برای دیدن روی گل مهدی فاطمه دعا کنیم🤲
بیا تا ما هم زمینه ساز پایان یافتن ناآرامی های دوران باشیم❣
اللهمـ عجل لولیڪ الفرج
#وظایف_منتظران
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_شصت_پنجم اسم
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊
🌷
📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊
📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷
⚜ #قسمت_شصت_ششم
اسما بی حرف روی تخت نشسته بود که با تشر حسنا از جا پرید:
+تو هم پاشو زانو غم بغل نگیر.پاشو یه تشت آب کن پاشوووو!!!
بعد هم سریع به طبقه بالا رفت و دستشو گذاشت روی زنگ.ثانیه ای بعد امیر در رو باز کرد و گفت:
_چه خبرته مگه سر همراته؟!
حسنا بی توجه امیر رو کنار زد و بلند صدا زد مامان؟!ماماااان؟!
مهرناز خانم از آشپزخونه بیرون اومد و گفت:
+چه خبرته؟!صدات چرا افتاده تو کلت؟!
حسنا با عجله چادر مادر رو از رو چوب لباسی برداشت و همونطور که میداد دستش با صدایی که لرزش مشهودی بخاطر بغض داشت گفت:
+مامان...مامان تروخدا بیاین بالا...حال الینا اصلا خوب نیس...مامان تروخدا...تب کرده...هزیون میگه...وای مامان نکنه چیزیش بشه...
سطل آب یخ برای دومین بار روی سر امیرحسین خالی شد...
الینا تب کرده بود و امیرحسین خودش را مقصر میدانست...
مهرناز خانم با اینکه خودش هم از اینهمه استرس حسنا هول شده بود سعی کرد با لحن آرامی کمی هم خودش هم حسنا را آرام کند:
+خیل خب مامان.بیا بریم بالا.ایشالا که طوریش نیس...بیا بیا...
بعد هم هردو با عجله از جلو چشمان متعجب و پریشان امیرحسین رد شدند...
مهرناز خانم با دیدن الینا توی اون وضعیت پی به دلیل استرس حسنا برد و بدون فوت وقت مشغول پاشویه کردن الینا و خوراندن قرص شد.
تب الینا که کمی پایین تر اومد نگاهی به ساعت کرد.هفت شب بود.با عجله از جا بلند شد و رو به اسما که در حال عوض کردن پارچه ی خیس روی پیشونی الینا بود گفت:
+اسما پیشش بمونید من میرم یه سوپی براش درست کنم.
بعدهم در حالی که از کنار تخت بلند میشد و از اتاق بیرون میرفت غرغرکنان گف:
+الله اکبر!ینی بچه تو این سن و سال باید خودش تنها زندگی کنه؟!خدا میدونه الان خانوادش در چه حالن!ابن بچه اینجا داره پر پر میشه!اصن گیرم بچه گناه کبیره بکنه باید بندازیش بیرون؟آخه بگو تو مادری؟!...
با تشر اسما حرف مهرناز خانم نصفه موند:
+ماماااان...چرا غیبت میکنید؟!
مهرناز خانم لا اله اللهی گفت و از اتاق خارج شد و حسنا با ظرف پرآب وارد اتاق شد.
🍃
مهرناز خانم به طبقه ی خودشون رفت.وارد واحد که شد متوجه حضور آقای رادمهر شد و بعد از سلام شروع به توضیح دلیل نبودش کرد.اما خیلی کوتاه و مختصر نه تا حدی که دل بی قرار امیرحسین رو آروم کنه.
مهرناز خانم تو آشپزخونه در حال پختن سوپ بود.آقای رادمهر روبروی تلویزیون و امیرحسین...
امیرحسین سعی داشت حواسشو جمع متن روبروش کنه که باید ترجمه میشد اما سعی و تلاشش بی فایده بود!!!
تو ذهنش فقط و فقط یک جمله جولان میداد
《حال الینا چطوره؟!》
بالاخره بعد از نیم ساعت مهرناز خانم به داد دل بی قرارش رسید:
+امیر مامان میای این سوپو ببری طبقه بالا؟!من دیگه حوصله ندارم.
مثل تیر از کمان رها شده پرید طرف آشپزخونه.
سعی کرد کاملا خونسرد سینی سوپ رو از رو میز آشپزخونه برداره.داشت از آشپزخونه خارج میشد که مهرناز خانم صداش زد:
+امیرحسین.سوپو میبری از دخترا حالشو بپرس ببین دیگه نیازی به کمک من نیس؟!
چقدر از مامان ممنون بود...!!!
🍃
نیم ساعت بعد از رفتن مهرناز خانم الینا گیج از خواب بیدار شد و اول از هر چیز چهره ی دو دختر مهربان رو دید که نگرانی تو چشماشون موج میزد.
حسنا دستی به پیشونی الینا کشید و با مهربانی گفت:
+هوووف بالاخره بیدار شدی...
الینا لبخند بی جونی زد و پلکاشو به هم فشرد.
اسما هم در حالیکه تو دلش خداروشکر میکرد با لحن شاد و شوخی برا تغییر جو گف:
+اه پاشو دیگه.حوصلمونو سر بردی!چهارساعته خوابی!
الینا خنده ای کرد که سریع باعث شد به سرفه بیفته...
سرفش که قطع شد گفت:
_شما چجور اومدین اینجا؟!
حسنا اشاره ای به دسته کلید روی میز کرد و گفت:
+زاپاس...
الینا خواست سوال دیگه ای بپرسه که اسما پیش دستی کرد و گفت:
+حرف نباشه...الان مجبوری همه چیز رو تعریف کنی.دیشب کجا رفتین؟چی شد؟!چرا مریض شدی؟!چرا دیشب خیس آب بودی؟!و...دیگه دیگه آهاااان چرا اخرااج شددددی؟!؟!!
با شنیدن آخرین سوال دوباره غم عالم تو دلش لونه کرد.مخصوصا چند روز دیگه که آخر ماه آذر بود و باید اجاره ی واحدش رو به آقای رادمهر پرداخت میکرد.
تو این چند ماه با هر سختی بود اجارشو سر وقت پرداخت میکرد.هیچ دلش نمیخواست بدقول جلوه کنه.
&ادامه دارد...
🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊
📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
@khodaya_1
هدایت شده از 🗞️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{🌤🍃}
•←یاصاحبالزمان(عج)→•
زِ تمامِـ بودنےها...✨
.•ٺو همین از آنِ من باش...😍
ڪہ بہ غیر با #ٺو بودن، دلـ|♥️|ـم آرزویےندارد!
🌊|• #صبحٺ_بخیـر_مولاےمنـ🌷