خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_پنجاه_هشتم
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊
🌷
📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊
📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷
⚜ #قسمت_پنجاه_نهم
با صدای تحلیل رفته ای گفت:
_خانم علوی خواهش میکنم بس کنید.من اصلا نمیخوام ازدواج کنم.خواهش میکنم دیگه این بحث رو ادامه ندین...
نفسی که از سر آسودگی چند لحظه ای یکبار از سینه ی امیرحسین خارج میشد کاملا مشهود بود ولی خوشبختانه یا متاسفانه کسی هواسش به امیرحسین نبود!
خانم علوی با اخم های درهم و لحنی دلخور گفت:
+وا دختر جون مشکلت چیه خب؟من که میگم ما با همه چیز تو کنار میایم!مشکلت چیه که هی میگی نه!
الینا مانند کودکی که پدرو مادرش را گم کرده باشد نالید:
_من...من مامان و بابامو میخوام!همین...آقا ارمیا پسر خیلی خوب و آقاییه...ولی...ولی...
ادامه ی جملش رو کامل نکرد.سری تکون داد و در عوض گفت:
_خواهش میکنم خانم علوی.من تمام این صحبتهارو فراموش میکنم شما هم فراموش کنید.بزارین از فردا بتونیم مثل گذشته کنار هم دوستانه کار کنیم.خواهش میکنم.
امیرحسین که تا الآن آسوده خاطر نشسته بود و منتظر بود بحث الینا با خانم علوی به اتمام برسد با شنیدن صدای بغض آلود الینا و خواهش هایی که برای کار در بوتیک از آن زن خودپسند میکرد عصبانی و برافروخته از جا بلند شد.
به سمت الینا و خانم علوی رفت و خطاب به الینا گفت:
+لازم نیس دیگه برا ایشون کار کنی.بیا بریم!
خانم علوی با پوزخند و الینا با تعجب نگاهی به امیرحسین انداختند.
خانم علوی با همان پزخندش جواب داد:
+ببخشید ولی میشه بپرسم به شما چه؟شما چه کارش میشی که دخالت میکنی؟نکنه باورت شده شوهرشی؟
امیربا همون اخم های درهم و با جسارت گفت:
+هر کی باشم و هر نسبتی داشته باشم به خودم مربوطه ولی نامردم اگه اجازه بدم الینا از این به بعد تو اون بوتیک کار کنه.بوتیکی که آدم برای کار کردن بخواد التماس بکنه میخوام صد سال سیاه درش گل گرفته بشه.
الینا هراسون رو به امیرحسین کرد و نالید:
_امیرحسین...
امیر با شنیدن اسمش از زبان الینا قند در دلش آب شد ولی به روی خودش نیاورد و محکم گفت:
+بریم.
الینا درمونده و مستاصل وسط سالن خشک شده بود.مونده بود چکار کنه که امیرحسین گوشه چادرش رو کشید و گفت:
+بیاین بریم شما نیاز به کار تو بوتیک این خانم رو نداری.
بعد هم بند کیف الینا رو گرفت و دنبال خودش کشید.
الینا هم مانند عروسکی به دنبال امیرحسین کشیده میشد...
🍃راوی
باران شروع شده بود و لحظه با لحظه شدت می یافت.
الینا با وارد شدن به حیاط متوجه ارمیا که در گوشه ای زیر سقف داشت با تلفن صحبت میکرد شد.اما امیرحسین بی توجه به همه جا گوشه چادر الینارو گرفته بود و با خود به بیرون هدایت میکرد.ارمیا با دیدن اونا چند باشه باشه به فرد پشت تلفن گفت و بعد از قطع کردن به سمت اونا دوید و گفت:
+تشریف میبرید؟!
امیرحسین که از عصبانیت حوصله ی هیچ کس و نداشت با خشم غرید:
+نه بیشتر میمونیم تا...
با تشر الینا حرفش نصفه ماند:
_آقا امیر!!!enough!(کافیه)
امیر دستی به صورتش کشید و زیر لب لا اله الا اللهی گفت تا آدام بگیرد.
ارمیا بی خبر از همه جا متعجب نگاهی به الینا انداخت و گفت:
+معذرت میخوام اتفاقی افتاده؟
و بعد با کمی تردید اضافه کرد:
+امیر کیه؟!
امیر کمی آرام گرفته بود ولی توانایی اینکه ببیند ارمیا بی پروا به الینا زل زده را نداشت.
با دست به شانه ی ارمیا زد و گفت:
+صحبتی داری در خدمتم!امیرم منم!مشکلیه؟!
ارمیا خواست جوابی بدهد که الینا پرید وسط حرف نگفتشو در حالی که صداش از حرص و عصبانیت به لرزه افتاده بود گفت:
_ممنون از مهمان نوازیتون.خدانگهدار.
بعدهم با سرعت به کوچه رفت.
امیر با چشمهایش خط و نشانی برای ارمیا کشید و به سرعت از خانه خارج شد.
کوچه خلوت بود و فقط صدای شرشر باران می آمد.
هرچه دنبال الینا گشت نبود.
سریع به سر کوچه رفت و از آنجا به خیابان نگاه کرد.الینا کنار خیابان اصلی ایستاده بود و برای هر ماشین دست دراز میکرد تا برسانندش.
چادرش کامل خیس شده بود.
امیرحسین بدون فوت وقت به سمت ماشین رفت و سریع خودش رو رسوند سر خیابون.
جلوی پای الینا ترمز زد.شیشه را پایین کشید و با لحنی شاکی امد نگران گفت:
+هیچ معلومه دارین چی کار میکنین؟!سوار شید که خیس خیس شدین.سوار شین.
&ادامه دارد...
🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊
📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
@khodaya_1
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊
🌷
📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊
📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷
⚜ #قسمت_شصتم
الینا بی توجه به ماشین امیر کماکان برای تک و توک ماشین هایی که رد میشدند دست دراز میکرد.
امیر متوجه دلخوری الینا شد.
اعصابش از دست کار ابلهانه از که کرده بود داغون بود.
دوباره از پنجره صدا زد:
+الینا خانوم سوار شید لطفا.
با اینکه میدونست خطاکاره اما غرور مردانش بهش اجازه عذر خواهی نمیداد.
با جواب ندادن الینا بیشتر لجش گرفت و با لحن تند تری صدا زد:
+الینا خانووووم!
ثانیه ای مکث کرد و بعد برای رام شدن الینا گفت:
+من با خاطر خودتون اون حرفا رو به خانم علوی زدین.
الینا با شنیدن این حرف عصبی تر از قبل شد و با صدای بلندی گفت:
-به خاطر من؟!!به خاطر خودم از کار بیکارم کردین؟!خیلی ممممنووون.نکنه الان انتظار داری بشینم تو ماشینت و تشکر کنم هااان؟!
امیر با شنیدن لحن طلبکارانه ی الینا مثل خودش جواب داد:
+تو داشتی خودتو جلوش کوچیک میکردی و عین خیالتم نبود ولی من جلوتو گرفتم.معلوم نبود اگه من نبودم به دست و پاشم میفتادی برا کار تو اون خراب شده.
الینا در حالیکه گریه میکرد و از شدت سرما میلرزید تمام انرژیشو به کار انداخت و داد زد:
-آررره.به دست و پاشم میفتادم.هرکاری میکردم تا کارمو ازم نگیره.تا شغلمو ازم نگیره.تا حقوقمو ازم نگیره.چون من با همین چندرغاز پول که شاید اصلا برا شما به چشم نیاد زندم...
نفس نفس میزد و ادامه می داد:
-قطع شدن این حقوق ینی قطع شدن آب و غذا برا من...قطع شدن این پول ینی گشنگی...ینی مرگ...ینی بدبختی...
هق هق هایی که میزد مثل خنجری به قلب امیرحسین فرو میرفت...
-من حاضر بودم برای اینکه این پول قطع نشه هر کاری بکنم...
ولی...ولی...ولی تو...همه چیزو...خراب کردی...
امیر تازه متوجه وضع بد الینا شد.باران شدت گرفته بود و الینا کامل خیس بود و از شدت سرما میلرزید.
میلرزید و گریه میکرد...
امیرحسین به شدت از کاری که کرده بود پشیمان بود.
به سرعت از ماشین پیاده شد.به سمت الینا رفت.
تمام غرور مردانشو با هر سختی بود کنار گذاشت و گفت:
+م..من معذرت میخوام...من اصلا...من خب قصدم این نبود...من فقط...
الینا دوباره داد زد ولی ایندفعه با صدایی گرفته و ناتوان تر از قبل:
-قصدت چی بود هان؟قصدت هرچی بود دیگه...مهم...نیس...برووو...برو ولم کننننن...برو بزار شاید همینجا مردم راحت شدم!
امیر که با شنیدن حرفای الینا قلبش لحظه به لحظه فشرده تر میشد گف:
+من که عذر خواهی کردم...اصن...اصن قول میدم همین فردا یه کار خوبتر براتون پیدا کنم...فقط الان خواهش میکنم بیاین سوار ماشین شید...هوا سرده...لباساتونم خیسه...خواهش میکنم...
الینا بی توجه به حرفای امیر فقط گریه میکرد و حس میکرد جونی براش نمونده.
پاهاش قدرتشونو از دست دادن و تو یه لحظه نشست وسط خیابون...
امیر با دیدن الینا که یهو نشست ترسید و بلند گفت:
+یا فاطمه زهرا...
به سرعت در ماشین رو باز کرد و گفت:
+الینا خانوم...پاشین بریم خونه...یا علی...
الینا به سختی از جا بلند شد و خودش رو به ماشین رسوند.
🍃
ساعت از نیمه شب گذشته بود و هنوز خبری از امیرحسین و الینا به دوقلوها نرسیده بود.بی دلیل هردو استرس داشتن و همین باعث شده بود نتونن عادی رفتار کنن و برای اینکه بی قراریشون زیاد تو چشم نباشه هردو به اتاق پناه برده بودن.
اسما طبقه ی پایین تخت و حسنا طبقه ی بالا دراز کشیده بودن.
حسنا گوشیشو که زیر گلوش گذاشته بود برداشت و با نگاهی به صفحه گوشی گف:
+دوازده شد!
اسما خواست چیزی بگه که صدای زنگ گوشیش بلند شد.
گوشیرو از بغل بالشتش برداشت و با نگاهی به صفحه گفت:
+امیرحسینه!
حسنا از بالای تخت کمی به پایین آویزان شد.
اسما برقراری تماس را زد و گوشی را به گوشش چسباند.هنوز الو نگفته بود صدای مظطرب امیر در گوشش پیچید:
+اسما بدویین بیاین پایین کمک.
+چی؟!!..چی ش...
هنوز جملش کامل نشده بود که امیرحسین گوشی رو قطع کرد.
اسما مضطرب از تخت برخاست.حسنا صاف روی تخت نشست و پرسید:
+چی شد؟!
اسما با بهت جواب داد:
+نمیدونم...امیر بود...گف سریع بریم پایین...
+خب پس معطل چی هستی بجنب.....
&ادامه دارد...
🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊
📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
@khodaya_1
هدایت شده از ▫
🌱[اَینَ المُضطَرُّ الَّذی یُجابُ اِذا دَعی]🌱
👈کجاست آنکه دعای خلق پریشان و
مضطر را اجابت می کند ...❣
#امام_زمان 🌱
#اینصاحبنا 🌱
هدایت شده از 🗞️
♏️کودکی که لنگه کفشش را دریا گرفته بود روی ساحل نوشت:
دریا دزد کفش های من
مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ماسه ها نوشت:
دریا سخاوتمند ترین سفره ی هستی
موج آمد و جملات را با خود شست تنها برای من این پیام را گذاشت که :
برداشت های دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی....
هدایت شده از ▫
تلنگر ❣
توگناهنڪن
ببینخداچجورۍحالتوجامیاره🌱
زندگیتوپرازوجودخودشمیڪنہ(:
- عصبےشدی؟!
+نفسبکشبگو:بیخیال،چیزیبگم ؛
امامزمانناراحتمیشه...☝🏻
- دلخورتکردن؟!
+بگو:خدامیبخشهمنممیبخشم
پسولشکن😌💜
- تهمتزدن؟
+آرومباشوتوضیحبده
بگو:بہائمههمخیلیتهمتازدن❗️
- کلیپوعکسنامربوطخواستیببینی؟!
+بزنبیرونازصفحهبگو:مولامهمتره💔
#زندگےقشنگترمیشہنه؟!❥
هدایت شده از ▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌آموزش وضو برای نوجوانان
یک وضو گرفتم که کامل آشنا بشن، حتی به درد بزرگتر ها هم می خوره 😉
یادت نره حتما که این کلیپ رو نشر بدین
#آموزش_وضو
این آخوندام ما رو ول نمی کنند...😒😏
یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل میکرد:
قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.🙂
وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه #روحانی تو هواپیماست.😒🛫
به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن.😤
رفتم پیشش نشستم بهش گفتم:حاج آقا اشتباه سوار شدید...مکه نمیره😐🕋
گفت: میدونم
گفتم: حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین😕
گفت: میدونم
دیدم کم نمیاره😏
جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید.
اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید ، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.😎🤓
از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه مینویسه.🤣
گفتم: حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.😂
دوباره خوابیدم.😴
بیدار که شدم دیگه نمی نوشت، گفتم چی شد؟🤔
📝برگه رو بهم داد و گفت:
سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.😳
شوکه شده بودم😳😥
ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم.........😨
بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.😶
تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند.😕
حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب امام خامنهای مدظله العالی:
"گوشتان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجتبنالحسن(عج) است."😊
این جملات وقتی بیشتر معنا پیدا میکند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیتالله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسنزاده فرمودهاند:
#حسنزاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج).♥️
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
🌺امیرالمومنین(ع):
هیچ مومنی بیمار نمی شود مگر اینکه ماهم بخاطر بیماری او بیمار می شویم.
غمگین نمی شود مگر اینکه ما هم در غم او غمگین می شویم
و هیچ دعایی نمی کند مگر آنکه به دعای او آمین میگوییم
و سکوت نمیکند مگر آنکه ما برایش دعا می کنیم.
هیچ مومنی در شرق و غرب زمین از ما پنهان نیست.
📚 برگرفته از کتاب معرفت امام عصر (ع) ص ۲۹۹و ۳۰۰
🌹آقا به یادمونه. ما رو می بینه🌹
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
⬅هر وقت دلت را زدند از تیرگی چادرت
◀سیاهی کعبه را به یاد بیاور که همرنگ توست 🕋
بانویِ همرنگ خانه ی خدا
⏪ افتخار کن به رنگ چادرت
که همرنگِ چادر خانه خداست ⏩⏩
و چه رنگی بهتر از رنگ خداست؟
صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً
ﺭﻧﮓ ﺧﺪﺍﻳﻰ (ﺑﭙﺬﻳﺮﻳﺪ!) ﻭ ﭼﻪ ﺭﻧﮕﻰ ﺍﺯ رنگ ﺧﺪﺍﻳﻰ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ؟!
سوره مبارکه بقره آيه ۱۳۸
امام حسین (علیهالسلام) میفرمایند:
چون #حضرت_فاطمه_زهرا (سلاماللهعلیها) به #شهادت رسید، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) او را #پنهانی به خاک سپرد و محل #قبرش را ناپدید کرد.
منابع:
اصول کافی ج۲ ص۳۵۶
👑فڪر ڪذب را ڇ به چادر👑
محـدود نیـستـم
منِ #چادرے بلعڪس محدوده اے دارم
از عرش لطـفــ خـدا
تا دیدگان نامحرمے ڪه از دیدن
این لطفــ عاجزند
#با_چادرم_زیباترم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سردار شهید قاسم سلیمانے:
اگر از من تعریف ڪردند
و گفتند «مالڪ اشتر»
و من باورم شد؛
سقوط مےڪنم
اما اگر در درونِ
خودم ذلیل شدم
خداوند مرا بزرگ مےگرداند.
96/10/23
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
👤استاد #رائفی_پور
📝 سوال : زمان حضرت زهرا (س) عرف جامعه فرق داشت، الان همینکه ما دوست پسر نداریم برامون خیلیه ...
آیا عرف جامعه برای ما در آینده میتونه راه فراری باشه ؟؟
🌹حضرت امام کاظم علیه السلام میفرمایند:
🍁اگر شیعیانم را زیر و رو کنم، جز ادعا چیزی دیگری ندارند ٬
🍁و اگر آنان را آزمایش کنم سر از ارتداد درآورند٬
🍁و اگر ایشان را تصفیه نمایم از هزار نفر جز یک نفر خالص و بی غش نباشد
🍁و اگر غربالشان کنم با من جز خواص و نزدیکانم نمانند ،
🍁فراوانند افرادی که بر پشتی ها تکیه می زنند و می گویند:
🍁ما شیعه علی علیه السلام هستیم!!!
🍁شیعه علی علیه السلام کسی است که کردارش گواه رفتارش باشد.
📘روضه کافی ج1 ص471🌱
امام صادق عليه السلام :
اِنْ اُجِّلْتَ فى عُمُرِكَ يَومَيْنِ فَاجْعَلْ اَحَدَهُما لاِدَبِكَ لِتَسْتَعينَ بِهِ عَلى يَومِ مَوتِكَ. فَقيلَ لَهُ : وَ ما تِلْكَ الاِسْتِعانَةُ؟ قالَ : تُحْسِنُ تَدبيرَ ما تُخَلِّفُ وَ تُحْكِمُهُ؛
اگر در عُمرت دو روز مهلت داده شدى ، يك روز آن را براى ادب خود قرار ده تا از آن براى روز مُردنت كمك بگيرى. به امام گفته شد : اين كمك گرفتن چگونه است؟ فرمودند : به اينكه آنچه را از خود برجا مى گذارى ، خوب برنامه ريزى كنى و محكم كارى نمايى.
📚 کافی(ط-الاسلامیه) ج8 ، ص150
#پيامبر_اکرم صلى الله عليه وآله :
الرَّكْعَتانِ فى جَوْفِ اللَّيْلِ اَحَبُّ اِلَى اللَّهِ مِنَ الدُّنْيا وَ ما فيها
دو ركعت نماز در دل شب، نزد خدا از دنيا و آنچه در آن
است، محبوبتر است.
📚بحارالأنوار، ج ۸۷ ، ص ۱۴۸، ح ۲۳ .
💠 فاطمیه به ما میآموزد:
♻️ #فاطمیه به ما میآموزد که برای دفاع از امام زمان خویش ، باید با تمام وجود، با شمشیر و بدون شمشیر به قیام برخیزی
♻️ #فاطمیه به ما میآموزد که در مسیر یاری امام زمانت باید زخمزبان بشنوی؛ زخم غلاف شمشیر بخوری، بازویت کبود شود و پهلویت بشکند.
♻️ #فاطمیه به ما میآموزد که در مسیر حق گاهی لگد بخوری، گاهی سیلی؛ گاهی تازیانه و گاهی غلاف شمشیر
هدایت شده از ▫
🌱[نشـانـہ کـامل بـودن ایـــــمان]🌱
🍃پیامبر خدا صلی الله علیه وآله می فرمایند:
🍃نشانه کامل بودن ایمان بنده این است
که در هر کاری «ان شاءالله» بگوید.❤️
📚میزان الحکمه؛ حدیث9910
#ایمان_کامل
#اول_هرکار
#ان_شاءالله
🌸🍃
🍃
🔖امام صادق عليه السلام:
🍃تَسْبِیحُ فَاطِمَهَ ع فِی کُلِّ یَوْمٍ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاهٍ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ صَلَاهِ أَلْفِ رَکْعَهٍ فِی کُلِّ یَوْمٍ🍃
تسبیحات فاطمه زهرا علیها السلام در هر روز پس از هر نماز، نزد من محبوبتر از هزار رکعت نماز در هر روز است.
📚کافی، ج۳، ص۳۴۳🌿
♦️لطفا انتشار بدهید👌
🍃
🌸🍃
✨﷽✨
🌑 تاریک شدهایم!
✍ آیتالله بهجت (ره): بودهاند کسانی که اگر معصیت یا خلافی از آنها صادر میشد یا غذای ناپاکی میخوردند، متوجه میشدند و میگفتند: تاریک شدیم، حجابی حاصل شد. و یا میگفتند: غذای خانۀ فلانی به ما میسازد. بعد معلوم میشد که آنها از صُلحا بودهاند، و وقتی طعام افراد لااُبالی را میخوردند، خون با مدفوعشان دفع میشد.
اگر کسی پیگیری کند و در فکر این شود که در اعمال و اقوال، مراقب باشد و گفتار و کردار خود را نگاه کند که چه میکند، و معاصی و مسامحهکاریها و سهلانگاریهایی را که از او سرزده، هر روز حساب کند، عیوب و نقایص خود را با عینک مراقبه و دقت و محاسبه تشخیص میدهد و میبیند. اما اینکه آنچه را که تقصیر نمودهایم، انجام دهیم یا تدارک نکنیم، حسابش جداست.
آقایی را دیدیم که اهل مراقبه بود؛ هرگاه نماز مغرب را به اندازهای که هوا تاریک شود، به تأخیر میانداخت، ناراحت میشد. یا اینکه برای وضوی نماز شب موفق نمیشد، و یا وقتی حیوانات به او حمله میکردند، میگفت: این حیوانات میگویند چرا نماز را به تأخیر انداختی!
💥باید انسان مراقب اعمالش باشد، تا نتایج و آثار خوب و بد آنها را ببیند.
📚 در محضر بهجت، ج۲، ص۴۲۶
هدایت شده از ▫
#سلام_امام_زمانم_عج 🌺
اے آشنا همیشہ ڪنے عزم آمدن
🍃رفتار ما دوباره نهان مےڪند تو را
پرونده هاےما ڪہ بہ دسٺ تو مےرسد
🍃گریان ز ڪار آدمیان مےڪند تو را
اوراق را صفحہ بہ صفحہ ورق مزن
🍃اعمال هفتہ ام نگران مےڪند تو را
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌹
هدایت شده از ▫
🌹آیت الله #بهجت:
راه خلاص از #گرفتاریها ،منحصر است
به #دعا کردن درخلوت برای فرج امام زمان علیه السلام
؛نه دعای همیشگی و لقلقه زبان ،
بلکه دعای با خلوص و صدق نیّت و همراه با توبه.