#یک_داستان_یک_پند
✍فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو ڪه گناه ڪمتر کنم.
بهلول گفت: بدان وقتی گناه میڪنی، یا نمیبینی ڪه خدا تو را میبیند، پس ڪافری. یا میبینی ڪه تو را میبیند و گناه میڪنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و ڪوچڪ میشماری.
💥پس بدان شهادت به اللهاڪبر، زمانی واقعی است ڪه گناه نمیڪنی. چون ڪسی ڪه خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیڪند.
https://eitaa.com/OrAmiralMumininHaidar
#یک_داستان_یک_پند
💠در طور سینا موسی (ع) از خدا خواست مرد مقربی را به او نشان دهد، کشاورزی را خداوند نشانش داد.
رفت و کنار آن کشاورز نشست در حالیکه کشاورز ذکر حق بر زبان داشت.
💫جبرییل گفت: نگاه کن موسی الان دچار بلا میشود. به ناگاه چشمانش کور شد. بیل از دست نهاده و گریه کرد و گفت: خدایا چه خوشحالم که بقیه عمرم مرا میخواهی کور ببینی.
🔺🔻موسی گفت میخواهی از خدا بخواهم بینایی چشمهایت را برگرداند؟
🔻گفت: موسی نیازی نیست من خواسته او را بر خواسته خودم ترجیح میدهم.
💫جبرییل گفت :موسی بقیه داستان عاشق و معشوق را بنگر.
✨خداوند همان لحظه کنار موسی، جان او را امر کرد عزراییل با تبسمی شیرین گرفت.
💫جبرییل به موسی (ع) گفت: موسی، ساعتی پیش کور شد، ولی خدایش طاقت کور شدن او و چنین رضایتش از معبود را نداشت. سریع روحش ستاند و حال ساعتی است که برای ابد ساکن بهشتش کرده است.
⚜️افوض امری الی الله انالله بصیر بالعباد⚜️ ۞من حال خود را به او وا میگذارم تا مرا از هر بدی مصون دارد، همانا او بر حال بندگانش آگاه و بیناست.۞
✨سوره مبارکه غافر آیه «44»✨
@OrAmiralMumininHaidar