eitaa logo
سبزِ متمایل به نارنجی.
159 دنبال‌کننده
898 عکس
125 ویدیو
4 فایل
اسطوره‌ی بی‌ثباتیِ احوال؟ •• اینجا می‌گویم؛ اما مخاطب شخص دیگری‌ست!" •° از خودت بگو :) https://daigo.ir/secret/71657007451
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از VOI.
سلام:) حال و احوال؟ اوضاع تورق کاغذ کاهی های کتاب زندگیتون چطوره؟ صفحه هاشو شمع روشن می کنه یا نور آفتاب؟ یا این که، تو تاریکی محض، قلم به بستر کاغذ میفرستید؟... در هر حال، مجال اعتراض نیست، اونقدر ورق می خوره تا صفحه نامشخص آخر بیاد،... و شاید، هنر اینه که تا به اون روز، تا جای ممکن، دزدکی برگه ای از این کتاب جدا کنیم، تا صرف ساخت موشکی کنیمش، رو میزمون بیاستیم و اوج موشک و لبخند خودمون رو به حداکثر برسونیم... می خواستم تقدیمی بدم😂 باکی نیست، خیلی خلاصه، می خوام ی کتاب تقدیمتون کنم که یا خوندنش منو یاد شما انداخته یا فکر می کنم ممکنه ازش خوشتون بیاد یا فکر می کنم به مدل و وایبتون می خوره یا اینکه کلا اگر بخوندیش شاید خوب باشه، حالا از هر نظری... خلاصه که این کتاب رو به همراه چند خطی نوشته که نهایتا منتهی می شن به یه مهره شطرنج، به شما تقدیم می کنم... و بله.. همین دیگه... آها..‌ طبق معمول خواسته های عجیب من، شما هم ضمن فور، لطفا تو تگ یا زیر پیام، بهم بزرگترین عبرت زندگیتونو بگید، تا منم درصد خطام کاهش پیدا کنه... ( انجمش بدید حتمنا... ) باشد که رستگار شویم... و وقتش،... تا یه تورق دیگه؟ :) در نهایت... لطفا موشک درست کنید! *و بعدش به من بگید چه حسی داره:) من باید برم؟ فعلا:)
سبزِ متمایل به نارنجی.
عبرتمو باید یکم فکر کنم تا یادم بیاد.
هدایت شده از "مِهرماهی🐌"
ستاره درخت کریسمس تقدیم به🎄⭐️: https://eitaa.com/orange_me
هدایت شده از پنـآه ؛
هنوز یادمه چجوری سر صحبتمون با هم دیگه باز شد.
در واقع، ما نیازی به اینکه همه دوستمان بدارند نداریم. چیزی که ما نیاز داریم، محبت همان یک نفر است!
احتمالا امشب قراره خودمو با پیام دادن خفه کنم. لطفا تحملم کنید.
از این حجم از بی استعدادی خودم خسته شدم. جوونا و نوجوونای همسن و سال خودمو می‌بینم، هر کدومشون یه هنری دارن. یکی یه ورزش رو به طور حرفه‌ای ادامه می‌ده، یکی نقاشیش خوبیه، یکی هنرهای تجسمی کار می‌کنه، یکی دیگه استعداد از قلمش می‌چکه، اون یکی شاعره، یکی دیگه کتابخونه، یکی نمراتش بالاست.. هرکی به یه کاری مشغوله.. و من؟ نشستم یه گوشه دارم پیشرفت و رشدشونو نگاه می‌کنم و تشویقشون می‌کنم. و از درون غبطه می‌خورم. عمیقا حسرت می‌خورم. از اینکه هر کدوم از این راه‌ها رو نصفه و نیمه طی کردم و عقب کشیدم. چرا؟ چون فهمیدم من مال اون کار نیستم. اما هنوز نفهمیدم مال چه کاری‌ام. هنوز نفهمیدم به چه دردی می‌خورم. به درد هیچی. عملا به درد هیچی نمی‌خورم.
زندگی خسته کننده‌ست. ملال آوره. و من پر از تناقضم. سراسر تناقض و بی ثباتی..
نیاز دارم تو بغل قدیمی‌ترین رفیقم گریه کنم و بهش همه چیو بگم. ولی اینکه تا می‌بینمش، دلم نمی‌خواد پیشش ضعیف به نظر برسم و از غمام بگم همیشه مانعم می‌شه.