بچهها..
من واقعا ناتوانم از اینکه برای بقیهی تقدیمیها جمله بنویسم. جدی امیدوارم منو ببخشید. ولی حتی همون تقدیمیهایی هم که فرستادم تو کانال، از جملات هیچکدومشون راضی نبودم. گویا دیگه قلم باهام همکاری نمیکنه و وقتشه که تو اوج (اوج کجا بود خواهر) باهاش خداحافظی کنم.
پس اگه اجازه بدید برای باقی تقدیمیا یه جمله از یه کتاب تقدیمتون کنم :)
سبزِ متمایل به نارنجی.
میدونی.. حرفتو قبول دارم. اما الان فقط من نیستم که متنمو میخونم. قراره یه عالمه آدم بخوننش و من دل
فکر میکردم با گذاشتن این تقدیمی میتونم قلممو احیا کنم. ولی گویا اشتباه میکردم. فقط بیشتر به ناتوانی خودم پی بردم.
مادربزرگم گفت برات چایی بریزم؟ گفتم دست شما درد نکنه.
دیدم کابینتو باز کرد، یه لیوان در آورد گفت تو توی لیوان بزرگ میخوری، میدونم.
من اینطوری بودم که: عزیز داری باهام شوخی میکنی😭😭😭؟