🌿🌿🌿💠💠🌿🌿🌿
#چشم_و_دل_برزخی
💠 نعره شوريده دل
🌴يک شب از آغاز تا انجام، همراه کاروانی حرکت می کردم. سحرگاه کنار جنگلی رسيديم و در آنجا خوابيديم. در اين سفر، شوريده دلی همراه ما بود، نعره از دل برکشيد و سر به بيابان زد، و يک نفس به راز و نياز پرداخت.
🌴هنگامی که روز شد، به او گفتم: اين چه حالتی بود که ديشب پيدا کردی؟ در پاسخ گفت: بلبلان را بر روی درخت و کبکها را بر روی کوه، قورباغه ها را در ميان آب، و حيوانات مختلف را در ميان جنگل ديدم، همه می ناليدند، فکر کردم که از جوانمردی دور است که همه در تسبيح باشند و من در خواب غفلت.
✨دوش مرغی به صبح می ناليد
✨عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
✨يکی از دوستان مخلص را
✨مگر آواز من رسيد بگوش
✨گفت: باور نداشتم که تو را
✨بانک مرغی چنين کند مدهوش
✨گفتم: اين شرط آدميت نيست
✨مرغ تسبيح گوی و من خاموش
📚 #حکایتی_از_گلستان_سعدی
https://eitaa.com/orfeerfan
🌷کانال عرف عرفان 🌷
🌴عنه صلى الله عليه و آله : رِضا اللّه ِ في رِضا الوالِدِ ، وسَخَطُ اللّه ِفي سَخَطِ الوالِدِ . [ الترغيب والترهيب : 3/322/30.
🌴 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خشنودى خدا در خشنودى پدر است و ناخشنودى خدا در ناخشنودى پدر.
#چشم_و_دل_برزخی
#باطن_افراد
#برزخ_اعمال
#رجبعلی_خیاط
📜 داستانی_زیبا (اول پدرت را راضی کن)
💠 جناب شيخ رجبعلی خیاط، گاه به بعضی از افراد اجازه حضور در جلسه های خود را نمیداد و یا شرطی برای آن می گذاشت...
یکی از ارادتمندان شیخ که قریب بیست سال با ایشان بود، آغاز ارتباط خود با شیخ را این گونه تعریف می کند:
در آغاز هر چه تلاش می کردم که به محضر او راه پیدا کنم اجازه نمی داد تا این که یک روز در مسجد جامع ایشان را دیدم، پس از سلام و احوال پرسی گفتم: "چرا مرا در جلسات خود راه نمیدهید؟"
فرمودند: "اول پدرت را از خود راضی کن بعد با شما صحبت می کنم"!
شب به منزل رفتم و به دست و پای پدرم افتادم و با اصرار و التماس از او خواستم که مرا ببخشد.
پدرم که از این صحنه شگفت زده شده بود پرسید: چه شده؟ گفتم: شما کار نداشته باشید، من نفهمیدم، اشتباه کردم....مرا ببخشید و بالاخره پدرم را از خود راضی کردم.
فردا صبح به منزل جناب شیخ رفتم، تا مرا دید فرمود: "بارک اللّه!! خوب آمدی، حالا پهلوی من بنشین"
از آن زمان که بعد از جنگ جهانی دوم بود تا موقع فوتشان، با ایشان بودم
#کیمیای_محبت
https://eitaa.com/joinchat/3388473549Cfb19e9e285