eitaa logo
عُرف عرفان ( حکایت عارفان )
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
8.3هزار ویدیو
78 فایل
نشر معارف اهل بیت مصطفی علیهم صلواه الله . ترویج عرفان حقیقی شیعه و علمای عامل و اساتید بنام حوزه های علمیه جعفریه و احادیث .
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 معجزات حضرب : 🌴 روایت پنجم علی بن صالح طالقانی ( از شیعیان ) گوید: در یک سفر دریائی کشتی ما دچار طوفان شد و تمام افراد غرق شدند. من نیز به تخته ای چسبیده بودم و سه روز با مرگ دست و پنجه نرم می کردم تا به لطف الهی امواج دریا مرا به جزیره سرسبزی انداخت، از شدت خستگی از حال رفته بودم، سرانجام از سر و صداهای مبهمی وحشت زده از جای جستم. دیدم دو حیوان عجیب و غریب به جان هم افتاده و سر و صدا می کنند، چشمشان که به من افتاد به داخل دریا جهیدند، در این هنگام پرنده عظیمی که در حال فرود بود توجه مرا جلب نمود، این پرنده در دامنه کوهی که نزدیک من بود برابر غاری بر زمین نشست. 🍀 حس کنجکاوی من تحریک شد، برای تماشای بهتر این پرنده غول پیکر برخاستم و خود را لابه لای درختان پنهان کردم و به او نزدیک شدم ولی وقتی وجود مرا حس کرد بال گشود و پروازکنان دور شد. 🍀 آهسته به غار نزدیک شدم، ناگهان از درون غار صدای تسبیح و 🌷 ذکر شریف لا اله الا الله، الحمدلله الله اکبر و تلاوت قرآن🌷 به گوشم خورد. خوشحال جلو رفتم، نزدیک درب غار که رسیدم، صدائی از درون غار بیرون آمد: اُدخُل یَا عَلی بن صَالح الطّالقانی. (علی بن صالح طالقانی به فرما داخل، خدا تو را رحمت کند). 🍀 بکلّی ترس من زائل شد وارد شدم و سلام کردم. مردی جلیل القدر، خوش سیما و درشت چشم نشسته بود که جواب سلام مرا داد و فرمودند: خداوند ترا به تشنگی و گرسنگی و ترس امتحان فرمود و سرانجام بر تو مرحمت نمود، ترا از سختیها رهانید، من می دانم که در فلان ساعت سوار کشتی شدی و این مدّت در سفر دریائی بودی و در این تاریخ دچار حادثه شدی و سه روز سرگردان امواج بودی و تصمیم گرفتی به خاطر سختیها دست به خودکشی بزنی و خود را به دریا بیفکنی وغرق سازی، ولی پشیمان شدی و در فلان موقع نجات یافتی و نزاع آن دو حیوان دریائی بیدارت کرد و پرنده عظیم حواست را بدین جا جلب نمود، بیا بنشین، خدای ترا رحمت کند. 🍀 قصه عجیبی بود، گفتم: شما را به خدا قسم! احوال مرا از کجا دانستی؟ 🌴 فرمودند: خدای دانای مرا مطّلع فرموده است، همو که همواره تورا می بیند سپس فرمود: گرسنه هستی و دعائی نمود که متوجه مضمون آن نشدم، فقط دیدم غذائی حاضر گشت. فرمودند: بیا از روزی خدا بخور من هم خوردم، عجب غذائی تا کنون بدان خوبی نخورده بودم همچنین مرا به همان طریق آبی گوارا نوشاند و آنگاه دو رکعت نماز خواند و فرمود: دوست داری به شهر خود برگردی؟! گفتم: چگونه چنین چیزی می شود؟ فرمود: است که ما در حق دوستانمان می کنیم و سپس دعائی خواند که نفهمیدم و فقط قسمت کلمه (هم اکنون هم اکنون) را فهمیدم. توده های ابری بر در غار دیده شد که تک تک نزدیک می آمدند و به صدای رسا می گفتند: سَلامُُ عَلیکَ یَا وَلیُّ الله وَ حُجّته. او جواب می فرمود: عَلیکَ السَّلام و رَحمهُ اللهِ و بَرکاته ای ابر مطیع به کدام سمت میروی؟ ابر پاسخ می داد: فلان جا . سپس می پرسید: ابر رحمتی یا ابر بلا؟ بارش رحمت می بری یا بارش عذاب؟ ابر پاسخ می داد. سرانجام ابر درخشان بزرگی پدیدار شد و پس از سلام و جواب،امام از او پرسید: کجا می روی؟ ابر پاسخ داد: طالقان . پرسید: ابر رحمتی یا ابر عذاب؟ گفت: ابر رحمت. فرمود: این امانت الهی را بخوبی تحویل بگیر و به طالقان برسان. ابر گفت: سَمعاً و طَاعهً، شنیدم و مطیع فرمانم. فرمود: فَاستَقِرّی بِاذنِ اللهِ عَلیَ وجهِ الاَرضِ. (با اذن الهی بر زمین قرار گیر. ) ابر بر زمین مستقر شد، او بازوی مرا گرفت و مرا بر فراز ابر نشاند. گفتم: شما را به خدای بزرگ و بحق رسول خدا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و بحث سیدالوصیین امیرالمؤمنین و ائمه هدی علیهم السلام سوگند می دهم خود را معرفی کنید که سخت مورد مرحمت الهی هستی و جلیل القدر. فرمودند: ای علی بن صالح، زمین هرگز به اندازه لحظه ای از حجّت الهی خالی نمی شود و همواره حجّت الهی در زمین خواهد بود یا به صورتی آشکار و یا به صورتی مخفی، من حجت ظاهر و باطن و حجت جاودان الهی و وصی رسول خدا در این زمان، هستم. من متوجه امامت حضرت و پدرانش شدم. 🌷 حضرت فرمان حرکت صادر نمود و ابر در زمان کوتاهی در کمال آرامش مرا در طالقان بر زمین گذاشت. وقتی خبر این جریان بگوش هارون الرشید ، خلیفه عباسی غاصب رسید، او را احضار نمود و ماجرایش را سؤال کرد وقتی علی بن صالح سرگذشت خود را تعریف نمود، هارون دستور قتل او را صادر کرد تا بخیال خود این معجزه حضرت را بپوشاند. فَقَتلَهئ الرُّشیدئ و قال: لا یسمَع بِهذا اَحداً
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😈 حکایت مشاهده برزخ میت توسط مرحوم آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی در قبرستان تخت فولاد اصفهان. https://eitaa.com/orfeerfan 🌷کانال عرف عرفان 🌷
💠 مرحوم عباس مرندی ( داستان جالبی هست از دستش ندین ) ... حجه الاسلام احدی از وعاظ با سابقه و صاحب تفسیر فروغ می گوید: حدود بیست سال است که در شهر بابل به مدّت ده روز، بعد از نماز صبح، جلسه داریم. يک بار وقتی از منبر پايين آمدم، دیدم آقایی که همیشه جلوی منبر می نشست و اهل اشک و ناله بود، آمد و گفت: حاج آقا يک وقتی به من می دهی!؟ گفتم: اتفاقاً خیلی دلم می خواهد با هم حرف بزنيم. شما چند سال است پای منبر من می آيي، امّا خیلی آرام و ساکت هستيد. آن روز ايشان به منزل ما که در روستایی در بابل است آمد. بعد از کمی صحبتهای اوليّه، شروع کرد به گفتن: حاج آقا! من جوانی لات بودم توی این شهر، همه گونه اشتباه از من سر می زد. تا اینکه انقلاب پيروز شد. یک بار اهالی محل داشتند با مینی بوس به جماران خدمت امام می رفتند. به من گفتند تو هم بيا. با خودم گفتم: بابا، ما و اين همه معصيت!…امّا باشد، من اين سيّد را دوست دارم. به هر حال ما هم آمدیم جماران. امّا امام آن روز ملاقات نداشت. مردم پشت در آنقدر شعار دادند که حاج احمد آقا آمد وگفت: شما صبر کنید، ساعت ده و سی دقیقه به بعد، بیایید دست امام را ببوسید و بروید. ما هم به صف برای دستبوسی امام ایستادیم. همه دست امام را بوسیدند و رفتند. نوبت به من رسید. تا آمدم دست امام را ببوسم، ایشان دستشان را کشيدند!!! خیلی حالم گرفته شد، امام هم این موضوع را فهمید. توی همان حال و هوای لوطی گری و لاتی با خودم گفتم: بابا مرد حسابی، برای همه داشتی، امّا برای من دست کشیدی!؟ خب اگر می دانستم نمی آمدم. آمدم از در بروم بیرون که محافظ امام دوید و آمد و گفت: آقای فلانی! شما بیرون نرو! با خودم گفتم: نکند می خواهند من را بازداشت کنند!؟ گفتم: من کاری نکردم! مجدداً محافظ امام گفت: به شما می گویم نرو! امام با شما کار دارند! منتظر ماندیم تا همه رفتند. من رفتم داخل اتاق، دیدم امام و حاج احمد آقا نشسته اند. امام با اشاره به حاج احمد آقا فرمود: برو بیرون! بعد امام دستم را گرفت و فرمود: ناراحت شدی!؟ گفتم: بله. آقا این ها همشهری های من بودند. همه دست شما را بوسیدند، امّا من…!!! 🍀 امام با حالتی خیر خواهانه فرمود: پسرم !؟ خدا چه بدی به تو کرده!؟ تعجّب کردم. گفتم: حاج آقا! !؟ امام فرمودند: شما هم به دین خودت عمل کن، به این مقام می رسی. بعد انگشترشان را در آوردند و گفتند: این انگشتر مال شما. حضرت امام ادامه داد: تو خوب می شوی! خوب می شوی! با دختر یک آیت الله ازدواج می کنی، امّا بچّه دار نمی شوی، بعدها راه کربلا باز می شود. در سفر اوّل کربلا نه، در سفر دوّم، پايين پای (سلام الله عليه) ایست قلبی می کنی و از دنیا می روی و تو را کنار قبر حضرت عبّاس(سلام الله عليه) دفن می کنند. ولی این مطلب را به کسی نگو! حاج آقای احدی! همه مطالب امام تا اینجا درست بود. من داماد یکی از آیات عظام شدم. بچّه دار هم نشدم. سفر اوّل کربلا رفتم. حالا عازم دومين سفر کربلا هستم. حجه الاسلام احدی ادامه داد: ایشان رفت کربلا و ما منتظر بودیم. کاروان برگشت. امّا دوست ما همراه کاروان نبود! اهل کاروان گفتند: درست کنار قبر حضرت عبّاس(سلام الله عليه)، در حال خواندن زیارتنامه، ایست قلبی کرد و از دنیا رفت. آمدند او را از حرم بیرون ببرند، خدّام حرم حضرت عبّاس(سلام الله عليه) آمدند و گفتند: کجا!؟ حضرت عبّاس(سلام الله عليه) در عالم خواب به یکی از خدام مورد اعتماد پيغام داده که این مرد با این مشخّصات را پایین پای من دفن کنید! الان جلوی کفشداری حضرت عبّاس(سلام الله عليه)، قسمت پایین پای حضرت، سنگی است که روی آن نوشته: . آقای احدی ادامه داد: من کل مطلب را روی نوار ضبط کردم، و بعدها این نوار، به نشر آثار امام فرستاده شد. https://eitaa.com/orfeerfan 🌷 کانال عرف عرفان 🌷
💠 یکی از منبری‌ها پس از یک سخنرانی رفت منزل عارف بزرگ شیخ رجبعلی خیاط. به محض ورود شیخ با یک نگاه تندی به او نگریست کرد. 👀 شیخ گفت میخواهی ؟ آن فرد واعظ ومنبری گفت بله 🤔 شیخ کرد وبا دست خود پرونده اش را نشانش داد. دید الی ما شاءالله جرم وجنایت وقتل ودشمنی با دین و.... در پرونده اعمالش هست. از شدت_ناراحتی غش کرد. وقتی سرحال شد گفت یا شیخ این پرونده چیه ؟ من در عمرم یک سیلی به کسی نزده ام یک فحش نداده ام! کوچکترین ظلمی نکردم فقط نوکری اهل بیت را کردم. 🍀 شیخ رجبعلی به او گفت چرا امروز در سخنرانیت از رضا شاه تجلیل کردی و گفتی عجب امنیتی ایجاد کرده است؟! با تجلیل از او در تمام‌گناهانش شریک شدی. بعد شیخ رجبعلی ادامه داد که رضا شاه دشمن دین ودیانت و اهل بیت هست واگر کار خاصی هم انجام داده در جهت منافع خودش واربابانش بوده. https://eitaa.com/orfeerfan 🌷 کانال عرف عرفان 🌷
🌴 عمار به سلمان گفت: چیزشگفتی به تو بگویم؟ گفتم: ای عمّار! برایم بگو. عمّار گفت: ✍ امیرالمؤمنین علیه‌السلام را دیدم در زمانی که بر وارد شده بود. 👈 چون فاطمه علیهاالسلام او را دیده بود، به امیرالمومنین علیه‌السلام ندا داد که نزدیک بیا تا 👌 هر چه در گذشته و آنچه در هم اکنون و آنچه در آینده هنگامی که قیامت برپا می‌شود رخ داده و می‌دهد را به تو خبر دهم..!! 📚 بحارالأنوار، ج ۴۳، ص ۸. https://eitaa.com/orfeerfan •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•