🍃نمازشب
ابراهیم روزها بسیار شوخ و بذله گو بود و باهمه خیلی صمیمی بود، اما شب ها معمولا قبل از سحر بیدار می شد و نمازشب می خواند. تلاش هم می کرد این کار را مخفیانه انجام دهد.
هرچه به شهادتش نزدیک می شد بیداری سحرش طولانی تر می شد. گویی می دانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نمازشب معرفی کرده اند.
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
@Shoghe_vesal74 ❤
🍃دزد
در خانه نشسته بود که صدایی از داخل کوچه آمد.
ابراهیم سریع دوید به سمت بیرون. مردی موتور شوهرخواهرش را برداشته بود.
دزد داشت فرار می کرد که یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد و دزد نقش زمین شد و تکه آهن روی زمین دستش را پاره کرد.
دزد درد می کشید و ترسیده بود. ابراهیمکه بالای سر دزد رسید سریع سوار موتورش کرد و برد به درمانگاه و دستش را پانسمان کرد. بعداز او پرسید که چرا دزدی می کنی؟!
دزد گریان گفت: «بیکارم، زن و بچه دارم، مجبور شدم...»
ابراهیم فکری کرد. پیش یکی از نمازگزارهای مسجد رفت و با او صحبت کرد. بعد آمد پیش مرد دزد و به او گفت: « خدارو شکر شغل مناسبی برات فراهم شده. این پول رو هم بگیر. از خداهم بخواه کمکت کنه. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی رو به آتش می کشه. پول حلال، کمشم برکت داره...»
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
@Shoghe_vesal74 ❤️
🍃جوانان روستایی
یک ماه از جنگ گذشته بود. ابراهیم و رفقا در منطقه المهدی در اطراف سرپل ذهاب مستقر شدند.
در همان روزهای اول استقرار پنج جوان به گروهشان ملحق شدند که از یک روستا باهم به جبهه آمده بودند.
ابراهیم متوجه شد آنها اهل نماز نیستند، بندگان خدا آدمهای ساده ای بودند و سواد هم نداشتند و نمی دانستند چگونه نماز بخوانند. فقط به خاطر علاقه به امام به جبهه آمده بودند.
ابراهیم وقتی علاقه آنها را به آموزش نماز دید، ابتدا وضو را به آنها آموزش داد و یکی از بچه هارا صدا زد و به جوانها گفت: «این آقا پیش نماز شما، هرکاری کرد شما هم انجام بدید. من هم کنار شما می ایستم و ذکر هارا بلند می گم تا یاد بگیرید.»
بعدها وقتی ابراهیم به مرخصی آمد از خاطره آن نماز گفت: «نماز را که شروع کردند، در رکعت اول امام جماعت شروع کرد به خاراندن سرش، یکدفعه آن پنج نفر هم شروع کردند به خاراندن سر. خودم را خیلی کنترل کردم که خنده ام نگرفت. چند دقیقه بعد وقتی امام جماعت از سجده بلند شد مهر به سرش چسبیده بود و افتاد. پیش نماز به سمت چپ خم شد تا مهر را بردارد، یکدفعه همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند. اینجا دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده.»
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
@Shoghe_vesal74
🍃حقوق
زمان دادن حقوق ها رسیده بود. به ابراهیم گفتم: «برادر هادی حقوق شما آماده است. هروقت صلاح می دانی بیا و بگیر.»
ابراهیم خیلی آهسته پرسید: «شما کی میری تهران؟!»
گفتم: «آخرهفته.» بعد گفت: «سه تا آدرس رو می نویسم، تهران رفتی حقوقم رو بده در این خونه ها.»
من هم این کار را کردم. بعدها فهمیدم هر سه خانواده، از خانواده های مستحق و آبرو دار بوده اند که ابراهیم مخفیانه به آنها کمک می کرده.
این کار ابراهیم، انسان را یاد داستانی می اندازد که در آن از پیامبر خدا سؤال شد: « کدامیک از مؤمنین ایمان کامل تری دارند؟!» ایشان فرمودند: « آنکه در راه خدا باجان و مال خود جهاد کند.»
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
@Shoghe_vesal74 ❤️