پشت پرده
🎥 ماجرای کشتهسازیهای جدید 🔹انتشار تصاویر دوربین هایبیمارستان برای نخستین بار از رجانیوز @orve3
✅ هزاران دروغ گفتند تا کشور را به آشوب بکشانند، اما اینجا شام نیست...
یک کلمه شیعه خانه امام زمان (عج)
@orve313
پشت پرده
🚨شب گذشته مقابل هتل کورد سقز / ساعاتی پیش شروع آشوبگری و سواستفاده از حضور علی دایی و حامد لک ني
⛔️ تکذیب حضور علی دایی در کردستان
استاندار کردستان:
🔹 مسأله بستن راهها واقعیت ندارد. خانواده مهسا امینی هم اعلام کردند که ما مراسم چهلم نداریم. وقتی خانواده اعلام میکند که مراسمی نداریم، پس چه کسی میخواهد مراسم برگزار کند؟ البته کسی جلوی مردم را نگرفته است. منعی هم برای برگزاری مراسم نداریم.
🔹اوضاع ایجاد شده در مقابل هتل کرد به دلیل اخبار خلاف واقعیست که در شبکههای اجتماعی منتشر شد. با این اخبار، عدهای تصور کردند که برخی چهرهها در این هتل هستند، در حالی که اصلا چنین چیزی واقعیت ندارد.
🔹آقای دایی الان در تهران، در خانهاش است. هیچ کدام از سلبریتیها، ورزشکاران، و هنرمندان الان در استان کردستان نیستند.
🔹در سقز نه اینترنتی محدود شده، نه راهی مسدود شده، نه جایی تجمعی برگزار شده، نه جایی آتش گرفته، ما تایید میکنیم که وضعیت در شهر آرام است
@orve313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تشییع با شکوه شهدای درگیری دو شب پیش گروه مقاومت تازه تاسیس عرين الأسود یا بیشه شیران با صهیونیستها در نابلس
🔹 خیل جمعیت که یکصدا مرگ بر اسرائیل میگویند خیرهکننده است.
⚠️ شجاعت مجاهدان این گروه تازه تاسیس مقاومت فلسطین، خواب و خوراک را از صهیونیستها ربوده است.
@orve313
⭕️ نسبت به نقشه دشمن برای پروژه بی حیاسازی و حضور زنان کشف حجاب کرده در معابر بیتفاوت نباشیم
با ورود به آدرس زیر از این کمپین حمایت فرمایید
👇👇
https://www.farsnews.ir/my/c/168294
دوستانی که با خط مشی کانال آشنایی دارند می دانند که ما به هیچ کدام از کمپینهای فارسمن اعتقادی نداریم و تا بحال هم هیچ کدام به نتیجه نرسیده ولی امروز و در بحث دفاع از حجاب و اجرای احکام شریعت وقتی میبینیم از هیچ کدام از متولیان امر حرکت مفیدی مشاهده نمی شود، این حداقل کاریست که مومنین برای نشان دادن اعتراض و مطالبه خود می توانند انجام دهند
#حجاب
#حجاب_خط_مقدم_است
#مطالبه_برخورد_با_کاشفان_حجاب
🔺توحش برخی دانشجویان شریف صدای علی مطهری را هم درآورد!
▪️در روزهای اخیر آشوب و اغتشاش و فحاشی برخی نادانشجوهای شریف آنهم صرفا برای مختلط نمودن سلف غذاخوری و مسائل اینچنینی، واکنش اساتید دانشگاهی و چهرههای سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا را در بر داشته است.
▪️چند روز پیش نیز هیئت رییسه دانشگاه شریف در واکنش به این آشوبها بیانیهای صادر کرد و از منع ورود دانشجوهای لیدر اغتشاش تا اطلاع ثانوی خبر داد.
▪️حال باید دید کمیته انضباطی دانشگاه شریف چه برخورد با آشوبگران خواهد داشت.
@orve313
پشت پرده
🔺توحش برخی دانشجویان شریف صدای علی مطهری را هم درآورد! ▪️در روزهای اخیر آشوب و اغتشاش و فحاشی برخی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به لجن کشیدن صحن علم وساحت دانشگاه
سالانه میلیونها تومان از جیب ملت
خرج جماعتی میکنید که با افتخار،
فحشهای ناموسی را فریاد میکشند
و اوج دغدغه شان سلف مختلط و
بعدتر هم احتمالا ...
اینهمه مماشات جایی ندارد
فکر میکنید اینها که هنوز غوره
نشده پیچ و مهره رسانه های ضد
ایرانی ایالات متحده و انگلیس و
سعودی...شده اند، مویز که بشوند
چه گلی بر سر مُلک و مملکتشان میزنند؟!!
دم از آزادی بیان میزنند و موقع
گفت و شنود چیزی جز فحش رکیک
و هوار ازشان نمیشنوی !!
بریزید بیرون این لمپن هایی را که به
برکت کلاسهایکنکور آنچنانی و پولهای
پدری، سر از بهترین دانشگاهای این
مملکت درآورده اند ، تا راه باز شود برای
آن جوان تهیدست درسخوان جامانده
از قافله دانشگاهای طراز اول مملکت..
عربده کشهای چاله میدانی را
چه به این جایگاه مقدس دانشگاه
یک ماهست هرچه خواستند کردند!!
بی شرافتی را با رکیک ترین الفاظ
فریاد کردند!
درگوشهایشان چوب پنبه فرو کردند
و بازهم هوار کشیدند وقتیسخنگوی
دولت به نام" آزادی بیان "!!!!
در میانشان بود!!
خوراک تبلیغاتی مفت و مجانی
ریختند به حلق رسانه ها!!
اینها را که واقعا نمیفهمند تجزیه
ایران یعنی چه، چه به نخبه بودن؟!!
مگر نام"دانشجو "داشتن، امتیاز ویژه
میشود برای هر حماقت و خیانتی؟!!
مدارایی که جری تر کند حماقت است نه اخلاق
هر کجای دنیا این قصه ها اتفاق
میافتاد، جور دیگری رفتار میشد!
تعارف که نداریم مراکز تولید علمی
نیاز به تمرکز و آرامش دارند، که از دانشجویان عزیزمان سلب شده
@orve313
مفت خور اعظمِ فراری و مفت خورِ پروژه بگیر...
هرکس در این فتنه شریک بوده یا از آن بنحوی حمایت می کند، شک نکنید در مفتخور بودن او
#جنبش_مفتخورها
#حجاب
@orve313
♦️ وضعیت شهر سقز در چهلم مهسا امینی
🔹 درحال حاضر جمعی از مردم شهرستان سقز به مناسب چهلمین روز درگذشت مهسا امینی در آرامستان این شهر جمع شدند.
🔹 در حال حاضر تمامی راه های منتهی به شهر سقز برای رفت و آمد مردم باز است و برخی دیگر از مردم شهرهای اطراف در این مراسم حضور یافتند
🔴 تاکنون اختلالی در اینترنت این شهر وجود ندارد و حرکت مردم به سمت مزار مهسا امینی بدون اینکه درگیری و تنشی بین آنها و نیروهای انتظامی حاضر در معابر شهر رخ دهد با آرامش انجام شد.
🔹 با اعلام خانواده امینی مبنی بر اینکه مراسمی برای چهلمین روز فرزند خود نخواهند داشت، برنامه خاصی در آرامستان پیشبینی نشده و صرفاً حاضرین در آرامستان به سر دادن برخی شعارها مشغول بودند.
پ ن: خود صاحب عزا (اهل سنت) مراسم چهلم نداره، اونوقت کاسه های داغتر از آش، براش چهلم میخوان بگیرن!
@orve313
✅خاطرات #شهدا✅
راوی یکی از پرستارهای بیمارستان تهران
همین دیشب کشیک بودم. ساعت های دو یا سه بعد از نیمه شب
بود. رفتم سری بزنم به اتاقای بخش. تو یکی از اتاق ها ، دیدم یکی از همین مجروحای جنگی، اوضاعش خیلی خرابه، خراب که چه عرض کنم درب و داغونه، اصلا چه جوری بگم؟ فکش خرد و خمیره. زیر گلوش، مثه یه گودال سوراخ شده، همه جای بدنش پاره پاره ی تیر و ترکش. تازه هم به بیمارستان ما اعزام شده. میگن توی بازی دراز مجروح شده، فرماندهی اونجا بوده.
دیدم با این وضعیتش داره تیمم می کنه، از پشت در یواشکی داشتم نگاش می کردم.
شروع کرد به نماز خوندن. چه نمازی؟ من با این تن سالمم، تا به حال همچین نمازی نخونده بودم. روی همون تختش، در حالی که دراز کش خوابیده بود، با حرکات سرش رکوع و سجود می کرد. رفتم جلو تا کمی پشتی تختش رو بلند کنم که راحت تر باشه. همین که صورتشو دیدم، دلم آتیش گرفت. تمام باندهای صورتش از اشک خیس شده بود.
نشستم بالای سرش تا نمازش تموم شد. گفتم: « اگه درد داری، برات مسکن بیارم.» با همون فک بسته شده به زحمت گفت: «نه خواهرم، من هر چی بیشتر درد بکشم، بیشتر لذت می برم. تازه، درد من، ممکنش همین نمازه.» خیلی خجالت کشیدم، این دومین بار بود که جلوی عظمت این جوون، کم می آوردم.
بار اول که باهم برخورد داشتیم برمی گرده به روزهای اولی که آورده بودنش اینجا اون روزا بیمارستان خیلی شلوغ بود مجروحا رو هم که آورده بودن اوضاع بخش،بکلی به هم ریخت. توی همین گیرودار بود که اونو آوردن به بخش ما. اولش قبول نکردیم گفتیم این که کارش تمومه آخه اصلا یه جای سالم توبدنش نبود .فک،صورت،گلو،دست. پا شکم همه جای تن وبدنش درب وداغون بود گفتیم توی این اوضاع واحوال فعلا که نمیشه برای این کاری کرد.همین طور که روی برانکارد چرخدار خوابونده بودنش ، یک گوشه ای از بخش گذاشتیمش بمونه.
خودمون هم مشغول رسیدگی به امور سایر مجروحا شدیم اون قدر سرمون شلوغ بود
که پاک یادمون رفت چنین مریضی هم داریم. داشتم زخم یکی از مجروحا رو پانسمان
می کردم، یه دفعه دیدم ناله ای کرد.
رفتم بالای سرش، با فک بسته شده، چیزایی گفت که نفهمیدم. گفتم: «مسکن می خوای؟» با سر اشاره کرد: «نه.» گفتم: «آب میخوای؟» گفت: «نه.» گفتم: «نون میخوای؟»
سرش رو به دو طرف تکون داد. خودم هم فهمیدم سؤال مسخرهای پرسیدم. آخه این با فک بسته شده، نون می خواد چه کار؟؟ شروع کرد با فک بسته شده چیزایی گفت. نمیفهمیدم چی میگه. حوصله ام هم سر رفته بود. اون مریض تصادفی هم، از اون سر بخش، هي هوار میزد. من هم نمیدونم چی شد، یه دفعه ای سرش داد زدم: «من که نمیک فهمم تو چی می خوای؟ برو به همون که فرستادت جنگ، این جوری شدی، بگو بیاد مشکلتو حل کنه.»
بعد هم ولش کردم به حال خودش و رفتم. اونم فقط نگام کرد. تا شب هم، دیگه صدام نزد.
هر موقع رفتم بالای سرش، دیدم ازم رو بر میگردونه. اعصابم خرد شده بود. دنبال یه فرصتی بودم تا از دلش دربیارم.
شبش خواب عجیبی دیدم؛ خواب که چه عرض کنم، تو همین استیشن پرستاری، سرم رو گذاشته بودم روی لبه ی میز پذیرش، که خوابم برد. خواب دیدم توی یه باغ گل خیلی قشنگی، دارم باغبونی می کنم، من بوته های گل رو می کاشتم.
پشت سرم گل های خیلی قشنگی مثل غنچه وا میشدن، طوری که همه ی اطرافم، پر شده بود از گل های رنگ وارنگ. به انتهای باغ که میرسیدم، ناگهان عطسه ای می کردم و از دهنم آتیش زبونه می زد. میدیدم آتیش تمام اون گلهای قشنگو از بین می برد و باع، دوباره می شد برهوت. دوباره از اول بوته ها رو می کاشتم، غنچه ها باز میشدن، دوباره عطسه و آتیش و... یه دفعه از خواب پریدم. حالم منقلب شده بود. همش تو این فکر بودم که با چه کسی بد صحبت کرده بودم که همچین خوابی دیدم. تا این که... یاد اون جوون مجروح افتادم.
صبح اول وقت رفتم سراغش. این بار، چشم هاش خیلی مهربون بود. نگاش کردم. سر تا پا مجروح بود. با این که معلوم بود درد شدیدی داره، اما اصلا به روی خودش نمی آورد. کنار تختش ایستادم، گفتم: «ببخشید، من از حرف اون روزم منظوری نداشتم... فشار کار، بعضی مواقع آدمو کلافه می کنه. خلاصه، اومدم از شما معذرت بخوام.» خودشو زد به اون راه، بعد با سر اشاره کرد: از چی؟»
گفتم: «
از طرز صحبت کردنم؛ از بد گفتنم.» با سر اشاره کرد: «
عیبی نداره.»
بعدتر که کمی میتونست حرف بزنه بهم گفت: «اون روز، اصلا برای خودم ناراحت نشدم. از این ناراحت بودم که شما، با این همه زحمتی که داری می کشی، چرا به مرتبه کاری می کنی که تمام اجر خودتو از بین می بری؟ من برای این ناراحت بودم.»
یاد خوابم افتادم و اون حکایتی، که سال ها قبل، وقتی یه دختر بچه ی محصل بودم، اون رو توی یه کتابی خونده بودم؛
قصه ای درباره ی مالک اشتر و یه مرد سبزی فروش، تو بازار شهر کوفه.
شهید والامقام شهید محسن وزوایی
@orve313