eitaa logo
عشاق الحسین (محب الحسین)
261هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
18.2هزار ویدیو
165 فایل
کانال عشاق الحسین(محب الحسین) مداحی های برگزیده اللهم ارزقنا کربلا https://eitaa.com/oshaghalhosein_313 جهت ارتباط @shahiid61 @sadate_emam_hasaniam @shahid_40 جهت تب و تبلیغات @yazahra_67 فعلا حمایتی نداریم کپی بنر و ریپ کانال جهت تبادل ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
💠جوان کافری عاشق دختر عمویش شد ، عمویش پادشاه حبشه بود. جوان رفت پیش عمو و گفت: عمو جان من عاشق دخترت شده‌ام ، آمدم برای خواستگاری. پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت عمو هر چه باشد من می‌پذیرم. شاه گفت: در شهر (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو. جوان گفت : عمو جان این دشمن تو اسمش چیست؟ گفت : اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می‌شناسند. جوان فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر مدینه شد. به بالای تپه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان ، جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان رفت. گفت: ای مرد عرب تو علی را می‌شناسی؟ گفت: تو را با علی چه کار است؟ گفت: آمده‌ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است. گفت: تو حریف علی نمی‌شوی. گفت: مگر علی را می‌شناسی؟ گفت: بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می‌بینم. گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟! گفت : قدی دارد به اندازه‌ی قد من، هیکلی هم‌هیکل من. گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست. مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم. خب چه برای شکست علی داری؟ گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان. گفت: پس آماده باش، جوان خنده‌ی بلندی کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش. شمشیر را از نیام کشید. گفت: اسمت چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبدالله. پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد. عبدالله در یک چشم به هم زدن‌، کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشم‌هایش اشک می‌آید. گفت: چرا گریه می‌کنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد ، حالا دارم به دست تو کشته می‌شوم. مرد عرب ، جوان را بلند کرد ، گفت: بیا این شمشیر ، سر مرا برای عمویت ببر. گفت: مگر تو کی هستی؟ گفت: منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را شاد کنم ، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود. جوان ، بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من می‌خواهم از امروز ، غلام تو شوم یا علی. پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب. 📚بحارالانوار ج3 ص 211 امالی شیخ صدوق https://eitaa.com/oshaghalhosein_313 ═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄