4.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما با حسن به عشق حسین آشنا شدیم
ما از مدینه راهیه کرببلا شدیم
اول مرا گدای حسن آفریده اند
بعدا برای سینه زدن آفریده اند.....
#قرارعاشـــقانه
#دوشنبههایامامحسنی
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
❖✨ ﷽ ✨❖
#روزدوممحرم
خواهرم اینجا زمین کربلاست
سرزمین غصه و درد و بلاست
این زمین بوی جدایی می دهد
خاتمه بر آشنایی می دهد
خواهرم اینجا اسیرت میکنند
در همین ده روزه پیرت میکنند
میشوی تو غرق ناله غرق آه
میزنم من دست و پا در قتلگاه
شعله ها بر باغ و گلشن ميزنند
در همين جا سنگ بر من ميزنند
دخترم را در غریبی میکشند
گوشوار از گوشهایش میکشند
خصم حیدر تیغ بر رویم کشد
شمر بی شرم و حیا مویم کشد
در همین جا کوفیان دف می زنند
در عزایم هلهله ، کف می زنند
🏴🏴🏴
#آجرکاللهیاصاحبالزمان
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
کربلایی حسین طاهریشور کربلا ، شب شیرین رویایی.mp3
زمان:
حجم:
10.37M
کربلا،شب شیرین رویایی
🎙کربلایی حسین طاهری
تاریخ مداحی۱۷ تیر ۱۴۰۳
فوق العاده زیبا
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
حاج ابوذر بیوکافیزمینه شور مُحرم نوا زد نسیم.mp3
زمان:
حجم:
5.89M
شور مُحرم نوا زد نسیم
حسن جانم
🎙 حاج ابوذر بیوکافی
تاریخ مداحی ۱۶تیرماه۱۴۰۳
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃حکایت عشق ۱۱
روضه شهید گمنام « رسیدم حر شوم آزاد باشم »
🎙حاج مهدی رسولی
#امام_حسنی_ام
#عشاق_الحسن_محب_الحسن_ع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
کربلایی محمدحسین پویانفراعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسین لالنا الا حسین…
ساکنم زیر پرچم تو؛ میزنم سینه با غم تو….mp3
زمان:
حجم:
4.4M
اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسین لالنا الا حسین…
ساکنم زیر پرچم تو؛ میزنم سینه با غم تو…
🎙کربلایی محمدحسین پویانفر
#امام_حسنی_ام
#عشاق_الحسن_محب_الحسن_ع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بابا😭💔
در میان راه بابا من چقدر آزار دیدم
آنچنان زد زیر گوشم عمه را هم تار دیدم....
#شبسوممحرم
#دخیلکیارقیهبنتالحسین
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
کربلایی محمدحسین حدادیاننماهنگ ماه روی نیزه.mp3
زمان:
حجم:
5.34M
نماهنگ ماه روی نیزه
🎙کربلایی محمدحسین حدادیان
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
#داستان📕
#نسلسوخته
✅ قسمتشصتویکم
جدای از برنامه های عبادی اون دفتر ... برنامه های سابق خودم رو هم ادامه می دادم ... قدم به قدم و ذره به ذره ...
از قول یکی از اون هادی ها شنیده بودم ... نباید یهو تخت گاز جلو بری ... یا ترمز می بری و از اون طرف بوم می افتی ... یا کلا می بری و از این طرف بوم ...
چله حدیثیم تموم شده بود ... دنبال هر حدیث اخلاقی ای که می گشتم ... که برنامه جدید این چله بشه ... یا چیزی پیدا نمی کردم ... یا ...
چند روز از تموم شدن چله قبلی می گشت ... و من همچنان ... دست از پا درازتر ...
سوار تاکسی های خطی ... داشتم از مدرسه برمی گشتم که یهو ... روی یه دیوار نوشته بود ... "خوشا به حال شخصی که تفریحش، کار باشه" ... امام علی علیه السلام ...
تا چشمم بهش افتاد ... همون حس همیشگی بلند گفت...
- آره دقیقا خودشه ...
و این حدیث برنامه چله بعدی من شد ... تمام فکر و مغزم داشت روی این مقوله کار می کرد ... کار ...
قرار بود بعد از ظهر با بچه ها بریم گیم نت ... توی راه چشمم به نوشته پشت شیشه یه مغازه قاب سازی افتاد ... چند دقیقه بهش خیره شدم ... و رفتم تو ...
سلام آقا ... نوشتید شاگرد می خواید ... هنوز کسی رو استخدام نکردید؟ ...
خنده اش گرفت ... چنان گفتم کسی رو استخدام نکردید ... که انگار واسه مصاحبه شغلی یا یه مرکز دولتی بزرگ اومده بودم ...
- چند سالته؟ ...
15 ...
جا خورد ...
ولی هنوز بچه ای ...
در عوض شاگرد بی حقوقم ... پولش مهم نیست ... می خوام کار یاد بگیرم ... بچه اهل کاری هم هستم ... صبح ها میرم مدرسه ... بعد از ظهر میام ...
#ادامهدارد...
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
#داستان📕
#نسلسوخته
✅ قسمتشصتودوم
چند لحظه بهم خیره شد ...
- کار کردن که بچه بازی نیست ...
خیلی ها هم سن و سال من هستن و کار می کنن ... قبولم می کنید یا نه؟ ... زبر و زرنگم ... کار رو هم زود یاد می گیرم ...
از ساعت 4 تا 8 شب ... زبر و زرنگ باشی ... کار رو یادت میدم ... نباشی باید بری ... چون من یه آدم دائم می خوام... ولی از جسارتت خوشم اومده که قبولت می کنم ... فقط قبل از اومدن باید از پدر یا مادرت رضایت بیاری ...
کلا از قرار توی گیم نت یادم رفت ... برگشتم سمت خونه ... موقعیت خیلی خوبی بود ... و شروع خوبی ... اما چطور بگم و رضایت بگیرم؟ ... پدرم که محاله قبول کنه ... مادرمم ...
اون شب، تمام مدت مغزم داشت روی نقشه های مختلف کار می کرد ... حتی به این فکر کردم که خودم رضایت نامه تقلبی بنویسم ... اما بعدش گفتم ...
- خوب ... اون وقت هر روز به چه بهانه ای می خوای بری بیرون؟ ... هر بار هم باید واسش دروغ سر هم کنی ... تازه دیر هم اگه برگردی باز یه جور دیگه ...
غرق فکر بودم که ایده فوق العاده ای به ذهنم رسید ... بعد از نماز صبح رفتم توی آشپزخونه ... چای رو دم کردم ... و رفتم نون تازه گرفتم ... وقتی برگشتم ... مادرم با خوشحالی ازم تشکر کرد ... منم لبخند زدم ...
دیگه مرد شدم ... کار و تلاش هم توی خون مرده ...
خندید ...
قربون مرد کوچیک خونه ...
به خودم گفتم ...
- آفرین مهران ... نزدیک شدی ... همین طوری برو جلو ...
و با یه لبخند بزرگ به پیش رفتم ...
#ادامهدارد...
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313