eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
15.5هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
6 فایل
"‌کُلّٰناٰ‌بِفِداٰک‌یاٰ‌اَبامُحَمّدیاحَسَن‌مُجتَبی(عَ)💚🌿 آقا ... در شلوغی‌های دنیـا مـن بـه دنبـال تــوام در شلوغی‌های محشـر تـو بیـا دنبـال مـن آبادی‌ بقیع‌ نزدیک است✨ .. سخنی بود درخدمتیم و تبادلات کانال @yazahra_67
مشاهده در ایتا
دانلود
...💚... قبل از حسین شیعه بگو ابتدا حسن اِذن حسین گفتن مـا هسـت بـا حسن عمریست گفته ایم به صوت رسا حسین عمریست گفته ایم بـدون صـدا  حـسـن جای بقیع داده به ما از روی کرم هر مرتبه زیارت کرب و بلا حسن ما را نیاز نیست به گلدسته و رواق دارد حرم مـیـان دل شیعه ها حسن تنها صَلاح امت همیشه سِلاح اوست کرده قـیـامِ صـلـح اگـر هر کجا حسن "با یک نفس تمام جهنم شود بهشت گویند اگر جهنمیان یک صدا" حسن باشـد عـصـای پیری مـادر پـسـر ، ولی بر مادر جوان خودش شد عصا حسن ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️"یا الله! بدمِ المظلوم... عجّل فرج المظلوم..." » پروردگارا! به خونِ آن پدرِ مظلوم قسم... ظهورِ فرزند مظلومش را برسان! https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
43.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوای حرم یار ۴ مداحی بسیار زیبای حاج محمود کریمی در کربلا - قسمت دوم https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🖤• نوکری کردم که من را کربلا دعوت کنی   می‌شود آقا که امسال اربعین قسمت کنی (ع‌)ویاران‌باوفایش ان‌شاءالله پای پیاده ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊ღೋ══════ 📕 ✅ قسمت‌نود‌وهفتم دنیای من فرق کرده بود ... از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسیدم ... اما کوچک ترین گمان ... به اینکه ممکنه این کارم خدا رو برنجونه ... یا حق الناسی به گردنم بشه ... من رو از خود بی خود می کرد ... و می بخشیدم ... راحت تر از هر چیزی ... هر بار که پدرم لهم می کرد ... یا سعید همه وجودم رو به آتش می کشید... چند دقیقه بعد آرام می شدم ... و بدون اینکه ذره ای پشیمان باشن ... خدایا ... بندگانت رو به خودت بخشیدم ... تو، هم من رو ببخش ... و آرامش وجودم رو فرا می گرفت ... تازه می فهمیدم معنای اون سخن عزیز رو ... - به بندگانم بگو ... اگر یک قدم به سمت من بردارید ... من ده قدم به سمت شما میام ... و من این قدم ها و نزدیک تر شدن ها رو به چشم می دیدم... رحمت ... برکت ... و لطف خدا ... به بنده ای که کوچک تر از بیکران بخشش خدا بود ... حالا که دیگه حق سر کار رفتن هم نداشتم ... تمام وقتم رو گذاشتم روی مطالعه ... حرف هایی که از آقا محمدمهدی شنیده بودم ... و اینکه دلم می خواست خدا را با همه وجود ... و همون طور که دیده بودم به همه نشون بدم ... دلم می خواست همه مثل من ... این عشق و محبت رو درک کنن... و این همه زیبایی رو ببینن ... کمد من پر شده بود از کتاب ... در جستجوی سوال های مختلفی که ذهنم رو مشغول کرده بود ... چرا خدا از زندگی ها حذف شده؟ ... چه عواملی فاصله انداخته؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... من می خوندم و فکر می کردم ... و خدا هم راه رو برام باز می کرد ... درست و غلط رو بهم نشون می داد ... پدری که به همه چیز من گیر می داد ... حالا دیگه فقط در برابر کتاب خریدن هام غر می زد ... و دایی محمد ... هر بار که می اومد دست پر بود ... هر بار یا چند جلد کتاب می آورد ... یا پولش رو بهم می داد ... یا همراهم می اومد تا من کتاب بخرم ... بی جایی و سرگردانی کتاب هام رو هم که ... از این کارتون به اون کارتون دید ... دستم رو گرفت و برد ... پدرم که از در اومد تو ... با دیدن اون دو تا کتابخونه ... زبونش بند اومد ... دایی با خنده خاصی بهش نگاه کرد ... حمید آقا ... خیلی پذیرایی تون شیک شد ها ... اول، می خواستیم ببریم شون توی اتاق ... سعید نگذاشت ... ... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313