eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
10.8هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
4 فایل
بالطفِ حـسن بوده حسینـی شده عالم این را به همه گفته و مبهـم نگذارید #روزی‌آبـاد‌مـیشود‌بقیـع🕊 .. سخنی بود درخدمتیم تبادلات کانال 👇 @yazahra_67 ............. @ghribemadine118
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ توی دفتر، من رو ندید می گرفتن … کارم فقط پرینت گرفتن، کپی گرفتن و … شده بود … اجازه دست زدن و نگاه کردن به پرونده ها رو نداشتم … حق دست زدن به یخچال و حتی شیر آب رو نداشتم … من یه آشغال سیاه کثیف بودم و دلشون نمی خواست وسایل و خوراکی هاشون به گند کشیده بشه … حتی باید از دستشویی خارج ساختمان استفاده می کردم … دوره کارآموزی یکی از سخت ترین مراحل بود … باید برای یادگرفتن هر چیزی، چندین برابر بقیه تلاش می کردم … علی الخصوص توی دادگاه … من فقط شاهد بودم و حق کوچک ترین اظهار نظری رو نداشتم … اما تمام این سختی ها بازم هم برام قابل تحمل بود … . چیزی که من رو زجر می داد … مرگ عدالت در دادگاه بود … حرف ها، صحنه ها و چیزهایی که می دیدم؛ لحظه به لحظه، قلب و باورهای من رو می کشت … اونها برای دفاع از موکل شون تلاش چندانی نمی کردند … دقیقا برعکس تمام فیلم ها … وکیل های قهرمانی که از حقوق انسان های بی دفاع، دفاع می کنن … . من احساس تک تک اونها رو درک می کردم … من سه بار بی عدالتی رو تا مغز استخوانم حس کرده بودم … دو بار بازداشت خودم و مرگ ناعادلانه خواهرم … دیدن این صحنه ها بیشتر از هر چیزی قلبم رو آزار می داد … و حس نفرت از اون دنیای در من شکل می گرفت  بالاخره دوره کارآموزی تمام شد … بالاخره وکیل شده بودم … نشان و مدرک وکالت رو دریافت کردم … حس می کردم به زودی زندگیم وارد فاز جدیدی میشه … اما به راحتی یه حرف، تمام اون افکار رو از بین برد … – فکر می کنی با گرفتن مدرک و مجوز، کسی بهت رجوع می کنه؟ … یا اصلا اگر کسی بهت رجوع کنه، دادستانی هست که باهات کنار بیاد؟ … یا قاضی و هیئت منصفه ای که به حرفت توجه کنه؟ … به زحمت یه جای کوچیک رو اجاره کردم … یه حال چهار در پنج … با یه اتاق کوچیک قد انباری … میز و وسایلم رو توی حال گذاشتم … و چون جایی نداشتم، شب ها توی انباری می خوابیدم … . حق با اون بود … خیلی تلاش کردم اما هیچ مراجعی در کار نبود … ناچار شدم برای گذران زندگی و پرداخت اجاره دفتر، شب ها برم سر کار … با اون وضع دستم، پیدا کردن کار شبانه وحشتناک سخت بود … . فکر کنم من اولین و تنها وکیل دنیا بودم که … شب ها، سطل زباله مردم رو خالی می کرد … به هر حال، زندگی از ابتدا برای من میدان جنگ بود چندین ماه گذشت … پرداخت اجاره اون دفتر کوچیک واقعا سخت شده بود … با حقوقی که می گرفتم از پس زندگیم برنمی اومدم … بعد از تمام اون سال ها و تلاش ها … یاس و ناامیدی رو کم کم توی قلبم حس می کردم … و بدتر از همه جرات گفتن این حرف ها رو به کسی نداشتم … علی الخصوص مادرم که همیشه اعتقاد داشت، دارم عمرم رو تلف می کنم … از یه طرف، برای رسیدن به اونجا دستم رو از دست داده بودم … از یه طرف با برگشتم، امید توی قلب همه می میرد … اما دیگه رسما به فکر پس دادن دفتر و برگشت پیش خانواده افتاده بودم که … . یکی از بچه ها اون شب، داشت در مورد برادرش حرف می زد… سر کار دچار سانحه شده بود و کارفرما هم حاضر به پرداخت غرامت درمانی نشده بود … اونها هم با یه وکیل تسخیری شکایت کرده بودن … و حدس اینکه توی دادگاه هم شکست خورده بودن کار سختی نبود … همین طور با ناراحتی داشت اتفاقات رو برای بچه ها تعریف می کرد … خوب که حرف هاش رو زد … شروع کردم در مورد پرونده سوال کردن … خیلی متعجب، جواب سوال هام رو می داد … آخر، حوصله اش سر رفت … – این سوال ها چیه می پرسی کوین؟ … چی توی سرته؟ … چند لحظه بهش نگاه کردم … یه بومی سیاه به یه مرد سفید … عزمم رو جزم کردم … ببین مرد … با توجه به مدارکی که شما دارید، به راحتی میشه اجازه بازرسی از دفاتر رو گرفت … بعد از ثبت اطلاعات بازرسی به طور رسمی و استناد به این قوانین ( … ) … میشه رای رو به نفع شما برگردوند … حتی اگر اطلاعات دفاتر، قبل از بازرسی توش دست برده شده باشه … بازم میشه همین کار رو کرد اما روند دادرسی سخت تر میشه … رسما مات و مبهوت بهم نگاه می کرد … چند لحظه طول کشید تا به خودش اومد … تو اینها رو از کجا می دونی؟ … ناخودآگاه خنده تلخی رو لب هام اومد … من وکیلم … البته… فقط روی کاغذ … نگاهی متعجب و عمیقی بهم کرد … نه مرد … تو وکیلی … از همین الان .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313